دیروز صبح ، همسر گفت سریال سووشون اومده ، بذارم ببینیم ؟
گفتم : ببینیم.
یه ربع ، بیست دقیقه نگاه کردم ، تکنیک فیلم برداریش ، دوربین روی دسته ! اینطوریه که دوربین دائم داره تکون می خوره ، معمولا برای صحنه هایی که قراره فکر کنید خودتون اونجا حضور دارید استفاده می شده ، اگه نظر کارگردان این بوده ، تو بهترین حالت خب من فکر کردم اونجا حضور دارم ولی اون قدر دچار فقر آهنم که سرم مدام گیج میره و همه چی می چرخه ! دیگه وقتشه برم سرم آهن بزنم. :|
سر گیجه گرفتم واقعا و گفتم نمی تونم این همه تکون دوربین رو تحمل کنم ، خودت ببین !
رفتم دراز کشیدم و کتاب خوندم ، کتاب دختری از پرو! ( ماریو یوسا) فعلا که قشنگ بود و جاذبه داشت ، چرا اسمش رو نشنیده بودم ؟! بعضی کتابها مهجور می مونند . این رو هم کادو گرفتیم
منو همسر قبل تولد راد ، خیلی خیلی فیلم می دیدیم ، یه فیلم رو دوست داشتم ولی اسمش یادم نمی اومد ، از چت gptپرسیدم ، که رابرت دنیرو تو یه فیلمی با این مضمون بازی کرده اسم فیلم رو گفت . آفرین ! گفتم دست بزنید برای خاله لیلا!
انتظارم ازش بالا رفت ، خواستم ببینم می تونه تو نقش برجسته کمکم کنه ، تصویر رو دادم و گفتم برجسته اش کنه ، یه چیزی تحویل داد ولی تک رنگ ، که اصلا برجستگی معلوم نبود ، گفتم : خب حالا همین رو رنگی تحویل بده ، همون تصویری که خودم داده بودم اول رو مجدد تحویل داد . نوشتم : ما به این کار میگیم اُسکُل کردن!
نوشت بله! من در حال حاضر نمی تونم این کار رو انجام بدم .گویا دوستمون رودربایستی داشت