خانه عناوین مطالب تماس با من

یه اَلِف که بچه نیست

یه اَلِف که بچه نیست

پیوندها

  • خانم تیلو
  • آقای دکتر
  • خانم آشتی
  • خانم مرمر
  • مهر_ بانو
  • آقای کوهنورد
  • خانم مارال
  • مامان استکان
  • نون

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • گفتا : غلطی، بگذر زین فکرت سودایی
  • هم چاکر و هم میرم ، هم اینم و هم آنم
  • [ بدون عنوان ]
  • دعام کن اگه منو یادت نمیره
  • هر لطف که بنمایی در سایه آن آیی
  • از رنجی که میبریم
  • ابرها، همچون انبوه عزاداران لحظهٔ باریدن را گوئی منتظرند
  • یک قطرهٔ آب بود با دریا شد ، یک ذرهٔ خاک با زمین یکتا شد
  • اندازه نگه دار که اندازه نکوست
  • هیچ

بایگانی

تقویم

اردیبهشت 1404
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31

جستجو


Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • ز جان خوشتر چه باشد؟ آن تو باشی. جمعه 16 شهریور 1403 13:04
    صبح با راد یه بازی کردیم که در مورد هر کسی با کمترین زمان ممکن فکر کنیم و پنج خصوصیت ‌که با اسم اون آدم، توی ذهنمون میاد رو بگیم به شرط اینکه به منفی و مثبت بودنش فکر نکنیم . راد در موردم گفت: مهربون( خوب مامانشم طبیعیه) ، کنترل گر ، باهات به آدم خوش میگذره ، زیاد حرص میخوری و پنجمی رو فکر کرد و چیزی یادش نیومد . همسر...
  • هر که را باشد طمع، الکن شود با طمع کی چشم و دل روشن شود! چهارشنبه 14 شهریور 1403 15:41
    از یک سالگیِ راد یه جای مشخصی براش لباس میخرم ، فروشنده هم یه آقای بسیار خوش برخورد و مردم داریه ، پیش بقیه مغازه دارهای پاساژ هم احترام داره، رفته بودم لباس بخرم ، لباس ها رو آورده بود و من داشتم انتخاب میکردم ، در مغازه باز شد ، یه آقای بلند و خوش قد و بالا تو آستانه در وایساد و به فروشنده گفت : داش علی ، من از پیش...
  • جوونی هم بهاری بود و بگذشت دوشنبه 12 شهریور 1403 16:26
    چند روز پیش صبح یه نوسان برق داشتیم و غروب قطعی برق ، نتیجه اش اینکه فریزر دچار شوک شد و به تعمیرکار زنگ زدیم ، اومد و خوب گویا مرسوم نیست که دستهاشون رو بشورن ، قفسه ها رو هم گفتم اجازه بدید خارج کنم ، فکر کرد دارم تعارف میکنم ، خودش تند تند خارج کرد ، فیلترم گفتم عوض کنه، نتیجه اینکه کف آشپزخونه کثیف شد . راد باید...
  • تو که چشمات خیلی قشنگه پنج‌شنبه 8 شهریور 1403 21:15
    یکی( پدر یا پسر) گربه رو بغل میکنه ، من میرم توی اتاق میشینم روی تخت و پام رو جمع میکنم ، گربه کوچولو میاد زیر تخت و سرش رو می گیره بالا ، با حفظ فاصله اجتماعی. فعلا که نمی تونه بپره بهش نگاه میکنم و براش میخونم : تو که چشمات خیلی قشنگه رنگ چشمات خیلی عجیبه تو که این همه نگاهت واسه چشمهام گرم و نجیبه چند شب پیش همسر...
  • تب‌آلوده درمان تب چون کند ، رطب‌خورده‌ منع رطب چون کند؟ چهارشنبه 7 شهریور 1403 13:46
