-
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری!
شنبه 20 بهمن 1403 16:10
تو ذهنم اینه که فارغ از اندیشه ها ، زمان تحصیل ما ، فضای بهمن ، فضای شاد و مفرحی بود ، تو سطح جامعه برای جشنواره فیلم و تو مدرسه ها هم چون کلاس ها عموما تق و لق بود ، یه سری ها جز گروه سرود بودن ، یه سری نمایش و ... ، به راد میگم مدرسه اتون گروه سرود و تئاتر نداره؟ میگه نه ، میگم پس برای ۲۲ بهمن چیکار کردن؟ گفت : کاغذ...
-
جهان پیش فرض ها
جمعه 19 بهمن 1403 14:12
از وقتی خواهرهای همسر رفتن ، هر کدوم از دوستهام که متوجه شدن، گفتن : خب پس ، راحت شدی ! چه خوب! خوش به حالت! بعد که من میگم نه بابا ، خوب بودند! میگن: راست میگی ، یادمون نبود! برای تولد راد ، مامان اصرار داشت که دکترم آقا باشه ، گفتم : راحت ترم که خانم باشه ، میگفت: بیا برو پیش اون که به دنیا آوردتت ، گفتم : بابا الان...
-
قصه این روزهای من
سهشنبه 16 بهمن 1403 09:37
پدر بزرگم ، آدم سرزنده ای بود ، متولد ۱۲۹۴ ، که با توجه به تاریخ صدور شناسنامه می تونست خیلی تاریخ واقعی نباشه .یادم نمیاد که کی منطقه ما (۲) گاز کشی شد(دبستان بودم یا راهنمایی)، ولی وقتی پدربزرگم اومد خونمون، براش خیلی جالب بود ، از پدرم کلی سئوال می پرسید و بعد با یه تحسین و تحیری میگفت : عجببب!!! چند دقیقه بعد براش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 بهمن 1403 14:45
راد دو یا سه ساله بود ، داشتم باهاش بازی می کردم ، یه قطعه از لگوش رو پیدا نمی کردیم ، یهو گفت : پیداش کردم ، تو《 تُنقَم 》 بود! گفتم: هان!! کجا؟! گفت : اینجا ! تو تُنقَم ! چند بار دیگه هم، از این کلمه من درآوردی استفاده کرد تا منظورش رو فهمیدیم . وقتی چهار زانو میشینید ، یه مثلثی ایجاد میشه ، نمیدونم چرا براش اسم...
-
آن من دیوانه عاصی، در درونم های و هو می کرد!
دوشنبه 15 بهمن 1403 11:00
بعد فارغ التحصیلی ، جایی مشغول به کار شده بودم ، چون اولین تجربه کار بود ، فکر میکردم باید کار رو صفر کنم و برم خونمون . نتیجه اینکه مثل فرفره ای که چرخوندنش، تند تند کار می کردم ، یه قسمتی از کار استعلام گرفتن از بایگانی بود ، بعد موقعی که میخواستم برم پرونده ها رو بگیرم ، خرامان و متشخص و خانمانه نمیرفتم ، جیم کری...
-
آنگاه خورشید سرد شد و برکت از زمینها رفت!
چهارشنبه 10 بهمن 1403 12:42
تو صف صندوق آجیل فروشی ، پشت یه آقایی بودم که چرخ دستیش رو پر کرده بود ، تو دست من ، سه قلم جنس بود ، برگشت بهم گفت : شما بیا زودتر حساب کن ، چون معطل میشی ، گفتم : مشکلی نیست ، قبول نکرد ، منم خوشحال از توجه اش ، تشکر کردم . آقا و خانمی که جلوتر بودند از صندوقدار پرسیدن اینجا دفتر پلیس۱۰+ کجاست ؟ ، صندوقدار گفت:...
-
پس از بردن و گرد کردن چو مور، بخور پیش از آن کت خورد کرم گور
چهارشنبه 3 بهمن 1403 13:46
تو مغازه لوازم التحریر ، کنار صندوق ، مشغول انتخاب رنگ اکریلیک بودم ، یه خانم اومد و به آقایی که صاحب مغازه است گفت : من چند روز پیش این خودکار آبی رو ازتون خریدم ، خونه که رفتم ، باهاش نوشتم دیدم خوب نیست ، اون طوری که میخوام روون نیست ، اومدم با یه مدل دیگه عوض کنم .فروشنده گفت: وقتی باهاش نوشتید که من نمیتونم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 بهمن 1403 16:50
خیلی سال پیش یکی از دوستامون پرسید: بچه ها با فلان شغل حاضرید ازدواج کنید؟! همه زده بودن به شوخی و خنده و ادا در میاوردن که فکر کنید شوهرمون شغلش این باشه ومثلا ادای راه رفتن و حرف زدن اون آدم رو در میاوردن . منم گفتم نه ! ولی گفتم نه به صرف داشتن اون شغل ، چون معرف یه طبقه اجتماعیه . مناسبات آدمها ، حداقل اون سالها...
