زندگی چیست ؟ خون دل خوردن ، زیر دیوار آرزو مردن

صبح پرده رو کنار کشیدم و پنجره رو باز کردم  ، دفعه بعد که از کنار پنجره رد شدم، دیدم یه پشه از داخل چسبیده به توری ، احتمالا بعد از باز شدن در اومده تو و بعدِ باز کردن پنجره به سمت نور رفته و اونجا فهمیده گیر کرده، حالا از صبح، همینطور هی روی توری میره بالا و پایین ، عمر پشه کوتاهه ،بسته به نر یا ماده بودن بین ۱۰ تا ۵۶ روز گویا زنده میمونه ، حالا ایشون از فرصت کوتاه عمرش استفاده نمیکنه به جای اینکه بیاد ما رو نیش بزنه ، بچرخه و زندگی کنه (کار مهم دیگه ای بعید میدونم داشته باشه  ) ، از صبح در تقلا که بره بیرون  و نکته عجیب اینکه گاهی سر میخوره میفته پایین پنجره ، انگار خسته شده ،به قول شهره همین جوری که پیش میره ،همین روزهاست(لحظه هاست) که میمیره.

شرایطش شبیه خیلی از ماهاست رسیدن به بیرون ، از یادش برده که قرار بود زندگی کنه .


نرسیده به درخت ، کوچه باغی ست که از خواب خدا سبز تر است


چند روز پیش، از وبلاگ  مهربانو متوجه شدم یه خانم وبلاگ نویس  فوت شدن. من هیچوقت صفحه ایشون رو نخوندم.  فقط یادم اومد اسمشون رو جایی خوندم ، سالها قبل یه شب خیلی اتفاقی یه وبلاگی رو دیدم که الان اسمش درست خاطرم نیست، ناله شبگیر بود  یا  یه چیزی توی این مایه ها ،یه آقایی نویسنده اش بود ، من اسم این خانم رو اونجا خونده بودم ، تقریبا سال ۸۷ اینابود.( فکر کنم دیگه نمینویسن)

بعد یه مدت وبلاگ نمیخوندم و برگشتم به وبلاگ خونی با خوندن وبلاگ یه خانمی به اسم لاله بود که صفحه اش اسمش توت فرنگی روی خامه بود و دو تا دوست داشت که قلم های اونها رو هم دوست داشتم مارگزیده و آیدا .

این شاخه شاخه شدن برام جالبه ، الان دیگه یادم نمیاد از پیوندِ کی ، کیو پیدا کردم و خوندمش ،ولی  گاهی میبینم هنوز مثل قدیم و با همون الگو میرم سراغ صفحات ،نه از پیوندهای خودم ، یعنی تیلو رو از صفحه ترانه میخونم ، دکتر ربولی و شمیم رو از صفحه تیلو ، خاطرات یه زن خوشبخت رو از صفحه دکتر ربولی و .....چقدروبلاگ گردی شبیه قدم زدن تو کوچه پس کوچه است .با بچه ها از سر مقصود بیک راه میفتادیم  ،کوچه به کوچه، بی هدف، قدم میزدیم ، راه های جدید پیدا میکردیم ،حالِ این انشعابِ وبلاگ گردی شبیه اون قدم زدن هاست.

زمین ز اردیبهشت گشته بهشت برین


تعطیلات آخر هفته دو مستند دیدم و یک فیلم ، فرشاد آقای گل و سمفونی حمید ، فیلمِ نگهبان شب. 

سمفونی حمید یه جاش اشاره میکنه به قانون ۲۷ ساله ها (تیم ملی) که به صورت خاص ،باعث میشه ناصرحجازی نتونه تو تیم ملی بازی کنه، کنجکاو میشم ببینم رئیس  فدراسیون کی بوده اون وقت!! بعد میبینم که ربطی به اونها نداشته و مربوط به وزیرِ ورزش ِ کسی که منتخب رجایی بوده ، شخصی به اسم داودی، حالا هم ناصر خان فوت کرده ، هم ایشون ، ولی چه آرزوهایی که نمرد ... فکر کنید تصمیم گیری شما سرنوشت یه سری آدم رو تحت الشعاع قرار بده ، کاش دینی به گردن آدم نمونه!