    یکی از بچه های فامیل با یه دختر خانمی ازدواج کرده که خیلی علاقمند به عمل های زیبایی صورته . یکی از خانمهای میانسال فامیل که با هر دوی ما نسبت داره، اومده بود خونه مامان ، بعد یهو بحث رو کشید به اون دختر خانم و گفت : خیلی با صورتش وَر میره ، خیلی عجیب غریب کرده خودشو و .‌‌... . لازم به ذکرِ بگم من هیچ عملی روی صورتم...
  • ای سراپا همه خوبی ، تک و تنها به تو می اندیشم! دوشنبه 5 شهریور 1403 13:07
    راد تازه رفته بود پیش دبستانی ، من همش احساس ضعف داشتم ، رفته بودم کلینیک نزدیک خونه، سِرُم بزنم ، دکتر گفت : به نظر نمیاد چیز مهمی باشه ( بعدها فهمیدیم ذخیره آهنم پایین بود) ، همسر فکر میکرد به خاطر استرسه رو به دکتر گفت: ما یه پسر داریم ،تازه رفته پیش دبستانی ، تمام فکر و ذکر ایشون ، پسرمونه و روش حساسه ، همه بچه ها...
  • نیمه پر لیوان یکشنبه 4 شهریور 1403 12:50
    تو you tube یه ویدئو دیدم از خروجی تهران به سمت یکی از جاده های شمالی ( ساعت ۵ صبح گویا پنجشنبه )که ترافیک( قفل) بود ،بعد توی کامنتها طبق روال مرسوم جامعه زیبامون ،فوری دو دستگی اتفاق افتاده بود دو گروه با هم دعواشون شده بود یه سری ها میگفتن چرا به اونهایی که رفتن عراق چیزی نمیگید شلوغی و مریضی و ... ، یه سری هم...
  • پ مثل پراکنده جمعه 2 شهریور 1403 22:35
    الف. فکر کنم بعد رفتن خواهرهای همسر ، دچار ترومای پس از حادثه شدم همش نگرانم هر لحظه برادرزادهام هم زنگ بزنن بگن ما داریم میریم ، همینطوری یهویی ! از خواهر زاده مطمئنم به هر حال خواهر ( مادرش) هست که از ب بسم الله رو بهم میگه و میگه بین خودم و خودت بمونه در نتیجه غافلگیر نمیشم ، صد تا فرصت بغل و محبت و کادو و .... و...
  • کاش میشد ژن خراب رو توی سونوگرافی دید و مجوز سقط گرفت چهارشنبه 31 مرداد 1403 11:51
    داشتم با مامان تلفنی حرف میزدم ، همینطور که گوشم به صدای مامان بود، اومدم کنار پنجره ، یه موتور سوار (ترک نشین داشت) یهو وایساد. موتور سواره صورتش کامل معلوم بود، جوونکی بین ۲۰ تا ۲۴ سال ، آفتاب سوخته با تیشرت و کوله پشتی آبی ، ترک نشین با یه پیچ گوشتی پرید پایین ، دیگه صدای مامان رو نمیشنیدم ، دو تا سمند روبه رو، زیر...
  • ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز! دوشنبه 29 مرداد 1403 10:48
    یه دوستی دارم که وقتی بیست ساله بودیم با یه پسری دوست شد، دو سال بعد هم با هم ازدواج کردند ، بچه دار شدند ، زندگی خوبی هم داشتن ، تا یه روز خبر اومد که خونه رو ترک کرده ، علت؟ پسر توی دوران مجردی عاشق دختری بود که پدرش اجازه ازدواج بهشون نداد، حالا پدر دختره فوت کرده بود و انگار مانع برداشته شده بود و پسره دوست داشت...
  • Home alone شنبه 27 مرداد 1403 15:59
    هفته پیش که بهمون خبر دادن دو تا خواهرهای همسر هم دارن جلای وطن میکنند ، یه بیست و چهار ساعت خیلی غمگین بودم ، حقیقتش باهاشون بهم خوش میگذشت .( خودشون و همسراشون جو سالم و شادی بودند). اصولا با آدمهای هم سن و سال خودم بهم خوش میگذره و میدونم دیگه قرار نیست خونه پدر همسر بهمون خوش بگذره ! حالا اونهام رفتن، سالها قبل که...
  • یه روزهایی حس میکنم پشت من ، همه شهر می گرده دنبال تو! پنج‌شنبه 25 مرداد 1403 11:19
    پدرم بچه اول بود، وقتی ۱۸ ساله بود ، پدرش رو از دست داد ، پدرش موقع فوت ۴۲ ساله بود ، تجربه این اتفاق ، باعث شد که تمام زندگیش، حواسش باشه و تلاش کنه که اگه یه روزی نباشه خونواده اش، دچار مشکل نشن . برای شخصِ من، پدرم کاملا معنای پشت و پناه بود ، خوشحالم که تا فرصت بود بهش گفته بودم که دوستش دارم ، توی وسایلش یه کارت...
  • چیستی تو؟!! یکشنبه 21 مرداد 1403 10:42
    با خانم ِدوست ِ بابا صحبت میکردم ، گفت : بیا خونمون، برات ( شیش انداز) درست کنم که خیلی دوست داری! اون قدر با ذوق گفت که روم نشد بگم من نمیدونم شیش انداز چیه ؟ و تنها شیش اندازی که دیدم قابل خوردن نبود، بلکه مینداختیمش وسط، باهاش منچ و مارپله بازی میکردیم ( تاس). یحتمل منو با کسی دیگه اشتباه گرفته . از اون روز از چند...
  • تجربه کاملا شخصی پنج‌شنبه 18 مرداد 1403 16:05
    اینی که میگم تجربه شخصی منه ، من چند بار برای مسائل مختلف مراجعه داشتم به روانشناس ، یکی اتفاقا بسیار هم فرد متشخص و درست و حسابی بود و سالها استاد دانشگاه علامه بود ، مشکل اینکه وقتی میری پیش روانشناس میخواد بیاد از اول خلقتِ تو، که دست تو هم نبوده بررسی کنه، ببینه چرا اینطور شده بعد تا به اون نقطه برسه که بفهمه ده...
  • مرغ کور چهارشنبه 17 مرداد 1403 17:55
    آدمها از یه سوراخ ممکنه یه بار ، دو بار ، ده بار گزیده بشن ولی بعد یاد میگیرن که چطور مراقب خودشون باشن ، حتی اگه صد بار هم توی رودربایستی قرار بگیرند، بار صد و یکمین بار خلاصه راه خلاصی ازش رو پیدا میکنند . میگن یه مرغ کور هم بر حسب تصادف میتونه یه دونه از روی زمین برداره . برای من از این دست اتفاقها زیاد میفته...
  • آدمی را آدمیت لازم است عود را گر بو نباشد، هیزم است دوشنبه 15 مرداد 1403 19:40
    بیست سال پیش تو منجیل یا رودبار، بابا قصد داشت زیتون بخره ، تا قبلش ندیده بودم ، یه سری بنر ( پارچه ای یا کاغذی ) یا حتی کارتن آویزون کرده بودن کنار مغازه اشون ، اولی ها نوشته بودند سرویس بهداشتی ، یعنی اینکه به هوای دستشویی بری، سر راهت چشمت به زیتون بیفته و بخری ، همینطور که پیش میرفتیم آپشنش اضافه میشد، مثلا آب جوش...
  • جسارت تغییر شنبه 13 مرداد 1403 18:04
    رفتیم شمال و برگشتیم ، هوا خوب بود ، بوی شالیزار، آسمون تقریبا آبی ، کیف کردن تو ارتفاعات اشکور و .... موقع برگشت تو ماشین همسر گفت: ناراحت نشیا ، همینطوری میگم ، اون روزی که از لاهیجان برگشتیم پیامک حجاب اومده برامون. باورم نمیشد چون یادم نمیومد کجا ممکنه شالم افتاده باشه ، گفتم حتما اشتباه شده ، گفت : آخه ساعت و...
  • لیک در آیینه میبینم که وای ! سایه ای هم زآنچه بودم نیستم. شنبه 6 مرداد 1403 17:50