-
شاید معجزه خلقت همین باشه که همه فکر می کنند محور عالمند!
دوشنبه 1 بهمن 1403 11:54
چه هوایی شده ، هوا تمیز( در حد استانداردهای ما) ، باد میزنه و کوه رو کامل میشه دید.البته که ابریه. اگه الان ازم کسی بپرسه هوا چطوره؟ میگم عالیه! خیلی خوبه! کسایی که شمال زندگی می کنند ، ازشون می پرسی هوا چطوره؟ وقتی میگن هوا خوبه ، عالیه! منظورشون هواییه که آفتابیه . اون چیزی که هر کدوم ما در جواب همین سئوال ساده...
-
من نفرت انگیز ؛)
جمعه 28 دی 1403 10:28
من تلگرام و اینستا ندارم ( دوستی برام تو پیام ها ، کانال تلگرام فرستادن) واتساپی که دارم ، اجبار کلاس زبان راده ، خوشحال بودم فیلتر بود ، چون تو هیچ گروه فامیلی ، به بهانه فیلترشکن خاموش، عضو نبودم و چون در دسترس نبودم ، هر کسی، هر ویدئویی که از نظرش جالب بود رو برام ارسال نمی کرد. چون چه ویدئو رو باز کنم یا نه ، میره...
-
جانِ پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستینِ خلق افتی!
پنجشنبه 27 دی 1403 14:10
تو بچگیم ، هر وقت با خونواده عموم ، یه جا جمع میشدیم ، بهم میگفتن الف پاشو ادای فلانی رو دربیار ، بعد نفر بعدی و ... گاهی حتی ادای خودشون ،کلی هم تشویقم می کردن تو دبیرستان هم که بچه ها بیشتر با هم تبانی می کنند ، اگه معلم نمیومد ،( البته یه بار یکیشون سر کلاس بود) من میرفتم جلوی کلاس ادای معلم ها و مدیر و ناظم و خود...
-
برخیز تا به عهد امانت ، وفا کنیم.
دوشنبه 24 دی 1403 10:29
تو جمع دوستهام ، یکی هست که شغلش، طوریه که وقتی کسی بهش مراجعه می کنه ، تقریبا تمام اطلاعات شخصیش رو باید ارائه بده . داشتیم دور هم حرف میزدیم که گفت فلانی ( هنرپیشه) زن دوم فلانیه و از همسر اولش بچه داره! در مورد چند نفر دیگه هم یه چیزهایی گفت. یه خانمی تو اطلاعات تلفن کار می کرد ، بعد آمار تلفن فامیل ها رو درمیآورد...
-
جسم خاک از عشق بر افلاک شد!
شنبه 22 دی 1403 15:12
تاریخ نه دی ، آقای دکتر ربولی که فکر کنم میزان سرشناسیشون تو دنیای وبلاگ، مثل داستایوفسکی در ادبیاته و نیاز به معرفی ندارند یه پستی گذاشتن که قسمت اولش در مورد شکست عشقی یه دختر خانم بود ، غالبا اگه چیزی رو بشنوم یا بخونم ، تجسم میکنم ، اون صحنه که مشکل دیگه ای ندارید؟ خوب، قطعا آقای دکتر منظورشون جسمی بوده و ......
-
هنر نزد ایرانیان است و بس!
پنجشنبه 20 دی 1403 14:26
فکر کنم حدودا پنج سال پیش بود ، مسعود کیمیایی یه فیلم ساخته بود که خیلی همه منتقدین بهش توپیده بودن ، پولاد ، به حمایت از پدرش حرف میزد و جانبداری می کرد، کار به جایی رسیده بود که توی صفحه اینستاش با مردم بحث می کرد ، یه نفر خیلی محترمانه براش نوشت که به این دلیل و به این دلیل سینمای کیمیایی تموم شده و.... پولاد اونجا...
-
ساعت ، دیوار ، انتظار
سهشنبه 18 دی 1403 13:05
راد رو میبرم پیش چشم پزشکی که مطب خودش و خانمش یه جاست ، وقت ، دادن ها خنده دار و مضحکه ! دکتر ، خانمش و منشی هر سه وقت میدن ، چه اتفاقی میفته ؟ ۳ نفر آدم، هم زمان، ادعا می کنند که ساعت مثلا ۱۰ صبح وقت داشتند ، هیچ کدوم هم دروغ نمیگن ، معمولا زور کی می چربه ؟ پیرزن هایی که لهجه غلیظ کاشونی دارند.( دکتر و خانمشون هر دو...
