نرسیده به درخت ، کوچه باغی ست که از خواب خدا سبز تر است


چند روز پیش، از وبلاگ  مهربانو متوجه شدم یه خانم وبلاگ نویس  فوت شدن. من هیچوقت صفحه ایشون رو نخوندم.  فقط یادم اومد اسمشون رو جایی خوندم ، سالها قبل یه شب خیلی اتفاقی یه وبلاگی رو دیدم که الان اسمش درست خاطرم نیست، ناله شبگیر بود  یا  یه چیزی توی این مایه ها ،یه آقایی نویسنده اش بود ، من اسم این خانم رو اونجا خونده بودم ، تقریبا سال ۸۷ اینابود.( فکر کنم دیگه نمینویسن)

بعد یه مدت وبلاگ نمیخوندم و برگشتم به وبلاگ خونی با خوندن وبلاگ یه خانمی به اسم لاله بود که صفحه اش اسمش توت فرنگی روی خامه بود و دو تا دوست داشت که قلم های اونها رو هم دوست داشتم مارگزیده و آیدا .

این شاخه شاخه شدن برام جالبه ، الان دیگه یادم نمیاد از پیوندِ کی ، کیو پیدا کردم و خوندمش ،ولی  گاهی میبینم هنوز مثل قدیم و با همون الگو میرم سراغ صفحات ،نه از پیوندهای خودم ، یعنی تیلو رو از صفحه ترانه میخونم ، دکتر ربولی و شمیم رو از صفحه تیلو ، خاطرات یه زن خوشبخت رو از صفحه دکتر ربولی و .....چقدروبلاگ گردی شبیه قدم زدن تو کوچه پس کوچه است .با بچه ها از سر مقصود بیک راه میفتادیم  ،کوچه به کوچه، بی هدف، قدم میزدیم ، راه های جدید پیدا میکردیم ،حالِ این انشعابِ وبلاگ گردی شبیه اون قدم زدن هاست.

زمین ز اردیبهشت گشته بهشت برین


تعطیلات آخر هفته دو مستند دیدم و یک فیلم ، فرشاد آقای گل و سمفونی حمید ، فیلمِ نگهبان شب. 

سمفونی حمید یه جاش اشاره میکنه به قانون ۲۷ ساله ها (تیم ملی) که به صورت خاص ،باعث میشه ناصرحجازی نتونه تو تیم ملی بازی کنه، کنجکاو میشم ببینم رئیس  فدراسیون کی بوده اون وقت!! بعد میبینم که ربطی به اونها نداشته و مربوط به وزیرِ ورزش ِ کسی که منتخب رجایی بوده ، شخصی به اسم داودی، حالا هم ناصر خان فوت کرده ، هم ایشون ، ولی چه آرزوهایی که نمرد ... فکر کنید تصمیم گیری شما سرنوشت یه سری آدم رو تحت الشعاع قرار بده ، کاش دینی به گردن آدم نمونه!


بازی های فرشاد پیوس رو یادم نیست، اما خداحافظیش رو چرا، توی مستند یه فوتبالیستی میگه ما پول نداشتیم سوار اتوبوس بشیم و بریم تمرین و....

 خدا وکیلی آدمهای اون موقع هدفشون از بچه دار شدن چی بوده ؟ !!! حالا اون بچه ها موفق بشن تا بقال سر محل که بهشون فحش میداده ، زن همسایه که به خاطر فوتبال ،دمپایی سمتشون پرتاب کرده هم ، خودشون رو شریک موفقیتهاشون میدوننا ، راست میگن که پیروزی صد  پدر داره و شکست یتیمه!


نگهبان شب هم فیلم خوبی بود، ارزش دیدن رو ؟ آره، به گمونم داره.


پ.ن: مامان گفت کتابهای بابا رو بدیم بیرون ، گفتم حیفه، کتابخونه ام پرِ، فعلا بذار باشن تا  شاید بعدا تونستم ببرم ، رفتم کتابهاش رو بالا و پایین کردم  ، دیدم چقدر کتابهای دکتر شریعتی داره یکیش رو برداشتم 《سلمان پاک》به قیمت ۱۰ ریال، ۳ روزِ دارم میخونم تازه رسیدم صفحه ۲۱ . گنگِ برام   احتمالا بگم این مجموعه رو اگه خواستی بده به کسی


روز معلم مبارک

کدوم معلم هام رو دوست داشتم ؟


معلم های ابتداییم  ، ( من چون تموم عمر، همین جا زندگی کردم ،معلم کلاس اول و کلاس سومم رو  هر از گاهی میبینم،   چون خونشون همین جاست)

راهنمایی هیچ کدومشون رو دوست نداشتم :| 

تو دبیرستان : معلم ادبیات سال اول و دوم ، معلم شیمی سال دوم ، معلم ریاضی سال اول ، معلم دینی دوم و سوم ، معلم جغرافی سال دوم ، معلم عربی سال دوم ، خاله دوستم هم بهمون  واحد های اختیاری درس  میداد دوستش داشتم  .( به جز یکی دو نفر بقیه هم خوب بودن)

عجیبه  معلم های پیش دانشگاهیم رو یادم نمیاد فقط از فیزیکه به شدت بدم میومد ..

