یه اَلِف که بچه نیست
یه اَلِف که بچه نیست

یه اَلِف که بچه نیست

لطفی به اسم وظیفه

خیلی سال پیش که خونه ها اغلب ویلایی بود و در واقع چاردیواری اختیاری معنا داشت، ما مهمون(از خارج از تهران) زیاد داشتیم،طوری که یه بار همسایه روبروییمون توی کوچه که یه سرهنگ پیری بود به مامانم گفت: خانم سر در خونتون بزنید هتل.رسید و رسید به سالی که برادرم کنکوری بود ،خوب کنکور اون سالها جدی تر بود ،چون ظرفیت دانشگاهها کمتر بود ، یه عروسی پیش اومد ، مادرم به خاطر سرنوشت  برادرم و اینکه چیزی به کنکور نمونده بود به فامیل اعلام کرد به خاطر کنکور برادرم همگی تشریف ببرند خونه همون کسی که عروسی داره ، نتیجه اینکه چون یه اتفاقی بر خلاف عادت همه سالهای قبل رخ داده بود فامیل نمیتونستن این حق رو به مامانم بدن و درنتیجه ازش دلخور شدن و بهش طعنه میزدن

اینروزها قضیه ساماندهی اتباع افغانستان و ناراحتی افغان ها منو یاد این داستان میندازه ، واقعا گاهی شرایط میزبان اجازه این همه سرویس دادن رو نمیده ، همین به همین سادگی.

پ.ن: خدا روشکر اون سال برادر دانشگاه قبول شد که اگر نمیشد چه میشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد