دعام کن اگه منو یادت نمیره


راد داشت شبکه ها رو پایین بالا می کرد ، رسید به یه برنامه ای که احتمالا تم مذهبی داشت با آدمهایی با وجنات مشخص ، عقیق به دست و .....

تو همین بین اونها با هم یه شوخی کردن که خنده دار بود ، راد شبکه رو نگه داشت و نگاه می کرد . برنامه  بدی نبود . صدای آسانسور رو شنیدم ، گفتم : اگه بابا بود بزن جای دیگه . 

بعد ادامه دادم ، بامزه ان ولی اون قدر هر جا میزنیم هستن و  به هر جایی ورود می کنند و سرک می کشن ، آدم رو غرقه می کنند ، آدم دیگه دوستشون نداره ، ناخودآگاه گارد می گیره! آدمو کلافه می کنند.

راد گذاشت کلامم منعقد شد و گفت : دقیقا !! این کاریه که شما با آهنگ عرفان طهماسبی با ما کردی ، خود آهنگه قشنگ بود ولی از یه جایی به بعد آدم اذیت میشه

جا داشت براش《 تو با قلب ویرانه من چه کردی 》رو پخش کنم .


پ.ن:۱ : عنوان رو که نوشتم یاد سمیه عزیز افتادم.

پ.ن۲ : آخر هفته مهمون دعوت کردم ، اونقدر قبل مهمونی فکر می کنم  چی درست کنم و چیکار کنم ، انگار تا قبل مهمونی چند بار مهمونی برگزار کردم در نتیجه روز مهمونی   ، وقتی همه کارها انجام شده و معمولا قبلش  حدودا یک ساعت مونده به اومدن مهمونها ، میرم دراز می کشم ،  خسته ام ،دوست دارم مهمونها زنگ بزنند بگن  ما نمیایم 


نظرات 8 + ارسال نظر
سمیه شنبه 20 اردیبهشت 1404 ساعت 08:09

سلام سلام اول اینکه مرسی از رضوان خانم که قرار شد واسه دوتامون دعا کننبعدم نفهمیدم چرا گفتین بزنن یه کانال دیگه اگه بابا بود ؟ البته منم طوری الرژی پیدا کردم به برنامه های رادیو و تلویزیون که اولین کاری که می کنم قبل تو ماشین نشستن قطع کردن صدای رادیو دیشب دخترم با باباش داشت سوال ریاضی کار می کرد سوالش اینطوری بود که اگه نماز صبح دو رکعت باشه و ظهر چهار رکعت و ... چقد می شه یا علوم کار می کن از صداهای خوش نام ببرید صدای پرنده صدای اذان یعنی قشنگ دیگه همه چی رو قاطی کردن ما ترک یه اصطلاحی داریم که گورزه ورده کربلایا منظورمون اینکه که هر چی می گی یه گریزی می زنه به مشکلات قبلی و زنده کردن مرده ها الان همه چی همین شده

سلامم.
چون اون قدر کلافه میشه تشخیص اینکه بد و بیراهش به چی و به کیه سخت میشه .
واقعا همینطوره ، الان تو اجتماعیشون هم همینطوره انگار کتاب دینیه بعد یه سری چیزهای من درآوردی که زمان ما نبود . نمی دونم کی تو اون اتاق فکرشونه

قورى چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 ساعت 20:21 http://ketriyoghoriii.blogfa.com/

عاشق این بچه ها هستم بدون هیچ آموزشى همچین بلدن به موقع بزنن به هدف
خدا حفظش کنه
با تشکر از زحمات زیاد براى مهمانى
من موقع تمیزکارى این حس و حال دارم

پسر گل شما رو هم
فکر کنم چون می خوایم همه چیز مرتب و درست و .‌.. باشه سخت می گیریم . دیروز داشتم پشت تخت رو جارو می کشیدم همسر گفت : مگه کسی اونجاها رو هم نگاه می کنه.

ویرگول چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 ساعت 17:41 http://Haroz.blogsky.com

ای جانم پسر جان چه سریع از تو آستین مثال هم در آورد
آخ آخ چرا انقدر شبیه همیم همگی من حالا اصلا استرس مهمون هم ندارم ولی اصلا نمی فهمم چرا مردم رو دعوت می کنم خونمون که همش دعا کنم نیان
تازه بعد از اینکه دهنم باز میشه و دعوت می کنم پشیمون می شم
من کلا خودم بیشتر از مهمونها خوش می گذرونم، بهترین قسمت غذا رو اول برای همسرم و خودم می کشم (البته همیشه دو برابر ظرفیت غذا می پزم چون از کم بودن غذا شدیداااااا وحشت دارم) و از اولشم می شینم تا آخرش (طبیعتا فقط برای سرو غذا پا میشم) پذیرایی هم نمی کنم. همه رو می چینم رو میز و خلاص به قول مادر همسرم ما اینو برای شما تهیه دیدیم خوردید نوش جونتون نخوردید هم ما دیگه زحمت افتادیم به هر حال امااااا امان از وقتی که می رن و باید تمیز کنی انقدر بدم میاددددد که نگوووو