    تلویزیون داشت یه کلیپ پخش میکرد، یه ترانه روی یه قسمتهایی از یه سریال ( ندیدمش قبلا) ، با اون چند دقیقه میشد حدس زد که یه دختر توی اینستا نامزد /شوهر سابقش رو میبینه که با یکی دیگه است و آهنگ علیرضا عصار هم روش بود( هنوزم بی هوا وقتی اون لحظه ها ، تو رو یادم میاد نفسم میگیره، اون همه خاطره سخته یادم بره ) همسر گفت :...
  • و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی ، چه شبی داشته اند، پشت سر نیست فضایی زنده! پنج‌شنبه 4 مرداد 1403 11:46
    چند وقت پیش تو وسایل بابا، یه کپی از یه چیزی شبیه عقدنامه پیدا کردم، مال سال ۱۲۹۰ قمری ، متعلق به پدربزرگ ِ پدر بزرگم . خوب تاریخ تولد پدربزرگم و اسمش رو که طبیعتا میدونم ، اسم پدرِ پدربزرگم رو میدونم و اسم خواهر و برادرهاش رو ، اما نمیدونم متولد چه سالی بوده ، البته با توجه به اینکه مردم از ۱۳۰۰ هجری شمسی شناسنامه...
  • شعله ور سه‌شنبه 2 مرداد 1403 13:50
    راد وقتی بچه بود یه کتاب براش خریده بودیم داستانش در مورد الفی اتکینز بود ( زمان بچگی ما کارتونش رو نشون میدادن) بعد توی این داستان پدر داشت روزنامه میخوند ، الفی میخواست یه کاردستی درست کنه، به باباش میگفت میشه از جعبه ابزارت مثلا چکش ، میخ ، سمباده و ... بردارم؟ باباش بدون اینکه سرش رو بلند کنه همینطور که مشغول به...
  • خیام صادق دوشنبه 1 مرداد 1403 11:16
    مامان پای تلفن برام تعریف میکرد که تو جمعی که بودن حرف کشیده شده به درگذشته ها ( درگذشتگان درسته چون برای انسان از جمع (ها) استفاده نمیشه ولی متن خیلی کتابی میشد ) ، یکی از پسرهای فامیل (فکر کنم ۶_۴۵ ساله است) گفته که غصه نخورید، همه اونها هم اینجا هستن و حضور دارند و فقط ما نمیبینیمشون . بعد به مامانم گفته که مثلا...
  • ای کهنه سرباز زمین ، جان جهان، ایران زمین! شنبه 30 تیر 1403 16:29
    حوادث رو خوندم و عصبانیم . چند وقت پیش یه مستندی دیدم در مورد مهاجرت مردم مکزیک به آمریکا ، یه سری مکزیکی ، بالای قطار باری نشسته بودند و دسته جمعی میرفتند به سمت امریکا ، بعد میرسیدن به یه دیوار( در زمان ترامپ ساخته شده بود گویا) و مرز و مامورهای مرزی و .. . گله هم میکردن که ما فقط میخوایم بیایم توی این کشور کار کنیم...
  • کدام دانه فرورفت در زمین که نرست ؟! دوشنبه 25 تیر 1403 15:34
    اینی که میگم ، فقط حس و حالم به عنوانِ یه ناظر در جریانِ اتفاقه ، چون مطالعه جامعه شناسی و روانشناسی در موردش ندارم ، شاید هم از منظر این دو حوزه خیلی به جا و مناسب باشه ! چند روز پیش، مراسم چهلم مادرِ همسر، سر مزارشون برگزار شد ، دو تا آقا اومدن، که یکی نی میزد و دیگری شعر میخوند، اولش اسم بچه ها رو به ترتیب از همسر...
  • کسی قول دشمن نیارد به دوست جز آن کس که در دشمنی یار اوست جمعه 22 تیر 1403 11:38
