روز میره هفته میاد هفته میره ماه میاد، با زمونه ساختیم و زمونه با ما راه میاد


این سنت دید و بازدید عید خوبه ها ، خیلی پسندیده است ( دارم شکر نعمت می کنم) ولی یه کم شبیه به خاله بازی نیست؟! امشب خونه برادر دعوتیم ، خوبه خوش می گذره  ولی واقعا،  تو یه هفته،  چهار بار همدیگه رو دیدن ؟! ، حالا ما خواهر و برادریم ، طفلی عروسمون

تازه قراره هفته بعد با هم بریم سفر


تو سریال های شبکه خانگی دو تا سریال رو میبینم ، آبان رو نمیبینم چون شنیدم از روی یه فیلم خارجیه که قبلا دیده بودمش. جان سخت رو دو قسمت دیدم،  ولی وقتی دیدم خیلی گریه زاری طوره، به قول مجید سوته دلان دیدم تو رو چه به روضه ؟ روضه خودتی .... تصمیم گرفتم  نبینیم.

تاسیان  رو می بینیم و ازازیل رو. 


اول بگم نگاهم به کارگردان تاسیان همون نگاهی که به شریفی نیا دارم !

اما قرار شد هنر رو جدا کنیم . فضای داستان جذابه ، نمیگم منطبق بر واقعیته حتما  ولی جذابه ، بازی ها نسبتا خوبه ، اگر چه که ورژن بی نقصی از خود اون بازیگرها نیست ، مثال صدش،  هوتن شکیباست، که بازیگر بسیار خوبیه ، اما ما  نسخه بهتر از عاشقی هوتن شکیبا  رو قبلا تو رهایم کن دیدیم .

  کی به نظرم خیلی خوب   بازی می کنه ؟  رضا بهبودی . نقطه قوت سریال  فضای داستانه و اینکه با ریتم مشخص و منظم و به قاعده ای داره جلو میره ، خسته کننده نیست ، سرگرممون میکنه ، ( ماها رو،  نه لزوما شما رو ) البته   روحیه امون مثل مامانم نیست که مدام بد و بیراه بگه و مقایسه کنه 

و اما ازازیل به کارگردانی فتحی ، مدار صفر درجه ، شهرزاد ، پستچی سه بار در نمیزند رو ازش دوست داشتم . به نظرم اگه بخواد میتونه خیلی خوب بنویسه و کارگردانی کنه ، اومده از یه داستان فولکلور استفاده کرده ، وقتی سرچ کردم دیدم مردم اون خطه چه تعصبی دارن رو واقعیت این موضوع ! بگذریم،  فرهنگ زورش خیلی زیاده . به لحاظ روایت و فیلمنامه نویسی تو فیلم ها میگن بین دقیقه ۱۰ تا ۲۰ گره رو بندازی و بعدش  باقی داستان.

حالا این سریاله ، باور می کنید ده قسمته ، هنوز طرف داره گره میندازه ، داستان پیش نمیره ، شما همون جایید که قسمت دوم بودید ! بازی ها رو دوست دارم ؟ ابدا ، اون زن هایی که قراره اغوا گر باشند ، قر و قمیشهایی که  میان  ،  آدم....(نمیتونم بگم مجبورم با ادب باشم! )

داستان کنده ، خسته کننده است ، وسطش ناهار میخوری ، صدبار میتونی بری  و برگردی ، هیچی از دست نمیدی ، چرا نگاه می کنم ؟ هی منتظرم یه اتفاقی بیفته که باور کنم این کار ، کار حسن فتحیه!


پ.ن یه مینی سریال خارجی دیدیم تو فیلیمو ، اسمش پنگوئن بود ۸ قسمته،اون خیلی خوب بود!


هرکه دارد شیوه نامردمی چون روزگار ، از جفای مردمان در روزگار آسوده است



وسط خیابونمون  بین جدول ، یه جایی رو باز کردن روی سرعت گیره ،  خط کشی عابر پیاده است ، امروز خیابون ترافیک شده بود ، یه تاکسی از اونجا تصمیم گرفت دور بزنه ، حقیقتش،  اول فکر کردم میخواد از روی جدول بیاد ! به محض اینکه فرمون رو چرخوند ، پلیس راهنمایی رانندگی تک آژیر کشید و دیدم موبایلش رو گرفته بالا داره ازش عکس میندازه ، تاکسی دوباره برگشت به حالت اول ، ولی دیگه دیر شده بود چون پلیس بهش اشاره کرد بزنه کنار.( بیگ لایک)

جلوتر یه فرعیه یه طرفه رو یه نفر دنده عقب رفت تو خیابون اصلی ، تو خیابون اصلی هم یکی داشت دنده عقب میومد برسه به فرعیه ، دوست داشتم بکوبونن بهم !