-
شاید باید می پرسیدم...
شنبه 15 دی 1403 09:44
منطق نسبیت انیشتین بر اینه که هیچ مرجع مطلقی وجود نداره ، اون زنده یاد در مورد فیزیک گفته، ولی به خیلی چیزها میشه تعمیمش داد. در مورد پست قبل یه چیزی که وجود داره اینه که ما هر کدوم تو حد و مرز و چارچوب خودمون، یه سری بایدها و نبایدها رو تعریف می کنیم ، برای همینه که یه نفری که فکر میکنه تمیزه ، از نظر ما میتونه نه...
-
واکاوی صحنه جرم
چهارشنبه 12 دی 1403 12:54
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید برنامه شام ایرانی رو می دیدم ، خانمه داشت آشپزی می کرد ، با دستش گوشت رو برداشت ، بعد بدون اینکه کات بخوره ، با همون دست به ادویه ها ، در کابینت و .... دست زد. رفتم جایی مهمونی ، صاحبخونه ، ظرف ها رو برداشت و با پارچه ای که قبلش روی لباسشویی بود ، بعد روی میز بود ، و قبل تر نمیدونم کجا...
-
مغز من ، بیا منو یاری بکن....
چهارشنبه 5 دی 1403 10:12
داییم نشسته بود جلوی بابا و با شدت و حدت جریان خرید ملکی رو تعریف می کرد که موقع تحویل ، صاحب خونه قبلی، لامپ های هالوژن و لوستر رو با خودش برده. برای اینکه بتونید تصویر سازی کنید، شبیه ترین آدم به دایی که بشناسید ، شاهرخ( خواننده ) ، با اخمی همیشگی و ابروهایی که موقع حرف زدن یه تابی هم میگیره! خلاصه همینطور با جدیت...
-
صدای پای فاصله ها
سهشنبه 4 دی 1403 10:29
به همسر گفتم ، راد رو میبری آرایشگاه ؟ گفت: خودت ببر دیگه ! گفتم : من برای خودم آرایشگاه نمیرم ، حالا باید برم بشینم تو آرایشگاه مردونه ! با یه اکراهی لباس پوشیدم و رفتیم ! شبیه فیلم هایی بود که سکانس اول طرف میگه امکان نداره من برقصم ، تو سکانس بعدی میبینی که وسط وایساده داره می رقصه! اگه کسی از پشت شیشه میدید، راد...
-
یاد باد آن روزگاران، یاد باد!
سهشنبه 27 آذر 1403 12:45
تو کلاس آنلاینِ راد دیدم ، اسم معلمش سامان ... ، بهش گفتم ، اسم معلمت قشنگه ، یه دوره ای وقتی کوچیک بودم و خاله بازی می کردم، سه تا بچه داشتم، اسم یکی از بچه هام سامان بود ، همون موقع که اسم شوهرم هم سپهر سهرابی بود! ( فیلم سازها یاد بگیرن چه شخصیت پردازی میکردم) راد پرسید: خاله بازی یعنی چی؟ گفتم : نمیدونی خاله بازی...
-
همین دور و بر
دوشنبه 26 آذر 1403 16:40
اندر احوالات وبلاگ گردی .... دیروز تو صفحه مهربانوی نازنین baranbahari52.blogsky.com ، مطلب خوبی خوندم که البته خوندن مطالب ایشون همیشه به آدم چیزی اضافه می کنه ، اما در راستای آموزش مجازی ، بذارید تجربه خودم رو بگم ، منظورم ابدا و اصلا این نیست که همه همینطورن ولی حواستون باشه ! سال ۹۹ که کرونا بود ، تصمیم گرفتم...
-
این حقیقت دان نه حقاند این همه...
یکشنبه 25 آذر 1403 08:29
اول پیش درآمدی بگم ، فرض کنید شما روی مبل نشستید و به یکی می گید یه لیوان آب به من بده ، اون میگه خودت برو بردار! طبیعتا شما ناراحت میشید، اگرچه که حق با شما نیست یا تو خیابون دوبل پارک میکنید ، یکی رد میشه بد و بیراهی میگه، طبیعی که شما ناراحت بشید اگرچه که حقی ندارید . میخوام بگم ذات بشر، طوریه که کوچیکترین ناکامی...
-
خسته نباشید!
جمعه 23 آذر 1403 16:22
شنیده بودم ، که یکی از بستگانش، که چند سالی از من کوچیکتره و تازه ازدواج کرده بود ، برگشته شهر خودشون و به مادرش گفته که همسرش شکاکه و دست روش بلند کرده و میخواد برگرده ، مادره گفته بود که من نمیتونم تو رو تو شهر کوچیک نگه دارم ، برگرد سر خونه و زندگیت و اجازه نده لق لقه دهن مردم بشیم . طفلک هم برگشته بود! چند وقت بعد...
