ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
یه آشنایی داشتیم ، یه آقایی رو به دخترشون معرفی کردن که به قصد ازدواج با هم آشنا شن ، اون آقا بعد از مدتی از استرالیا برای مراسم عقد اومد ایران، چند وقتی موند و عقد کردن و رفت که کارهای خانمش رو هم انجام بده و ببردش ، اما وقتی از ایران رفت ، رفت که رفت ! دیگه ارتباطی نگرفت و تلفن جواب نداد و در نهایت دختره رو بدون توضیح و بدون اینکه باهاش حرف بزنه طلاق داد ، دختره از فکر اینکه الان مردم چه فکری در موردش می کنند و چه مشکلی داشته، افسردگی گرفت و عاقبت یه روز تو خیابون ایست قلبی کرد . ( می تونست توضیح بده و کات کنه)
همسایه پدربزرگم خانمی بود که همسرش چند سالی می شد فوت کرده بود ، عاشق دوست بچه اش شد ، یعنی با پسری مثلا بیست سال کوچیکتر از خودش که قبلا به عنوان دوست ِ پسرش تو خونه اشون رفت و آمد می کرد! ازدواج کرد.
پسرش نتونست مادرش رو منصرف کنه و چون نمی تونست این قضیه رو تحمل کنه ، خودکشی کرد ، دخترش یه مدت رفت خونه پدربزرگش زندگی کرد و بعد ها گویا تو یه تصادف فوت کرد .
دوستم عصبانی گفت: اون مملکت رو ... گرفته ، خاله ام با دوست پسر دخترش دوست شده ! ( مادره بسیار متموله از طرف پدرش یه ارث کلون بهش رسیده)
این جملاتی که زندگی فقط همین یه باره ، هر کاری دلتون خواست کنید و این زندگی تنها دارایی شماست و شهامت داشته باشید و متهورانه زندگی کنید و .... گاهی تبعاتش خیلی خیلی سنگینه ، فیلم پدرخوانده رو دیدید ، آدم اگه رئیس یه شبکه مافیایی هم باشه ، متعهد به اعضای درجه یک فامیلشه ، یه جاهایی رسمش نیست که آدم فقط به خودش فکر کنه (حداقل باید فضا رو کمی آماده کنه ) یه جاهایی نباید کثیف بازی کنه!
اخی دختر ماجرای اول چه زجری کشیده
واقعا انسان ها خیلی عجیب و غریبن
آره طفلک
ظاهرا هدفش فقط کم کردن دوره سربازیش بوده و امکان رفتن زودتر از ایران. اگه مورد دیگه ای هم بود ما نفهمیدیم.
مورد داریم پسره اومده با بتول( دوست محیط کارم )عقد کرده و رفته آمریکا تا شرایط رفتن اینو هم فراهم کنه؛ اونقدر معطل اش گذاشته که علف زیر پاش سبز شده .حالا جالبه همه رزیدنت های جراحی تو محل کار بتول یه بار از بتول به دلیل زیبایی زاید الوصفش خواستگاری کرده بودند حتی من برای برادر اولم و بتول زیر بار نرفته بود.الهی بمیره ناصر متقلب که بتول زیبا را دمغ کرد.
مورد داریم زن بچه اول اش(پسر) را ول کرده ؛نامادری بزرگ کنه و خودش با مرد بهبهانی ازدواج مجدد کرده؛ باز دوباره ازین مرد هم دل کنده با یه بچه(دختر) رفته با راننده ملایری خط روستاشون ازدواج کرده ؛حالا سه نوع بچه خودش داره و سه نوع هم شوهرش (پنج تا مشترک)یعنی پنج نوع بچه زیر سقف خونه شون با هم مسالمت آمیز زندگی می کنند .حالم از وقاحتش به هم میخوره .خلایق هرچه لایق.خودش میگه آخرین هوویم همکارم بود که یه روز بهش گفتم تو چرا هر جا من و شوهرم خلوت میکنیم اونجایی؟گفت شوهرت مرا صیغه کرده و بعد ازین گفتگو مجبور شده حضورش را علاوه در محیط کار، در خانه هم بپذیره.
مورد داریم زنی به سلیقه دخترش در انتخاب دوست پسر آفرین گفته و بعد خودش به پسره پیشنهاد داده ،خودم بیشتر دوستت دارم،دخترم آشپزی نمی دونه و حالا حالا ها براش شانس ازدواج هست ولی من ...
به یکی ازین چند شوهره ها گفتم با چه فکری دست بهاین ریسکها زده ای؟گفت قسمت و سرنوشتم اینجوری رقم خورده.گفتم قسمت مث بلا بر سر آدم نازل میشه؟یعنی آدم اختیار از خود نداره؟
اونی که گفته شوهرت منو صیغه کرده
قصههای عجیبی تو جامعه اتفاق میفته ، خدا آدم رو گیر آدم ناتو نندازه.
الف جان بد وضعیتی شده یعنی تفکراتی را به ذهن این مردم انداختن که باور کن معذرت میخوام ببخشید حتی تو دنیای حیوانات هم نیست نتیجه شده نسلی مغرور از خودراضی بی مسیولیت یعنی واقعا اصول اولیه زندگی و انسانیت و اخلاق را از بین بردن فقط خودم را ببینم کاری به کسی ندارم اهمیتی نداره که رفتار و فکر من چه تاثیری تو زندگی بقیه داره فقط منافع خودم خدا رحم کنه صدها داستان و نمونه دیدم خدا به داد نسلهای بعد برسه
سلام ، بله متاسفانه این اتفاق افتاده ، عجیبتر اینه که به لحاظ اجتماعی تو سالهای اخیر منافع فردی ارجح بوده به منافع جمعی ، باز مردم رو تشویق می کنند که من مهمتره از ما ، و چقدر هم خواهان داره این شعارها ، دایره اش هم روز به روز داره تنگ تر میشه ، حالا دیگه پدرو مادر و فرزند هم اضافه شدند
راستش من فکر میکنم یکم باید به اون سمت ماجرا هم ایراد گرفت!
این که کسی در مواجهه با ناپدید شدن همسر تازهش، یا ازدواج مادرش خلاف عرف جامعه، در این حد آسیب ببینه خیلی سالم نیست. فکر میکنم باید یاد بگیریم روان خودمون رو تقویت کنیم که با چنین رویدادهایی تنها راه باقیمانده برامون مرگ نباشه...
سلام. همسرم حرف شما رو زد البته تندتر . ظرفیت آدمها متفاوته . قبول دارم خوبه که بچه ها رو قوی تر بار بیاریم، ولی فکر کنید فرزندم رو از ترس جامعه قوی بار بیارم بعد خودم بهش ضربه بزنم.
سلام عزیزم
این روانشناسی های فیک و زرد که این روزها باب شده و اونقدر توی ذهن همه زمزمه میشه که گاهی تبدیل به باور افراد میشه خیلی خطرناکه
متعهد بودن و مسیولیت پذیری و خیلی از فرهنگهای درست این روزها کمرنگ و کمرنگ تر شده
سلام تیلو جانم.
حالا فرض کنیم که بن مایه اش درست باشه ، نباید بسترش فراهم بشه؟ تو فرهنگ احساسی و وابسته و ... ما خیلی چیزها تعریف نشده ، اول باید زمان داد ، شرایط رو سنجید .
پدربزرگ من هشتاد و شش سالشه. پارسال مادربزرگم فوت کرد و پدربزرگم دو ماه بعدش با یه خانم چهل ساله ازدواج کرد! یعنی از نوه ش هم کوچکتر. درسته که خلاف شرع و قانون نکرده ولی دل بچه هاش خیلی شکست. بعد از شصت سال زندگی با مادرشون، نتونست تا سالگردش صبر کنه. تنها کاری که تونستند بکنند این بود که راضیش کنند فعلا عقد موقت بکنه و اعلام نکنه به فامیل تا سالگرد بگذره. ولی دیگه پدرشون از چشمشون افتاده.
سلام ، خدا رحمت کنه مادربزرگتون رو.
به قول شما خلاف شرع و قانون نکردن ولی باید یه کم زمان میدادن تا آمادگی پیدا کنند.
همسرم و خواهرهاش به پدرشون ۴ ماه بعد فوت مادرشون پیشنهاد دادن ، جالبه با این که به من مطلقا ربط نداشت من ناراحت شدم، خوبه پدرشون قبول نکرد
راستش با خوندن این متن خیلی متاثر و ناراحت شدم اما می تونه تلنگری باشه برای همه
هر چند همیشه سعی کردم طوری زندگی کنم که اکه خیرم به بنده خدایی نمیرسه حداقل شرم دامن گیرش نشه چه برسه به درجه یکها
این روزها قدرت روانشناسی زرد خیلی زیاد شده و زور سواد بهش نمیزسه
سلام ، متاسفم .
چقدر خط آخر رو دوست داشتم
اسم اینا متهورانه زندگی کردن نیست هیچ، بزدلانه زندگی کردنه. مردی که حتی نمیگه چه مرگش شده که برنگشته کجا شجاعت داره.
یا زنی که نمیتونه پا روی اون نفس وامونده اش بذاره و زندگی بچه هاش رو به لجن نکشه کجا جسارت داره ، حقارت داره و بس
دیگه ببخشید قاطی کردم…
درست میگید ، حق با شماست ، بچه ای که مادرش بهش خیانت می کنه چقدر دنیاش تاریک و ترسناکه
سلام
توی مورد اول میخواستم بگم شاید برای رفتن از ایران لازم بوده متاهل بشه اما بعد دیدم ایشون از کشور خارج شده بوده! تنها چیزی که به ذهنم رسید پیدا کردن یک مورد بهتر بود!
چند سال پیش دختر یکی از اقوام با پسری عقد کرد که همه از این که چطور اون پسر حاضر شده بیاد خواستگاری این دختر متعجب مونده بودند. یکی از اقوام دختر که خونه اش نزدیک خونه داماد بود رفته بود خونه اونها تا با اونها بیاد محضر و وقتی به محضر رسیده بود به پدر و مادر دختر گفته بود یکی از اقوام داماد از دهنش پرید که: اون بیچاره ها حالا خبر ندارن که چه گولی خوردن! اما پدر و مادر عروس اون قدر از داشتن این داماد ذوق زده بودند که اهمیتی ندادند! نتیجه: طلاق ناگهانی و بدون دلیل بعد از چند ماه. چون اون آقا چند ماه از سربازیشو به خاطر متاهل شدن کم کرده بود!
سلام ، نفهمیدن چرا نخواست ! بعضی داستان ها هیچ وقت رمز گشایی نمیشه و فکر کنم بی جواب موندنش اون طرف مونده رو بیشتر اذیت می کنه، دوستی دارم با یه اقایی ازدواج کرد که پاسپورت یه کشور دیگه رو داشت ، پدربزرگ دوستم فوت کرد و دوستم طبیعتا تو مراسم اون شرکت کرد و اونجا بود مثلا روز نهم ، دهم برگشت خونه اش ، پسره همه مدارک این رو برداشته بود و از ایران رفته بود ، یعنی شناسنامه ، کارت ملی ، پاس و ... هیچ وقت هم برنگشت .
چه خوب داستان زندگی را نقل می کنید.منم موارد این چنینی دیده ام ولی از شدت ناراحتی نمی تونم نقل کنم.
مردد بودم تو گذاشتن این پست ، الان که گفتید فکر کردم نکنه حال کسی روخرابتر کنم با نوشته ام ، شاید باید بیشتر فکر می کردم ! معمولا اون نتیجه ای که میخوام آخر بنویسم مد نظرمه ولی ممکنه هر کدوم از اینها به تنهایی کسی رو ناراحت کنه.
راستی پیامتون رو خوندم یادم رفت بگم