چی میشه تعطیلات میشه آدمها فکر می کنند مجازن به هر کاری؟!

چند سال پیش کنار کاخ سعدآباد  کنار یه ساختمون بین فضای پارکینگ و در ورودی یه خونواده ای زیلو انداخته بودن و بساط ناهار !

طرف اومده مسافرت ، همه جا رو تفریحی می بینه و تفرجگاه!

اون موقع که اینستا داشتم یه عکسی دیدم از اطراف استخر لاهیجان که یه سری مسافر چادر زدن ، بعد لباس هاشون رو شسته بودن آویزون کرده بودن  رو نرده های کناره پایینش یه تعداد بالا از مردم بومی از این دست تجربیات داشتن و ناراضی بودن ! حق میگفتن ولی یه سری آدم  زیر بار نمیرفتن.

ممکنه یکی اون قدر درآمد نداشته باشه که بتونه جایی رو اجاره کنه، شاید هم یه سری دوست دارن این مدلی برن سفر ، باشه! مشکلی نیست ، اما نباید بگرده یه جای مناسب تر پیدا کنه ؟! مگه آدم نباید خودش رو با محیط وفق بده؟! محیط رو که با خودشون نباید وفق بدن!

مثل اینه ، که من دوست داشته باشم برم رستوران ، ولی وقتی وارد شدم یادم بیاد که دوست داشتم روی تخت بشینم ، نه پشت میز!

تو ذهنم این باشه که پول قراره بدم ( این مشکلیه که تو عمومِمون هست، فکر میکنیم چون پول میدیم مالکیت بهمون دادن) پس کفش ها رو در بیارم،  برم چهارزانو بشینم روی میز  :|

یه پویشی راه انداختن نه به تصادف ! یه درصد فکر کنید اثرگذار باشه ! به حرف باشه ، نه به بی فرهنگی ، نه به بی مبالاتی ،نه به گرونی ، نه به ... 

مشکلات رو حل کردم براتون یه تنه


پ.ن: عنوان از مرحوم رهی جان معیری قشنگ و خوش تیپ

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ، ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب


 زیر آسمون بسیار تمیز  و خواستنی،  همون که فریدون خان مشیری توصیف کرده ،  آسمان آبی و ابر سپید به دید و بازدید مشغولیم ، البته که امسال به خاطر نوعید همسر، شدیم بزرگ خاندان ، اول بقیه اومدن خونمون!

امشب هم دعوتیم خونه خواهر، به صرف غافلگیری مامان به مناسبت تولدش. برخلاف رویه متداول از صبح فقط یه بار بهش زنگ زدم ، تولدش رو هم تبریک نگفتم که مثلا ما یادمون نیست!


این روزها ، راد و پدرش رو بیچاره کردم ، اون قدر《قصه هزار و یکشب 》عرفان طهماسبی رو گوش دادم ، جای برنامه ای که مدرسه فرستاده، که سه تا یکساعت صبح ظهر و عصر درس بخونن ، این آهنگ رو گذاشتم  ، رو این آهنگ مسلط شده فکر کنم ، باید ازش امتحان بگیرم!


یه کاری  کردم فیدبکش خوب بود ، همگی از باباهامون پول گرفتیم دیگه ، روتینه زندگیه ، اما یه بار مدل پول دادن بابا بهم فرق داشت ، یه دسته اسکناس گذاشت جلوم و گفت : چشمات رو ببند ، ۳ بار میتونی از این دسته ، پول برداری ، گفتم خوب دفعه آخر دستم رو میذارم زیر دسته اسکناس  کلش میشه مال خودم ، گفت : نه دیگه ،نارو نزن! 

سه بار با چشم بسته ، تصادفی پول برداشتم و مبلغ خوبی شد ، البته اونی که مهم بود، این خاطره ایه که موند.

برای عیدیه  خواهرزاده و برادرزادهها ، روی پاکت خصوصیات و کلماتی که در موردشون صدق می کرد رو نوشتم  و گذاشتم روی میز ، گفتم:  خودتون نگاه کنید و هر کسی  پاکت خودش رو پیدا کنه ، یه سری خصوصیت تو همگی  مشترک بود که همون اول کار حدس نزنن ، یه سری تو ۲ تاشون و آخرها یکی در میون،  اونی که طرف رو متمایز می کرد رو نوشتم . دوست داشتم بدونن چقدر حواسم بهشون هست.


