من نفرت انگیز ؛)


من تلگرام و اینستا ندارم ( دوستی برام تو پیام ها ، کانال تلگرام فرستادن)

واتساپی که دارم ، اجبار کلاس زبان  راده ، خوشحال بودم فیلتر بود ، چون  تو هیچ گروه فامیلی ، به بهانه فیلترشکن خاموش، عضو نبودم و چون در دسترس نبودم ، هر کسی، هر ویدئویی که از نظرش جالب بود رو برام ارسال نمی کرد. چون چه ویدئو رو باز کنم یا نه ، میره تو گالریم ، ویس هایی هم که خانم های فامیل زحمت می کشن، هر کدوم یه کتاب باز می کنند، یه شعر دکلمه می کنند، میره تو فایل موسیقیم ، بعد مثلا دارم رانندگی می کنم ، کِیفَم کوکه  از شنیدن  ( الهی الهی دنیا برات بسازه) عرفان طهماسبی ، یهو میبینم مثلا صدای زن عموی  مامانم میاد!

الان که دارم این ها رو تایپ می کنم موبایلم رو فلای مد ! دیروز صبح از خونه رفتم بیرون کار بانکی داشتم ، فکر کردم شاید موبایلم لازم باشه ، بردم ،اما تمام مدت خاموش بود. 

دوست ندارم خیلی در دسترس باشم. اون قدر که راد ، تو گوشیش منو 《 وی ، ضد شبکه های اجتماعی》 سیو کرده. 


مامان پا شده رفته شمال ، اون جا مهمونی داده ،۴ نفر رو که میشناختیم بعلاوه ده نفر که یکی از اون ۴ نفر میشناختن رو دعوت کرده ، وسط مهمونی عکس هایی که گرفتن رو همون لحظه ارسال کرد. دیدم و ویس فرستادم به به و چه چه!

فرداش زنگ زد که لطفا عکس ها رو به همسر نشون نده ، یکی از اون خانم ها مثل اینکه محجبه است گفته عکس منو مرد نبینه، گفتم : باشه!

پس فرداش دوباره زنگ زد : اون خانم منو قسم داده که عکس منو به کسی نشون ندید!

گفتم کدومه ؟ اینا که هم سن و سال تو بودن غالبا و بهشون حجاب اصلا واجب نیست . گفت :فلان لباس تنشه. زوم کردم  واقعا فکر کردم ۶۰ ساله باشه حداقل ،که گفت :نه ! کوچیکه !  منو قسم داده آخه!

عصبانی بودم ، گفتم:  پاک کردم همه عکسها رو ، از تو گالری هم پاک کردم . 

چه اجباری دارید رپرتاژ برید از همه چی  خوب!!!


پ.ن : این که گفتم خانمه به نظر حداقل ۶۰ ساله بود چون اینطوری ۱۳/ ۱۴ سال از همسر بزرگتر بود ، فکر کردم میتونست جای مادرش باشه به نوعی و مامان نباید نگران باشه‌

ب.ن: ویرایش بعد از کامنت خانم سوسن انجام شده . البته کل متن رو نگاه نکردم.



جانِ پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستینِ خلق افتی!



تو بچگیم ، هر وقت با خونواده عموم ، یه جا جمع میشدیم ، بهم میگفتن الف پاشو ادای فلانی رو دربیار ، بعد نفر بعدی و ... گاهی حتی ادای خودشون ،کلی هم تشویقم می کردن 

تو دبیرستان هم که بچه ها بیشتر با هم تبانی می کنند ، اگه معلم نمیومد ،( البته یه بار یکیشون سر کلاس بود) من میرفتم جلوی کلاس ادای معلم ها و مدیر و ناظم  و خود همون هم کلاسیهام رو در میاوردم. 

تو دانشگاه یادمه به جای اینکه بخوام تلاش کنم بگم کی ،چی گفته ، با ادای همون آدم ،  حرفی که زده رو میگفتم  و دوستم متوجه می شد که کیو منظورمه!

یه بار تو ماشین،  برای همسر داشتم تعریف می کردم خواهرش چی گفته ، بعد با تن و لحن صدایِ همون خواهرش گفتم. همسر گفت: میخوای حالا جلوی من ادای خواهرم رو درنیاری!

رفتیم جشن سالگرد عروسی یکی از دوستهای دبیرستانم ( که بالا گفتم) بعدا  که با هم حرف زدیم گفت : وای فیلم مهمونی رو دیدیم ، جایی که بابام می رقصید دقیقا رو به روی تو بود، به بابا گفتم : الف داره فیلمت رو بر میداره ، ادات رو بعدا درمیاره! بابا گفت: زودتر می گفتی بهم!

واقعا به باباش دقت نمی کردم ، پدرش رو هم دوست دارم ، خیلی خجالت کشیدم که احساس نا امنی بهش دست داده. به دوستم گفتم : اصلا حواسم به بابات نبود ولی دیگه بزرگ شدم بابا، زن گنده از این کارها می کنه مگه!!! 

اون روز شرمنده شدم ، فکر کردم  کجاهای زندگی کسی رو این طوری و با این خصوصیتم ترسوندم. 


دیدم تو پست قبل شاید شائبه این پیش اومد خیلی  بچه پیغمبرم ، خواستم از اشتباه دربیارمتون ، خیلی جاها اشتباه کردم   و اشتباه می کنم.



برخیز تا به عهد امانت ، وفا کنیم.