 استادهام رو بیشتر از معلم هام دوست داشتم ، استادهای ارشد رو بیشتر از استادهای لیسانس، الان که خوب فکر میکنم استاد راهنمام و مشاورم رو از بقیه استادام بیشتر دوست داشتم ،هر چی رفتم بالاتر فکر کنم بیشتر ازشون خوشم اومد، خوب شد دکترا نخوندم 


پ.ن: چرا روز استاد نداریم؟

تو کجایی تا شوم من چاکرت؟

یه موقع هایی  حجم غم و درد اونقدر زیادِ که انگار یکی یه سنگ بزرگ گذاشته روی قفسه سینه ام ، این مواقع فکر میکنم کاش میشد ،خدا یه موقع هایی میومد پایین خودش بغلمون میکرد ،میذاشت سرمون رو بذاریم روی شونه اش، آروم میزد پشتمون و دلداریمون میداد. 


نمیدونم چکار کنم که اخبار رو نخونم ، خیلی سال بود که اصلا اخبار رو دنبال نمی کردم ،و دسترسی هم به چیزی نداشتم و ندارم  همچنان.

 اما از سال قبل تر شروع شد ، از شبِ شریف . نمیدونم چی شد با یه سرچ ، توی صفحه اصلی گوگل، فقط صفحات اصلی توییتر برام نمایش داده شد، احمقانه فکر میکردم با دیدن اخبار میشه چیزی رو کنترل کرد ، معتاد شدم به اینطوری با خبر شدن از اخبار، صدبار عهد کردم که دیگه نبینم و نخونم ، همسر خواست ، راد خواست ، قبول کردم و باز یواشکی یه کنجی مثل یه معتاد، سرچ میکنم و آوار اخبار میشینه روم ، البته توییترهم  ندارم  ولی همون تیترها هم کافیه که بهم بریزدم، کاش میشد چله نشست. مستاصلم به معنای واقعی کلمه!


چهل سال اگر خدمت بقال نمودی ، امروز به این درد گرفتار نبودی!!


همسر توی حرفه خودش، تقریبا آدم شناخته شده ای محسوب میشه و عناوین شغلیش هم  برای هم رشته ای هاش میتونه  انگیزه باشه ، اما این روزها که در میانه دهه ۴۰ هست معتقده که مسیر رو اشتباه اومده و اگر این زمانی که صرف تحصیل و مقاله و همایش و ... شده رو اگه توی بازار صرف کرده بود ، موفقیت های مالی بیشتری داشت و چه بسا که لازم نبود دیگه کار کنه و میگه این روند روتین که تا میانسالی کار میکنیم و از زندگی که محدودِ چیزی متوجه نمیشیم و  مشغولیم در آرزوی رسیدن و ناگاه سر میاد همه چیز و ما میریم در حالیکه زندگی نکردیم، الگوی اشتباهیه که ناشی از ترس از تغییر ماست . میخوام دلداریش بدم و شاید انگیزه!! میگم ، فعالیتهای اجتماعی به آدمها هویت میده ، ببین دعوت میشی فلان جا، پستی که فلان جا داشتی آرزوی آدمها بود برای همین اونقدر اذیتت می کردن  چون عنوان مهمه و کار فقط پول نیست و هویت اجتماعی و .... 

جواب میشنوم : همش یه سری حرف الکیه برای اینکه آدمها به این الگوی اشتباه ادامه بدن ، بعد از دو خانمی از آشناها مثال میزنه که این دو خواهر سهم الارثی نزدیک به ۶۰۰_۷۰۰ میلیارد یا بیشتر به هر کدومشون رسیده  ، با ثروتشون سرمایه گذاری کردند و دارن زندگی میکنند، تصحیح میکنم در سطح عالی  زندگی میکنند و با توجه به گردش مالی که دارن ، راحت مسافرتهای خارج از کشور هم میرن و اصولا براشون گرفتن ویزا تا حالا سخت نبوده  ، بعد بهم میگه : اونها الان هویت اجتماعی  به چه کارشون میاد؟ با اون هویته قرار چیکار کنند که الان نمیتونن ، با اون هویته چه چیزی قرار بود دریافت کنند که الان ازش محرومند.  

خلاصه حرفهاش منو یاد شعر فریدون مشیری میندازه:

علم پدر آموخته‌ام من!

چون او همه در دام بلا سوخته‌ام من

چون او همه اندوه و غم اندوخته‌ام من.

ای کودک من، مال بیندوز.

وان علم که گفتند، میاموز!