پ.ن : رضوان عزیزم‌ پیامتون رو خوندم ، احساس می کنم یه جورایی میونه داری می کنه اول حق رو میده به آدم و بعد طرف مقابل رو توجیه می کنه ، عملکردش جالبه به نظرم.



رونق عهد شبابست دگر بستان را


دوست نداشتم  و ندارم کسی برای زمانم برنامه ریزی کنه و معمولا زیر بار نمیرم . استثنا ،  میشه تایمی که مامان این کارو می کرد و می کنه ، می پذیرفتم ولی با اکراه ! گاهی بد خلقی .

باید صفحه مهربانو  و تیلوجان  رو می خوندم ، تا شرمنده بشم و ازشون یاد بگیرم که چطور پروانه وار دور مادرشون می چرخند.یاد می گیرم ازتون! اون قدر که دیگه نمی جنگم و چقدر آسوده ترم! و چقدر خوش می گذره !

برام جالبه که آقای دکتر از کلمه ( من) به ندرت استفاده می کنند ، سخته برام ولی  سعی می کنم  بهشون اقتدا کنم  ، موفق نیستم  ولی به قدر وسع می کوشم!

رضوان عزیز ، اولین کسی بودن  که اون تعبیری رو در موردم بکار بردن که خودم به کار میبرم ( دیرجوش بودن)! فکر کن ، از لابه لای نوشته هات کسی واکاویت کنه و درست بزنه تو خال!

 خوش قلبی ویرگول ، صبوری قوری ، معصومیت پگاه  ، خوش خنده بودن شیدا  ، برجسته است و آدم  رو به فکر وامیداره که خدایا  ! آفرین به آفرینشت.

حالا دیگه هر وقت《 یه روز می دونم بی خبر》 ستار رو بشنوم،  یاد شیرین نکته بین و خوش فکر میفتم.

حواسم هست که ممکنه یکی مثل فاطمه عزیز جزئیات رفتار آدمها براش مهم باشه. منطق فاطمه و منطق سمیه از یه جنسه و چقدر خوبه که آدمها کسی مثل سمیه کنارشون باشه و ادیتشون کنه.، چه خوشبختم که منو تو اولین افطارش یادش بوده!

از همه شما و کسانی مثل الهام  و رویا و مینو  و مونا  و لیدا و پری عزیز تو سال گذشته یاد گرفتم.

همتون و وبلاگ نویسهایی که تو پیوندهاتون بودن ،  به طور خاص مثل دزیره ، شمیم ، لیمو  و  ... اثر گذار بودید ، حتی اگه مثل قطره ای جوهر،  تو لیوان آب باشه و به چشم نیاد .

برای خودتون و خونواده هاتون  سلامتی باشه و سُرور ،  سِعَت  روزی و سربلندی  ، سفید بختی و سعادت. 


پیشاپیش    سال نوتون مبارک  


طهران/ اسفند ۱۴۰۳ ، ابوالفضل پرتو آذر 


پ.ن: این بیت هم تقدیم به کسایی که همدیگه رو خواسته و ناخواسته  رنجوندیم :

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را




چو دانا تو را دشمن جان بود به از دوست مردی که نادان بود


چند ماه پیش ساعت ده ، یازده شب ، زنگ خونه رو زدن ، دیدم یه خانومه،  آیفون  رو برداشتم  ، گفت: میشه در رو بزنید ! گفتم : با کدوم واحد کار دارید؟ گفت: با مدیر ساختمون، هماهنگ کردم  گفتن زنگ واحد شما رو بزنم باید یه چیزی بذارم تو پارکینگ براشون . گفتم : اجازه بدید . تند گفته هاش رو به همسر گفتم . همسر گفت : مدیر ساختمون باید با ما هماهنگ می کرد  سریع گوشیش رو برداشت و زنگ زد به ایشون ، که موبایلشون خاموش بود.

به خانم گفتم : عذر میخوام ، مدیر ساختمون تلفنش رو جواب نمیده و ما نمیتونیم این کارو کنیم . خیلی کلافه و با صدای بلند گفت: خانم! من هماهنگ کردم در رو باز کنید، میخوام به گلهای تو پارکینگ آب بدم !! 

اینجا دیگه فکر کردم طرف دیوونه است ، آیفون رو گذاشتم. 