-
وفا با هیچکس کردست گیتی که با ما بر قرار خود بماند؟ چو میدانی که جاویدان نمانی روا داری که نام بد بماند؟
چهارشنبه 21 آذر 1403 12:03
چند سال پیش رفته بودم کاخ سعدآباد ، نمیدونم راهنما چی گفت، که دو تا دختری که جلو تر بودند ، خنده کنون گفتند: پس دفعه بعد انقلاب شد یادمون باشه زودتر بیایم اینجا ، مثلا این گلدون رو بدزدیم. شوخی می کردند؟!! یه فیلمی منتشر شده از کاخِ بشار اسد، که مردم ریختن دارن وسیله جمع میکنند ، یه خانم کاملا محجبه انگار داره سرویس...
-
ماهی آزاد
سهشنبه 20 آذر 1403 17:42
یه دوستی دارم، بعد از کلی تحقیقات میدانی، ونکوور رو برای زندگی انتخاب کرد ، ۶ سال اونجا زندگی کرد ، اما تابستون برگشت ایران و اصطلاحا مهاجرت معکوس کرد، ناگفته نمونه اینجا اوضاع زندگیش خوب بود و مرفه زندگی می کرد ، همدیگه رو که دیدیم، گفتم : مهاجرت پیک گرفته ، همه دارن میرن، تو چرا برگشتی ؟ گفت : ولشون کن ، بذار برن ،...
-
چنین است رسم سرای درشت...
یکشنبه 18 آذر 1403 13:15
یه چند سالی تا پیش از هزارو چهارصد و یک هیچ اخباری رو دنبال نمی کردم ،تا کید میکنم هیچ خبری ، این که کجا جنگه و چی گرون شده و حتی اتفاقات داخلی ، آروم تر بودم ، همه چی خوب بود ، یه بار یکی به شوخی بهم گفت، به نظر تو ذهنت تو سوئیس زندگی می کنی ، کاش بهمون ویزا بدی ! هفته پیش با خواهرم تلفنی حرف میزدم ،گفت: فرانسه دولتش...
-
کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد
جمعه 16 آذر 1403 13:28
برنامه《 اکنون 》رو دیدم ، دکتر کاکاوند از شاعری به اسم همام تبریزی نام میبره و میگه یه شعر تو دیوان اشعار ایشون هست که تو دیوان سعدی هم هست و بعد با توجه به شواهد میگه که احتمال زیاد متعلق به همام بوده و توسط شاگردهای سعدی تو کتاب اون گنجونده شده ، شعر چیه؟ در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان ،که خاک...
-
زبان ، بکام خموشی کشیم و دم نزنیم !
سهشنبه 13 آذر 1403 09:55
۱. سالهای اول ازدواج مامانم ، یه روز میبینه که برای همسایه که باهاشون قرابت و آشنایی داشته مهمون اومده و پشت در مونده ، مهمون رو هم می شناخته که دختر یه خانواده متمولِ ، به اون خانم تعارف می کنه که بیاد منزل ما تا خانم همسایه برسه! مشغول تدارک پذیرایی میشه و وقتی میاد پیش اون خانم بشینه ، اون خانم بهش گردن بندی که تو...
-
ضد تبلیغ
شنبه 10 آذر 1403 16:33
کتاب میخواست. گفت: کتاب شوهر آهو خانم رو داری؟ گفتم : نه ، ولی خوندمش ، دوستش نداشتم وگرنه برای کتابخونه امون می خریدم ، خیلی معمولی بود ! نمیدونم چرا این قدر ازش تعریف می کنند. پرسید: سال بلوا رو خوندی؟ گفتم: آره و دوستش داشتم . (قبلش تعریفش رو نشنیده بودم) الان میتونم بگم تجربه بهم ثابت کرده ، یه کتاب یا فیلمی رو که...
-
هدف ، خاطره رو توجیه میکنه؛)
چهارشنبه 7 آذر 1403 12:34
این خاطره رو الان میتونم تعریف کنم که تقریبا رابطه منو با خانواده همسرم می شناسید! البته هدفم شنیدن خاطره نیست ، هدفم نتیجه گیریه فکر کنم دو سال بود از ازدواجمون می گذشت، خواهر بزرگ همسر چند بار بهم گفت : کاش همه مادرشوهرها مثل مامانِ من خوب بودند و خوش به حالتون ، مودبانه لبخند میزدم و تایید می کردم ! اما به این فکر...