ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
(یه پادکستیه به اسم طنزپردازی ، تو گوگل همین رو تایپ کنید ، یه صفحه باز میشه ، یه کم بالا و پایین کنید صفحه رو ، یه پادکسته اسمش دهشاخ عمو حسنه ! صبر کنید)
همسرم رفته بود برای ضبط یه پادکست ، از محیطش گفت که یه خونه ای بوده تو یه برج ، محیط رو اکوستیک کرده بودن و چند تا اتاق بوده و ساعتی رزرو کرده بودن و ...
گفت چند تا جوون اونجا رو اداره می کردن . از شنیدنش خوشحال شدم ، از اینکه با از بین رفتن یه سری کارها، یه سری کارهای جدید ایجاد میشه .
البته که بعضی معتقدند در آینده ، خیلی از آدمها، کم کم به این نتیجه می رسند که کار نکنند و مثلا از سرمایه گذاری کسب درآمد کنند .
اما این وسط یه حلقه مفقوده ای وجود داره ، تو دور و بریهام (کسایی که خیلی خوب می شناسمشون ) کسایی هستن که بازنشسته شدن و چند تا هم خونه دارن داخل و خارج . اما نمی دونن الان باید چی کار کنن ، برای همین دنبال کارن بازم ، نه برای پولش ، نه برای عنوانش ، صرفا برای گذر زمان.
خانمی رو می شناسم که قاعدتا باید امسال بازنشسته بشه ولی میگه اگه بازنشسته بشم بعدش چیکار کنم ؟ پس تا جایی که عذرم رو نخوان نمیام بیرون.
همسرم چند وقت بعد از دست دادن مادرش گفت: من از نوزده/ بیست سالگی کار کردم، حالا حالا باید کار کنم و بعد می میرم، بدون اینکه وقت کنم اون کارهایی که علاقه داشتم رو انجام بدم ، بخش بزرگی از زندگیم به کار گذشته.
حرفش منو یاد آیدین سمفونی مردگان انداخت ! دو سال تموم برای آرزوی فرداش، تو اون دخمه موند و نجاری کرد ، انگاری که یهو پیر شد ، وقتی پول رو به دست آورد دیگه براش رفتن دنبال آرزوش مهم نبود چون دلمرده شده بود!
کسی به ما زندگی رو یاد نداده ، انگار ما ناخواسته همه چیز رو فدای زندگی می کنیم ، عاقبت حتی خود زندگی رو هم فدای زندگی می کنیم. ( شاید هم چاره ای نداریم!)
(حالا اون پادکستی که بالا گفتم رو گوش بدید ، دوست ندارم نوشته ام غمگینتون کنه ، اون پادکست شاده حالتون رو خوب می کنه)