در این هیاهو گم شدم


خب ، تو هیاهوی قبل عید ، نوبتی هم باشه ، نوبت کاسبهاست که در موردشون بنویسم .

چند سال پیش دوستم گفت: از رفیقت که کاناداست چند تا سئوال برای مهاجرت بپرس  ، رفیق تا فهمید برای کی میخوام ، گفت : اینجا به درد شوهر اون نمیخوره ، اون شوهرش ساعت ۴ تازه میره مغازه اش رو باز میکنه ، اینجا از این خبرها نیست که هر کی مغازه اش رو توی پاساژ ،هر ساعتی دلش خواست باز کنه!  


الان شب عیدی، چرا مغازه ها این قدر دیر باز می کنند ؟!جمعه صبح رفتیم برای راد کفش بخریم، فقط ۳ تا مغازه باز بود! خدا رو شکر مورد ما ، جز اون ۳ تا بود.

 ساعت باز شدن پاساژها ۱۰ صبحه ، تا ۱۲  تک و توک در مغاره اشون رو باز کردن ! یه سری ها بسته است ، یه سری در مغازه بازه ، ولی کسی توش نیست!  باید بگردی پیداشون کنی ، بقیه هم که میری داخل ، فروشنده ها ، همه شل و وارفته نشسته پشت پیشخون و سرها تو گوشی! چه خبره تو گوشی ؟همه تریدر شدن؟چارت خونی میکنند؟  چیو با دقت نگاه میکنند، فرصت ندارن سر بالا کنند؟!

نمیگم خاک پای مشتری رو سرمه چشم کنند یا بلند شن جلو مشتری اسپند دود کنند، ولی اونقدر بی تفاوتن که انگار روزه بردتشون !

یکی از دوستام که همسرش تو پاساژ فردوسی بوتیک داره ، میگه اون هایی که این مدلن ، صاحب مغازه نیستن ، فروشنده هان ، که براشون کاسبی مهم نیست ، همسرِ  اون دوربین گذاشته ، مغازه رو چک میکنه ، زنگ میزنه میگه مشتری اومد، چرا بلند نشدی و ....

جذب مشتری یه بخشش ، خوش خلقی و روی خوشه ، به جای اینکه فیلم بگیرید، بفرستید بگید خلوته و مردم خرید نمی کنند، یه کم  رو خودتون کار کنید ، مردم قرار بیان خرید کنند ، ناز کشی فروشنده ها رو که نباید بکنند!

یه چیز دیگه ، قبلا یه بازی مُد بود که فروشنده با یه قیافه سرشار از اعتماد به نفس میگفت  : اگه گرونه ، دلیلش مارکشه ، ببینید این مارکش  دوقوز فنریه!!  بعد قیافه اش یه جوری بود که تو نمیذاشتی پای اینکه ،این اصلا مارک معتبری نیست و تو تا حالا نشنیدی ، فکر می کردی خودت از بازار دور بودی ، بلد نیستی ! 

حالا بازی عوض شده ، یه چیز جدید یاد گرفتن ، تا از قیمتها تعجب میکنی ، میگن قیمت کارخونه/ شرکته ، کارخونه/ شرکت  اعلام کرده  ، غلطا!!! 


تو تمام خریدهام ، خریدهای برای راد خیلی دلچسبه ، هم کفش هم لباس ،مشتری هر دوشون هستیم  سالها!

خوش رو هستند ، سلیقه ما رو هم میشناسن ، جنس هاشون خوبه ،با حال خوش میریم خرید ، با حال خوش برمی گردیم ، حتی اگه نسبت به مغازه های دیگه گرونتر بدن ، حلالشون باشه ! برکت براشون بباره!


یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود


راد گفت ، ناظم جدید مدرسه اشون،  یکی از بچه ها رو که به دلیلی ، با بچه های دیگه خیلی بُر نمیخوره  رو میکشه کنار و ازش به عنوان جاسوس سئوال و جواب میکنه. 

گفتم : برو به آقای فلانی بگو،  چون اون بچه ، نمیدونه داره چیکار میکنه ،  ناظم با بی خردی ، بچه ای که الان مهجوره  رو داره به منفور تبدیل میکنه.


چند روز پیش با خواهرم حرف میزدیم ، گفت زمان دبیرستانشون( میشه قبل سال ۷۰) یکی آمار کلاس رو به ناظم میداده ، یکی از بچه ها میگه من فلانی رو دیدم که دفترچه یادداشتی داره و  توش یه چیزهایی مینویسه ( اُسکُل بوده طرف ). اینام تو کیفش رو  می گردن ، دفترچه رو پیدا می کنند ، توش نوشته مثلا شیوا ، کاست آورده داده به شبنم ، فلانی یه نامه داره و .... 

بچه هام چند نفر رو میذارن بیرون کلاس ، اون دختر که میاد تو کلاس محاکمه اش می کنند به شوخی و دسته جمعی میزننش  ، جدی !

خواهرم گفت : بعدا ریاضی کاربردی دانشگاه تهران قبول شد.

خب، حقیقتش ، با اون میزان iQ ,تعجب کردم ، وسط حرف های خواهرم که کشیده شده بود به خاطرات دیگه ، سرچ کردم ، چند نفر با اون اسم و فامیل پیدا کردم و عکسها رو نشون خواهرم دادم و گفت : عه! آررره  اینه ! تو یه برنامه تلویزیون کارشناس بود ، فکر کنم ، همه عمر برنداشته بود سر از قمار پستی  !!!

یه نبردبون میارم، عکس چشم تو می گیرم ، جای چشم اون میذارم


یه نردبون داشتیم که بلند بود ، تو کل سال ، بین خونه خودمون و همسایه ها در گردش بود ، اون قدری که اون با همسایه ها مراوده داشت ، خودمون نداشتیم ، گاهی همسایه ای میومد دنبالش ، میگفتیم نیست ( با دوستاش رفته شمال؛)) خونه خانم فلانیه ! دم عید نردبون بدون اجازه ما،  از خونه یکی می رفت خونه کسی دیگه ، یه همسایه ای داشتیم ، کارگرش اون قدر نردبونمون رو خونه صاحب کارش دیده بود ، باور نمی کرد مال ما باشه ، یه بار اومد دم در،  با یه حالت بداخلاق،  بدون سلام  و علیک گفت: نردبون رو بدید! 

( شانس آوردیم فحشمون نداد)

الان که می نویسم ،میبینم شخصیتی داشت برای خودش تو کوچمون ، کاش براش شناسنامه میگرفتیم .


با این پیشینه ،  یه بار مامان بهم گفت : من دارم میرم بیرون ، اگه خانم امیری( همسایه)  اومد ، بهش بگو مامانم خودش میاره ، پرسیدم : چیو؟ گفت : نردبون رو!

اون روز کسی نیومد ، چند روز بعد،  یکی تلفن زد برداشتم . خودش رو معرفی کرد ، دختر خانم امیری بود. گفت : چه خوب که خودت برداشتی . مامان بهت گفته؟ !  فکر کردم الان بگم آره ، میگن چه ندید بدیدن،  در مورد نردبونشون با هم حرف میزنن ، گفتم : نه ! 

گفت: اشکالی نداره ، خودم بهت میگم ، ما ، شما رو خواستگاری کرده بودیم ، قرار بود مامانت بهمون جواب بده! حالا نظر خودت چیه؟ :|

دیگه خودم محترمانه ، رد کردم . قطع که کردم ، به مامان گفتم : چرا بهم نگفتی ؟!!! فکر نمی کنی ، اگه همون جمله تو رو، می گفتم بدتر بود؟!

یعنی چی خودش میاره ؟! اونها در مورد من حرف میزدن ، من در مورد نردبون!

به هر دیالوگی که فکر می کنم ، طنز از آب در میاد. فکر کنید اونجا که دختره پرسید: مامانت بهت گفت؟ میگفتم بله ، خودش براتون میاره ، اونا  من رو   تصور می کردن که قراره مامانم ببره


پ.ن  نردبان . [ ن َ ] ۞ (اِ) نردبام (شیرازی ). نوردبان (اصفهانی ). کردی دخیل : نردووان ۞ ، (درجه ، نردبان )، نردوآن ۞ ، اردوان ۞ ، گیلکی دخیل : نردبام ۞ ، تهرانی : نوردبون ۞ ، در اراک : نردونگ ۞ ، ظاهراً از:نرد (نورد) + بان (= بام ). دو چوب یا آهن عمودی که در میان آنها به فاصله ها چوبهائی افقی کار گذاشته باشند و برای بالا رفتن از درخت و دیوار و امثال آن به کار رود. 

نبردبونی که تو ترانه ایرج جنتی عطایی ، داریوش خونده ، نمیدونم گویش کجاست. شاعر متولد مشهده !