تو جمع دوستهام ، یکی هست که شغلش، طوریه که وقتی کسی بهش مراجعه می کنه ، تقریبا تمام اطلاعات شخصیش رو باید ارائه بده . داشتیم دور هم حرف میزدیم که گفت فلانی ( هنرپیشه) زن دوم فلانیه و از همسر اولش بچه داره! در مورد چند نفر دیگه هم یه چیزهایی گفت.

یه خانمی تو اطلاعات تلفن کار می کرد ، بعد آمار تلفن فامیل ها رو درمیآورد و طبیعتا میفهمید کی کجا خونه داره و بعد هم علنی می کرد! حالا شاید یکی دوست نداشت فامیلهاش بدونند چند تا خونه داره.


کلا ذات بشر رو کنجکاویه، که اگه نبود این همه اختراع و اکتشاف اتفاق نمی افتاد، زندگی آدم های سرشناس هم همیشه جذابه ،  اما یه نکته ای هست که اسمش اخلاق حرفه ایه!  تو اخلاق حرفه ای یه اصلی هست به اسم 《راز داری》. 

لازم نیست آدم معتقد به دینی باشه یا متعهد به وجدان ،  فقط کافیه بدونه که داره تو چارچوب کاریش تخلف می کنه!




جسم خاک از عشق بر افلاک شد!


تاریخ نه دی ، آقای دکتر ربولی که فکر کنم میزان سرشناسیشون تو دنیای وبلاگ، مثل داستایوفسکی در ادبیاته و نیاز به معرفی ندارند یه پستی گذاشتن که قسمت اولش در مورد شکست عشقی یه دختر خانم بود ، غالبا اگه چیزی رو بشنوم یا بخونم ، تجسم میکنم ، اون صحنه که مشکل دیگه ای ندارید؟ خوب، قطعا آقای دکتر منظورشون جسمی بوده و ..‌. باعث شد با خوندنش خنده ام بگیره ، بعدا که کامنت ها رو خوندم دیدم ، انگار فقط من بودم که خندیدم  و بقیه متاثر شدن ! چرا؟!! 


شاید چون همیشه فکر می کردم و میکنم، عشق و عاشقی طبیعی ترین اتفاق در عالم هستیه ، این که عاشق کی باشیم هم مهم نیست ، خود اون عشق که حال آدمو خوب می کنه .

دانشجو بودیم یکی از دوستهام شکست عشقی  خورده بود، مامانش حالش بدتر بود، به من زنگ زد که تو به پسره زنگ بزن ، به دروغ بهش بگو این خودکشی کرده که پسره با دخترم بمونه و... اون موقع با عقل ناقصم( ببینید بقیه چی بودن، من ریش سفیدشون بودم) چون هیچوقت پسره منو ندیده بود و نمیشناخت ، پیشنهاد مادر دوستم رو رد کردم و ... فقط  یادمه به دوستم گفتم  : این قضیه تموم میشه یا نه رو نمیدونم،  ولی اگه یه روز دختر دار شدی ، یادت باشه،  تو براش مثل مامانت نباشی، مامانت یه جور رفتار می کنه انگار دنیا به آخر رسیده  در صورتی که باید راحت بگیره که تو بفهمی حالا حالاها باید عاشق بشی و....


تو برخوردهای اول از همسرم پرسیدم که تا حالا عاشق شدی؟ جوابش محافظه کارانه بود که گفت: نه! محافظه کارانه تر بود که از من نپرسید، چون منتظر بودم بپرسه ، که پته خودمو بریزم روی آب  وقتی چیزی طبیعت و ماهیت بشره که پنهون کردن نداره . 



رضوان خانم عزیز برام نوشته بودید که فکر کردید چقدر شبیه به مردهام . دومینو وار این  افکار پشت هم اومد ،یاد واکنشم به پست جناب دکتر افتادم،  مطمئن نیستم ،شاید چون تاثیرگذارترین و مورد علاقه ترین آدم زندگیم از بچگی پدرم بود .


پ.ن رضوان عزیز و داروساز عزیز پیامتون رو دریافت کردم ، ممنونم ازتون . داروساز عزیز امیدوارم  به زودی ، خیلی زودتر از اون چه که فکر میکنیم از این منجلابی که توش افتادیم نجات پیدا کنیم.


هنر نزد ایرانیان است و بس!


فکر کنم حدودا  پنج  سال پیش بود ، مسعود کیمیایی یه فیلم ساخته بود که خیلی همه منتقدین بهش توپیده بودن ، پولاد ، به حمایت از پدرش حرف میزد و  جانبداری می کرد، کار به جایی رسیده بود که توی صفحه اینستاش با مردم بحث می کرد ، یه نفر خیلی محترمانه براش نوشت که به این دلیل و به این دلیل سینمای کیمیایی تموم شده و.... پولاد اونجا انگار قانع شد، اما جمله ای که نوشت این بود: که سینما عشق پدرمه و پدرم دوست داره توی این سن فیلم بسازه ولی هشتاد ساله است ، ببینید خودتون توی هشتاد سالگی چه کاری ازتون برمیاد.

فیلم پول و پارتی سعید سهیلی رو از فیلیمو دیدم ( نه متمرکز و جدی)، به نظرم، باز دم مسعود کیمیایی  گرم که تا ۸۰ سالگی یه فیلمی می ساخت که حداقل میشد دید، فوقش بهش توپید!  این هر چی هست ، فیلم نیست ، یاد عادل فردوسی پور افتادم که گفت : هر کی هر چی شیرین کاری بلد بود توش انجام داد!!! 


یه فیلم فارسی اینطوری دیده بودم که توش 《میری》 بازی می کرد. یعنی حتی خط داستان هم خط خاکبرسریه! اون فیلمه!