    یه خانمی توی بستگانمون هست که خصلت خبرچینی داره ، خیلی متبحرانه بحث رو میکشه به آدم دلخواهش و از طرف مقابل حرف و نظر رو میگیره و با سرعتی خاص به اون آدم میرسونه ، خوب، سال های اول آدمها توی دامش میفتادن و منجر میشد به دلخوری و کدورت، ولی از یه جایی به بعد عملا دو تا کار میشد کرد، یکی بایکوت کردنش بود که نمیشد چون اولا...
  • گفتار نیک یکشنبه 17 تیر 1403 13:15
    سال ۸۸،شنبه بعد انتخابات ، با استادِ راهنمام ساعت ۸ صبح قرار داشتم ، زود بیدار شدم ، رفتم توی آشپزخونه ، همسایه کناریم رفت پشت بوم، پیش داییش که خونه بغلیمون بود( دو تا خواهر و برادر خونه های ویلاییشون که کنار هم بود رو ساخته بودن ، داییه نمیدونم همه واحدهای ساختمون مال خودش بود یا کلا چون احساس مالکیت داشت پشت بوم...
  • سلام بر آفتاب تموز جمعه 15 تیر 1403 09:23
    فکر کنم اون موقع که خدا داشت مغز من رو میچید ، تو قسمت حافظه، اون فایلی که مربوط به تاریخِ تولد برام حافظه چند پتابایتی گذاشته ، معمولا تاریخ تولد هر کسی رو اگه یکبار بهم گفته باشن یادم میمونه ، عمق قضیه رو بخوام نشون بدم ،بیست_ بیست دو سال پیش ، شب عروسی برادرم وقتی همه منتظر بودیم عروس و داماد بیان ، دوست برادر عروس...
  • دنیا وفا نداره، چشمش حیا نداره ... چهارشنبه 13 تیر 1403 17:14
    قدیمیا میگن چشم و نگاه باعث حیا میشه ، یعنی آدمها معمولا وقتی چشم تو چشم با کسی هستند ،بیشتر ادب و احترام اون آدم رو نگه میدارن ، مثال ِ صدش اینه که قطعا اگه یکی توی خیابون ،فرض، یه بازیگر، فوتبالیست یا ... ببینه ،هر چی از دهنش دراومد که به اون طرف نمیگه ، یه کم حجب و شرم چاشنی عواطف درونیش میکنه ، کظم غیظ میکنه و رد...
  • گوشم شنید قصه ایمان و مست شد دوشنبه 11 تیر 1403 13:00
    با خواهرم در مورد سریال 《در انتهای شب 》حرف میزدیم ، گفت : رضا( پدرام شریفی) خوبه ، گفتم : پیش پارسا شانسی نداره ، به نظرم جذابیت ظاهریش هنوز اونقدر زیادِ که سخت میشه بیننده بتونه یکی دیگه رو جایگزین کنه . (شاید هم نظر منه) یاد چند سال قبل افتادم ،خواهرزاده کنکوری بود، نمیدونم پارسا چه سریالی رو بازی میکرد، گفتم این...
  • برای خالی نبودن عریضه + ب.ن شنبه 9 تیر 1403 11:12
    صبح شنبه اتون به خیر و خوشی. دیشب خواب مادر همسر رو میدیدم، بعد میدونستم که خوابم و میدونستم که ایشون فوت کردن ، منتظر بودم از خواب بیدار شم ، سریع برای همسر تعریف کنم که خواب مادرش رو دیدم، ولی وقتی بیدار شدم، دوباره توی یه خواب دیگه بودم :| صبح توییت آدمهای مختلف رو میخوندم ، نظری نداشتم و فقط نگاه میکردم احساسم...
  • دنیای این روزهای من سه‌شنبه 5 تیر 1403 13:19
    صبح ساعت ۵ و نیم با خواهرم قرار گذاشتیم بریم کوه ، پارک کردیم و یه مسیری رو پیاده رفتیم تا رسیدیم به مجسمه کوهنورد، خیلی خنک بود و شاید کمی هم سرد، از زیبایی های اولش که گذشتیم هر چقدر بالاتر رفتیم کثیف تر بود ، رودخونه هم پر آشغال، و از یه جایی به بعد بوی بدی هم میومد ، اولش آدم خودش رو گول میزنه ، به به چه هوایی ،...
  • 227
  • 1
  • 2
  • 3
  • صفحه 4
  • 5
  • ...
  • 8