اندر فواید خانه تکانی


پنجره های خونمون ، دو لنگه با کتیبه است ،( دو لنگه پایین و کتیبه ای بالا)  بعد نمیدونم طراح و نصاب چی فکر کردن ، میرم کنار پنجره ، پنجره رو باز می کنم ، قسمت پایینش ، از کمرم پایین تره ، یعنی فرضا بخوام ببینم تو کوچه چه خبره ، ممکنه پرت شم وسط کوچه ، بنابراین اگه بخوام چیزی رو ببینم  ، برای ایمنی،  باید برم عقب و مثل چاقوی تا شو ، ۹۰ درجه خم شم که  سرم بیاد تو درگاه پنجره . هره اش هم اندازه یه کفه دسته .با این اوصاف ، همسرم هیچ وقت نمیذاره  اگه کسی اومد تو کارهای خونه  کمکمون ، شیشه ها رو از بیرون  پاک کنه ، دائم سفارش می کنه و منو از اتفاقی که ممکنه بیفته می ترسونه!

خودمون چطور قسمت بالایی رو  پاک می کنیم ؟ خیلی عاشقانه!  ، یه جوری مدل وایسادن رز و جک تو  تایتانیک . اونجا که میرن جلوی عرشه  ، ایشون منو نردبون رو با هم میگیره تا بتونم شیشه رو پاک کنم. 

اصراری ندارم برای پاک کردنش ، یه جورایی مجبور میشم پاک کنم ، چون مامانم مامور بهداشته :| 

خودش هم از این کارها زیاد کرده ، یه زمانی که خونمون ویلایی بود ، نردبون گذاشته بود، داشت از تو آشپزخونه،  شیشه های داخلی نورگیر رو پاک می کرد ، منم داشتم تلویزیون نگاه می کردم ، صدای افتادن یه چیزی اومد ،  چند لحظه بعد برگشتم سمت آشپزخونه ، دیدم مامانم  از نرده های حفاظ نورگیر آویزونه و نردبون سر خورده و دیگه زیر پاش نیست . اصلا داد و بیداد نکرده بود ، انگار  از ترس شوک شده بود ، فقط اون حفاظ رو گرفته بود ، دویدم تو آشپزخونه ولی دستهام به شدت می لرزید ، نردبون رو صاف کردم و گذاشتم زیر پاش ، اومد پایین . رنگش سفید شده بود ،  حال خودمم خراب بود.

 الان میشینه تو جمع از این شیرین کاریهاش  تعریف می کنه ، اون قدر آمارش زیاده شبیه استندآپ کمدی میشه.





شده یه جایی، یه کسی  رو ببینید که غبطه بخورید، بگید کاش اون آدم، من بودم !

یه سکانسی تو سریال《 وضعیت سفید 》هست  ، که اوضاع متشنجه ، شلوغه ، دو نفر دارن با هم دعوا می کنند ،بقیه درگیر اون دعوان ،  بعد شهروز( امیر کاظمی)  ، لم داده تو قایق بادی ، میون استخر و فارغ از پیرامونش ، تو حال خودشه. من عاشق اون حالشم ، آرزوم اینه که اینطور زندگی کنم!


فردا اول ماه رمضونه ، برای اون هایی که روزه میگیرن ، برای کسایی که سعی می کنند یه عادت بد  رو ترک کنند و برای کسایی که به یه طریقی،  به این ماه ، تعلق خاطر دارن ، آرزوی موفقیت میکنم . امیدوارم حال بعدتون صد بار بهتر از حال قبلتون باشه.

اون وقتها که بابا و مامان روزه میگرفتن موقع افطار،  بهشون میگفتم  افطاریتون رو من میچینم ، شما برام دعا کنید ، بعد بندگان خدا با هم حرف میزدن ، میگفتم حرف نزنید منو دعا کنید . ( شبیه به خفت گیرها)

یه دوستی دارم که سال ۹۰ روزه می گرفت ، گفتم: صدای دعای قبل افطار رو که شنیدی منو دعا کن . بهم گفت : چند سالیه که روزه نمیگیرم ولی صدای دعا رو که میشنوم ، ناخودآگاه یادت میفتم و دعات میکنم ، اینطوری با مته میرم روی مغزشون.دیروز خواهرم گفت  میخواد روزه بگیره ، بغلش کردم و گفتم : منو یادت نره دعا کنی ، گفت: باشه ! گفتم : قول دادیا! پرسید : کِی؟ سحر یا افطار ؟ همینطور که تو بغلم بود گفتم : دعای صبح و آه شب ، کلید گنج مقصود است . سحر ، دعام کن!


ب. ن: دوستان به گیرنده هاتون دست نزنید ، فرستنده مشکل داره ، یکشنبه اول ماه رمضونه.