چند  هفته بعدش با  راد  دم در بودیم ، یه خانمی داشت به گربه های کوچه غذا میداد . اومد به گربه ای که نزدیک در بود غذا بده ، گربه نزدیک من اومد ، من یه کم رفتم عقب ، خانم بهم گفت : نترسید ، کاری ندارن ، گفتم : میدونم حرکتم ارادی نبود!

گفت : بچه گربه هایی که تو پارکینگتون بودن کجان؟! ( اینجا یادم اومد صدای این خانم عین اون خانمیه که اون شب زنگ رو  زد)

گفتم: یکیشون نیست ، اون یکی ، هست ، پسرم و همسرم دوستش دارن ، بردنش پارکینگ طبقه پایین ، بهش غذا میدن و ....

اومدم بالا به این نتیجه رسیدم که این خانم ، اون شب هم قصدش غذا رسونی به این گربه ها بود و احتمالا از لای در  پارکینگ ، اون گربه ها رو دیده بود اما نمیخواست ما حساس بشیم.

گذشت ...

تازگیها یه بچه گربه دیگه تو پارکینگمون اومده ، همسرم به اون هم غذای مخصوص میده و چون میدونه همسایه ها حساسند با یه ظرف مخصوص ، پشت ماشین خودمون بهش غذا میده ، اون که خورد ، ظرف رو هم میندازه دور !

پریشب با همسر از بیرون اومدیم ، یه خانم تو پارکینگ بود که نمیشناختمش با دستکش پلاستیکی   ، بچه گربه  دورش میگشت و ایشون انگار میخواست بهش غذا بده،  اما ما رو که دید از در رفت بیرون . هم زمان با ما،  پسر یکی از واحدها هم اومد  تو پارکینگ ، گفتم : این کی بود ؟!! نه همسر و نه اون پسر نمیشناختنش ! آسانسور رو زدم ، دیدم در خونه بسته نشده ، رفتم جلو در رو ببندم ، خانمه از پشت،  در رو کمی هل داد و گفت : لطفا نبندید! گفتم شما کدوم واحدید؟! گفت: آقای فلانی( اسم رو درست گفت)

اومدم تو آسانسور ، گفتم : فکر کنم خانمه دروغ گفت! این خانم آقای فلانیه؟!! پسره همسایه گفت: نه ! 

همسر بلافاصله برگشت پایین،  دید این خانم دو تا گربه از تو کوچه هم آورده ،توی پارکینگ   بعلاوه بچه گربه داره بهشون غذا میده !

همسرم گفت بهش گفتم : به این کوچیکه من غذای مخصوص میدم که براش ضرر نداشته باشه.


هر وقت بهش فکر میکنم  از دست خودم عصبانی میشم ، که  چرا به ذهنم نرسید ،همون لحظه زنگ واحد اون آقایی رو که گفت رو نزدم، که رودررو بشن ! 

 این رو نمیفهمم که چی تو سر بعضی می گذره که هدف براشون وسیله رو توجیه میکنه، خوب تو میخوای کار نیک به  زعم خودت انجام بدی، قرار نیست وارد حریم مردم بشی !  تعداد گربه ها تو پارکینگ زیاد بشه و کف پارکینگ کثیف بشه  با توجه به حساسیت همسایه ها،  ظلم به اون بچه گربه هم هست ، دیگه از آشغال گوشت و مرغ و ته مونده غذا که اصلا مناسب گربه نیست حرفی نمیزنم. این دوستی خاله خرسه است ، که عقوبت کارشون  به ضرر اون مخلوقات هم هست!

یهو عاقبتی بود ، منتظرن برای امداد به گربه ها و پرنده ها با عزت و احترام  برن بهشت ، میبینند کشون کشون میبرنشون جهنم ، چون با اشتباه غذا دادن،  اونها رو  سهوا کشتن ، با ریختن ته مونده غذای ظهر ، معابر رو کثیف کردن و حقی رو هم ناحق! دیگه ورود بی اجازه به ملک مردم،  هم هر اسمی که میخواین صداش کنید!



پ‌.ن: مدیر ساختمون یکی از اعضای ساختمونن ، اصطلاحی که مصطلح شده رو گفتم.

پ.ن۲: شانس بیاریم عشق و علاقه به گلها مد نشه ، یهو نشستیم میبینیم یه سری دارن پشت  پنجره هامون گلدون نصب می کنند، هر صبح قبل طلوع هم با نردبون اومدن پشت پنجره به گلها آب بدن.