بازی های فرشاد پیوس رو یادم نیست، اما خداحافظیش رو چرا، توی مستند یه فوتبالیستی میگه ما پول نداشتیم سوار اتوبوس بشیم و بریم تمرین و....

 خدا وکیلی آدمهای اون موقع هدفشون از بچه دار شدن چی بوده ؟ !!! حالا اون بچه ها موفق بشن تا بقال سر محل که بهشون فحش میداده ، زن همسایه که به خاطر فوتبال ،دمپایی سمتشون پرتاب کرده هم ، خودشون رو شریک موفقیتهاشون میدوننا ، راست میگن که پیروزی صد  پدر داره و شکست یتیمه!


نگهبان شب هم فیلم خوبی بود، ارزش دیدن رو ؟ آره، به گمونم داره.


پ.ن: مامان گفت کتابهای بابا رو بدیم بیرون ، گفتم حیفه، کتابخونه ام پرِ، فعلا بذار باشن تا  شاید بعدا تونستم ببرم ، رفتم کتابهاش رو بالا و پایین کردم  ، دیدم چقدر کتابهای دکتر شریعتی داره یکیش رو برداشتم 《سلمان پاک》به قیمت ۱۰ ریال، ۳ روزِ دارم میخونم تازه رسیدم صفحه ۲۱ . گنگِ برام   احتمالا بگم این مجموعه رو اگه خواستی بده به کسی


روز معلم مبارک

کدوم معلم هام رو دوست داشتم ؟


معلم های ابتداییم  ، ( من چون تموم عمر، همین جا زندگی کردم ،معلم کلاس اول و کلاس سومم رو  هر از گاهی میبینم،   چون خونشون همین جاست)

راهنمایی هیچ کدومشون رو دوست نداشتم :| 

تو دبیرستان : معلم ادبیات سال اول و دوم ، معلم شیمی سال دوم ، معلم ریاضی سال اول ، معلم دینی دوم و سوم ، معلم جغرافی سال دوم ، معلم عربی سال دوم ، خاله دوستم هم بهمون  واحد های اختیاری درس  میداد دوستش داشتم  .( به جز یکی دو نفر بقیه هم خوب بودن)

عجیبه  معلم های پیش دانشگاهیم رو یادم نمیاد فقط از فیزیکه به شدت بدم میومد ..

 استادهام رو بیشتر از معلم هام دوست داشتم ، استادهای ارشد رو بیشتر از استادهای لیسانس، الان که خوب فکر میکنم استاد راهنمام و مشاورم رو از بقیه استادام بیشتر دوست داشتم ،هر چی رفتم بالاتر فکر کنم بیشتر ازشون خوشم اومد، خوب شد دکترا نخوندم 


پ.ن: چرا روز استاد نداریم؟

تو کجایی تا شوم من چاکرت؟

یه موقع هایی  حجم غم و درد اونقدر زیادِ که انگار یکی یه سنگ بزرگ گذاشته روی قفسه سینه ام ، این مواقع فکر میکنم کاش میشد ،خدا یه موقع هایی میومد پایین خودش بغلمون میکرد ،میذاشت سرمون رو بذاریم روی شونه اش، آروم میزد پشتمون و دلداریمون میداد. 


نمیدونم چکار کنم که اخبار رو نخونم ، خیلی سال بود که اصلا اخبار رو دنبال نمی کردم ،و دسترسی هم به چیزی نداشتم و ندارم  همچنان.

 اما از سال قبل تر شروع شد ، از شبِ شریف . نمیدونم چی شد با یه سرچ ، توی صفحه اصلی گوگل، فقط صفحات اصلی توییتر برام نمایش داده شد، احمقانه فکر میکردم با دیدن اخبار میشه چیزی رو کنترل کرد ، معتاد شدم به اینطوری با خبر شدن از اخبار، صدبار عهد کردم که دیگه نبینم و نخونم ، همسر خواست ، راد خواست ، قبول کردم و باز یواشکی یه کنجی مثل یه معتاد، سرچ میکنم و آوار اخبار میشینه روم ، البته توییترهم  ندارم  ولی همون تیترها هم کافیه که بهم بریزدم، کاش میشد چله نشست. مستاصلم به معنای واقعی کلمه!