دیدی که یه بچه ای خیلی شیطونه به خاطر اینکه سر به راهش کنند میگن پسرمون خیلی آقاست ، حرف زشت نمی زنه و.... فکر کنم این قضیه که ایرانی ها خیلی مهمون نوازن هم تاریخچه اش همینطوریه، خواستن بندازنمون تو رودربایستی به نظر همگی سخت مهمون نوازیم ، یعنی یه جاییش داریم یه فشاری رو تحمل می کنیم. فردای مهمونی بهشته غذا تو یخچاله ، همه چی داری خیلی خوبه

رضوان چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 ساعت 14:05 http://nachagh.blogsky.com

گفتی انگشتر عقیق به دست /تم مذهبی،یادم اومد،.اولین کمک هزینه دانشجویی ام را انگشتر عقیق خریدم.مامان جان ازش خوشش آمد و تا آخر عمر در دست کرد.وقتی وصیت میکرد این انگشتر را داد دستم گفت ممنون که همه عمر اجازه دادی دست من باشد.حالا دیگه دستام به ظرافت جوانی هام نیست و نمی تونم دست کنم ،باید بدم حلقه اش را گشاد کنند ولی دیگه هیچ انگشتری دست نمی کنم وزینت آلات بدلی استفاده می کنم.پسرم هرگاه ببینه تو دستم انگشت کوچیکه است میگه مامان جلو چشمم اینو دست نکن این مال مادربزرگم است دلم آتیش میگیره و ناراحت میشم.
حالا دعاتون بکنیم یه به سمیه جان دعا کنیم؟

آخی روح مامانتون غرق آرامش . قصه قشنگی داشت انگشترتون . طلای سفید رو ترجیح میدم به طلای زرد ، ولی سنگ عقیق رو روی طلای زرد می پسندم.
عنوان یه بخش از ترانه هزار و یکشب عرفان طهماسبیه ، اما میشه هر دومون رو دعا کنید؟

شیرین چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 ساعت 13:23

سلام
عزیزان یه پا زبله خانن

هزارویکشب که واقعا قشنگ و شنیدنیه
من یه زمانی هرشب قبل خواب باآهنگای قمیشی این بلاروسرهمسرمیاوردم دیگه به التماس افتاده بود "توروخدامیشه یه
آهنگ دیگه گوش کنی"

هرچقدر نسبت مهمونا دورترباشه همه چی سخت تره
البته میزبان بودن واسه یکی ازخواهرام انقدر سخته که انگارهفت پشت غریبه س چون میخوام همه چی دربهترین حالت ممکن باشه؛ وبایکی دیگشون انقدرراحتم که یادم رفته بود توی باقالی پلو باقالی بریزم
من چشمم به ساعته که مهمونابیان و برن بگم آخیششش اینم ازاین!

سلام .
خوب بود.
برای من نه اینکه اصلا فرق نکنه ولی کلا سخت می گیرم متاسفانه و مهمونی برام از بعد شام انگار تازه شروع میشه ، اونجا خوشحال ترینم و می تونم کیف کنم ، یه کم زیادی خوشحال به نظر می رسم مهمونهام متوجه نمیشن خسته ام ، یه بار تا ۳ و نیم نشسته بودن ، دیگه نا امید شده بودم از رفتنشون

ربولی حسن کور چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 ساعت 13:13 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
اصلا همه تشریف بیارین ولایت. درخدمتیم.

سلام .
شرمنده شدم واقعا
ان شالله عروسی عماد خان .

Sara چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 ساعت 11:17 https://15azar59.blogsky.com

و من که همش خواب میبینم برنجم سوخته شفته شده غذا کم‌اومده یعنی نگم چه اوضاعی درست میکنم برای خودم

دچار ترومای قبل از حادثه میشید خب پس خونه شما رو هم قلم بگیریم قابل توجه جناب دکتر

ربولی حسن کور چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 ساعت 09:47 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
نسل جدید واقعا از ما باهوش ترند.
پس حواسمون باشه نیاییم خونه تون

سلام . بله با این وصف امیدوارم ما براشون کسل کننده نباشیم.
نه ! بیایید ولی از ۱۲ و نیم به بعد گفتم چای میل دارید ؟ بگید نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد