خانه عناوین مطالب تماس با من

یه اَلِف که بچه نیست

یه اَلِف که بچه نیست

پیوندها

  • خانم تیلو
  • آقای دکتر
  • خانم آشتی
  • خانم مرمر
  • مهر_ بانو
  • آقای کوهنورد
  • خانم مارال
  • مامان استکان
  • نون

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • گفتا : غلطی، بگذر زین فکرت سودایی
  • هم چاکر و هم میرم ، هم اینم و هم آنم
  • [ بدون عنوان ]
  • دعام کن اگه منو یادت نمیره
  • هر لطف که بنمایی در سایه آن آیی
  • از رنجی که میبریم
  • ابرها، همچون انبوه عزاداران لحظهٔ باریدن را گوئی منتظرند
  • یک قطرهٔ آب بود با دریا شد ، یک ذرهٔ خاک با زمین یکتا شد
  • اندازه نگه دار که اندازه نکوست
  • هیچ

بایگانی

تقویم

اردیبهشت 1404
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31

جستجو


Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد! سه‌شنبه 6 آذر 1403 12:15
    یه دوستی دارم زمان دانشگاه ، هر کی عکس عروسیش رو می آورد ، این به جای اینکه تبریک بگه ، دهنش رو کج می کرد و پشت سرش ایراد می گرفت و میگفت: عشق عروسی و شوهرن و .... گذشت، در واقع سالها گذشت و ازدواج براش مهم شد ! رسید بالاتر از ۳۵ که موقعیت ازدواج براش پیش اومد ، با کمال تعجب کنار صفحه اش یه چیزی گذاشته بود مثل روزشمار...
  • مزخرف به معنی یاوه دوشنبه 5 آذر 1403 13:02
    خبر خوش بدم بهتون ! آدم فکر می کنه اینکه یه نفری رو بشه پیدا کرد که تا حالا سوگ رو تجربه نکرده باشه و اصلا ندیده باشه ، اتفاق محالیه ، ولی وقتی یه سریال تو شبکه خانگی دیدم به اسم گردن زنی، متوجه شدم یه نویسنده و یه کارگردان و تعدادی بازیگر هستند، قدرتی خدا ، تا حالا هیچ کسی دور برشون نمرده ! خدا رو شکر! ما دونه ریحون...
  • بی عنوان! پنج‌شنبه 1 آذر 1403 17:02
    از صبح برام پیامک انواع تخفیف های بلک فرایدی میاد، آخه یه کاری کنید، یه چیزی بگید بگنجه!!! اون طرفی ها حالا به یه عنوانی حراج میذارن ، شما الان میخواید ۱۰۰ درصد بکشید رو جنسهاتون بعد ۴۰ درصد بگید تخفیف خورده ، با ۶۰ درصد سود ، جنسهاتون رو بفروشید به ملت! بعد مردم خوشحال باشن باکلاس کلاه سرشون رفته :| مناظره دو نفر رو...
  • خواب و بیدار! مست و هوشیار! سه‌شنبه 29 آبان 1403 11:36
    نمیدونم چرا تازگیها بعدِ سرماخوردگی ، یه گنگی و گیجی احساس میکنم ، یه حالتی که مثلا ساعت ۳_ ۴ صبح بیدارتون می کنند ، مغز انگار یه حالتیه! خیلی لذت بخشه حالتش :) عضو یه کابینه ای هستم ، با موهای براشینگ شده هی میرم اینور هی میرم اونور، میدونم که میخوایم بریم تو جلسه ، ولی برای جلسه اتاق آماده نیست ، دارم میز رو می کشم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 27 آبان 1403 16:31
    هوا تمیز شد ، خدا رو شکر ، با تشکر از باد ، یاور همیشگی تهران دیشب گلوم میسوخت ، گذاشتم پای آلودگی هوا، رفته رفته، بد و بدتر شد ، عقل کردم جای خوابم رو جدا کردم ، صبح علائم دیگه هم اضافه شده بود ،سرما خوردم ! اومدم نشستم توی اتاق با در بسته. از صبح دارم فکر میکنم چند نفری که از چهارشنبه تا دیروز دیدم کدومشون میتونستن...
  • تنفس ممنوع! شنبه 26 آبان 1403 16:48
    هوا خیلی آلوده است ، اون قدر که بدبخت کلاغ ها، هم نمی خونند ! فکر کنم دیگه مدرسه هم نمیرن ! یادتونه دیگه، قدیما به گفته منوچهر، غروبها که روشن میشد چراغها ، میرفتن از مدرسه ، خونه ، کلاغها وقتی در مورد گرونی ، کمبود دارو ، نبود وسایل اورجینال صحبت میشه ، من فکر می کنم هیچ مسئولی متوجه نمیشه ما چی میگیم ، چون ما ( مردم...
  • فامیل علیه فامیل چهارشنبه 23 آبان 1403 09:38
    راد و پدرش داشتند یه ویدئو طنز نگاه می کردند از یه آقایی( عالیجناب شین) که از نقش مادر خونواده به عنوان رئیس ستاد تبلیغات و ارزش گذاری اعضای خونواده صحبت می کنه و میگفت برای همینه که بچه ها خاله رو بیشتر از عمه دوست دارند. از نظر من ، همه چی تو بچگی شکل میگیره یعنی مهمه که ما چه تاثیری تو کودکی روی شخص میذاریم ، علاقه...
  • هر کس که میهمان تو شد ، میزبان توست! چهارشنبه 16 آبان 1403 09:35
    تا بحث معاشرت تو وبلاگم بازه و از روحیه مامان هم تو پست قبلی در نوع مهمونی دادن مطلعید، بگم این مهمونی اخیر برای اینکه بهم خوش بگذره به مامان گفتم: میشه ، حداقل فلانی اینا رو هم دعوت کنی که یکی هم سن من اونجا باشه ( هنوز تو بچگی موندم، میخوام هم بازی داشته باشم ). گفت : نه ! بعد یکی یه چیزی میگه به اون یکی برمیخوره !...
  • کجا باید برم ؟ که تو هر ثانیه ام تو رو اونجا نبینم! سه‌شنبه 15 آبان 1403 08:32
    مامان مهمونی داشت، با توجه به روحیه برونگرایی که داره یه سری آدم که با هم نسبت داشتند ولی میونشون بود کسی که با من هیچ نسبتی نداشت رو دعوت کرده بود، نمی خواستم برم ، ولی قبول نکرد، بهم گفت: تو به خاطر من بیا ! رفتم ، بیش تر از یک ساعت و نیم یکی از مهمون ها در مورد کسی غیبت کرد که من نمیشناختم ، به خاطر اینکه خرفهمم...
  • مژدگانی! که گربه تائب شد عابد و زاهد و مسلمانا چهارشنبه 9 آبان 1403 10:00
    اگه خوب فکر کنید، می بینید که تا همین ۱۵ سال پیش این جمله در مورد کسی قضاوت نکنیم و اصولا جملاتی که مربوط به قضاوت باشه تو ادبیات کلامی ما نبود . یادتون میاد از کی وارد شد ؟ حوالی سال ۹۱ . کمی کمتر شاید ! چه بخوایم چه نخوایم ، رسانه عنصر تاثیر گذاریه ، کلی از تکه کلام ها از توی سریال ها وارد زبان محاوره ما شده . یه...
  • جهل ،باری است سخت زشت و ثقیل! یکشنبه 6 آبان 1403 16:45
    یه فیلم دیدم از یه بچه گربه سیاه، که دو تا دست نداشت ، اول فکر کردم تو موتور ماشینی ،چیزی بوده، این اتفاق براش افتاده ، بعد خوندم با ساطور دستهاش رو قطع کردند که انگار برای باطل السحر و ...رمال ها این کار رو می کنند.( صبر خدام زیاده!) به پرونده یه فسادی تو فوتبال رسیدگی شده ، دو تا متهمِ زن ، هم اون وسطها بودند که تو...
  • دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ پنج‌شنبه 3 آبان 1403 11:45
    حلقه عروسیم رو خیلی دوست دارم ، اون قدر که جمله های گهرباری درموردش گفتم . مثلا من مردم اینو باهام دفن کنید . اگه ازت جدا شدم ، میشه حلقه امو بهت ندم ؟! چند روز پیش میون صحبت به همسر گفتم : خیلللی حلقه عروسیمو دوست دارم ، روزی که نبودم ، بده به راد . بعد به این فکر کردم که آیا این تعلق خاطری که من دارم رو راد به حلقه...
  • پیراهن پاره سه‌شنبه 1 آبان 1403 11:28
    میخواستیم بریم تئاتر ، یه بنده خدایی رو هم ، چون همسرش علاقه به تئاتر نداشت و در واقع حوصله این تفریحات رو نداشت ، گفتیم که ببریمش ، رفتیم دنبالش و تئاتر و گردش و ... همه چی خوب بود تا موقع خداحافظی .. گفت : دفعه بعد که خواستیم بریم، یه جور برنامه بچینید که... حقیقتش به بقیه اش اصلا گوش ندادم ، چون خراب کرده بود ،...
  • چطور ذهنی که دهن نداره ، اینقدر حرف میزنه؟! شنبه 28 مهر 1403 17:41
    پست قبل رو پاک کردم ، میون ذهن آشفته و کلی فکر که اون قدر بهشون پر و بال داده بودم که شده بود مثل خمیری که چند ساعت گذاشتی تا بخوابه ، حجیم ِ حجیم ! چرا فکر کردم باید بنویسم ؟! ظهر خوندمش و دیدم دوستش ندارم ، الان خوندم دیدم نه !دوستش ندارم ، حذف و دیلیت، مثل عکسهایی که دوست نداشتم و پاره کردم ، مثل نقاشی هایی که...
  • افسوس که آنچه برده ام ، باختنی است! چهارشنبه 25 مهر 1403 12:38
    اوایل دهه هشتاد ، همه لیسانس داشتن ، اما هنوز برای ارشد و دکترا ، ظرفیت ها رو نبرده بودن بالا ، کلی رشته مصوب و غیر مصوب دانشجو نمی گرفت ، در نتیجه ارشد و دکترا هنوز ابهت داشت ، خواهرم گفت : سرایدار مدرسه ایرانی ها تو مسکو دکترای تاریخ داره و تاجیکه! من که خیلی تعجب کرده بودم گفتم : پس چرا اومده شده سرایدار؟ گفت : مثل...
  • واژه را باید شست ;) دوشنبه 23 مهر 1403 11:45
    همسر در مورد پیشنهادی به پدرش ، صحبت می کرد ، احساس کردم با توجه به یه خصوصیت منفی که توشون هست( همه یه خصوصیت منفی داریم دیگه! ) ، امکانش نیست ، ولی بچه ها چون با پدر و مادر ، بزرگ میشن، حتی اگه بتونن به دور از تعصب، اون خصوصیت منفی رو ببینن، در موردش به پذیرش میرسن ( غریزه بسیار قویه، همون طور که غالب افراد بچه...
  • رقص عزا! شنبه 21 مهر 1403 11:02
    بدون توجه به اطراف ،داشتم کتاب میخوندم ، راد داشت تلویزیون تماشا میکرد ، بلند شدم، نگاهم افتاد به تلویزیون که یه برنامه ای بود فکر کنم در مورد تاریخچه تصنیف های مشهور ، بالای صفحه نوشته بود رشید خان ، من بی توجه به نریشن ، شالی که انداخته بودم روی خودم رو برداشتم و همینطوری که راه میرفتم تکونش میدادم و رقص کنان خوندم...
  • کاتالوگ بدید! + ب .ن چهارشنبه 18 مهر 1403 11:02
    پسر دوستم که توی پست 《 دیوار موش داره 》 در موردش حرف زده بودم ، رفته بود یه فضای بازی ، بعد یه بچه اونجا بوده ، که مادرش وقتی صداش کرده چون اسم نا مانوس بوده ، این رفته و از خانمه پرسیده : اسم بچتون چیه؟ خانمه هم گفته: سندس! بچه هم گفته : چه اسم مسخره ای! این چه اسمیه ! دوستم گفت : من خجالت زده ، پریدم میون حرف پسرم و...
  • دلم برای باغچه می سوزد! شنبه 14 مهر 1403 13:32
    بیست و دو / سه سال پیش ، تو خونه نشسته بودیم که صدای یه آهنگی اومد و بچه ای با صدای نازک اما با تمام قوا میخوند ،: یا مولا دلُم تنگ اومده ، شیشه دلم ای خدا زیر سنگ اومده . پنجره رو باز کردم، دیدم یه دختر بچه ۵ یا ۶ ساله با موهای لخت و کوتاه، کنار باباش میره باباش آهنگ میزنه و این طفلی هم میخونه . به بابا گفتم بهشون...
  • وضعیت سفید جمعه 13 مهر 1403 12:24
    با دوستم داشتیم قرارِ دورهمی رو فیکس می کردیم ، گفت : اگه قرار گذاشتیم و جنگ شد چی؟ گفتم خوب کنسل می کنیم دیگه ! گفت: اگه تلفن ها قطع بود چی؟ چطور بهم خبر بدیم ؟! بعد تند تند گفت وای نه ! نه! اصلا نمیخوام بهش فکر کنم. گفتم : قربونت اگه تلفن ها قطع بود که دیگه نیازی نیست زنگ بزنیم ،کنسل کنیم ، چون این معنی اینو میده که...
  • فکر کنید یه شعر از حافظ ! الا یا ایها الساقی... دوشنبه 9 مهر 1403 10:32
    تو جلسه معارفه با معلمین ، معلم عربی که طفلک جوون به ظاهر خجالتی بود که اول تا آخر به کف دستش و انگشتهاش نگاه میکرد گفت: متاسفانه بچه ها به خاطر شرایط ِجامعه، میگن ما عربی رو دوست نداریم ،حالا من تمام سعیم رو میکنم که بدون جهت گیری علاقمند بشن و .... حقیقتش آستین کتش اونقدر تنگ و لوله تفنگی بود که برام سئوال شده بود...
  • هشدار که این دو جمع با هم نشوند، یا زنگی زنگ باش یا رومی روم ! جمعه 6 مهر 1403 18:53
    یه دوستی داشتم که سالها پدرش یه پست مهمی داشت ، الان نمیدونم واقعا پدرِ به رفتارهایی که داشت اعتقاد داشت یا اینکه به خاطر منصبش سخت گیری می کرد ( شاید هم به مرور اعتقاداتش کم شد). من چون رابطم باهاشون نزدیک بود، می دونستم که چقدر بچه ها تحت فشارن! یه نمونه اینکه، بچه ها نوار کاست رو تو صد تا سوراخ قایم میکردن که...
  • افسوس که بر گنج شما، پرده شمایید! سه‌شنبه 3 مهر 1403 11:20
    راننده اسنپ گفت: چند روز پیش یه دختر خانم جوون رو سوار کردم ، گفت که تو تاکسی از دستش گوشی آیفونش رو زدن ، گفته که ۵۰ پیش داده بوده و بقیه اقساط چیزی حدود ۱۰۰ میلیونه ، حقوقش هم زیر ۱۰ تومن بوده و بیشترش قراره بره پای چیزی که دیگه مال خودش نیست ! گفت: این تب آیفون افتاده تو بچه ها ، دخترم کل تابستون رو رفته سر کار، که...
  • خشکسالی و دروغ! یکشنبه 1 مهر 1403 10:30
    هنوز بچه نداشتم ، با دوستم تصمیم گرفتیم بریم کلاس نجوم ، همه کارهای ثبت نام رو انجام دادم و اون روزی که کلاس داشتم ، زنگ زدم به بابا گفتم : من و دوستم داریم میریم کلاس، از فلان ساعت تا فلان ساعت ، زنگ نزنید یهو، نگران شید ، بابا گفت : کلاس چی؟ گفتم : کلاس نجوم ، یه چند لحظه سکوت کرد و گفت : فکر کنم شما دو تا ، سوراخ...
  • دیوار موش داره! پنج‌شنبه 29 شهریور 1403 16:16
    ●دوستی گفت : برای مشاوره( در مورد پسر بچه اش) رفته جایی، ولی اول خودش با خانم دکتر میخواسته صحبت کنه ، پس بچه رو گذاشته بیرون و خودش رفته داخل اتاق! منشی میون صحبتها زنگ زده که خانم دکتر پسر این خانمی که توی اتاقه اومده نشسته کنار در و داره به صحبتهاتون گوش میده ● با مامان رفته بودیم دکتر ، من اومدم از اتاق بیرون و...
  • زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت : صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی! سه‌شنبه 27 شهریور 1403 12:47
    دیروز رفتم سمت تجریش ، ماشین نبردم چون میدونستم اون جایی که میخوام برم جای پارک نیست، دورتر هم که میتونستم پارک کنم ، فاصله داشت با جایی که میخواستم برم ، ترافیک شدیدددد ، ماشینها اغلب تک سرنشین ، نرسیده به مقصد ، به راد گفتم : بیا پیاده بریم ، چون زودتر میرسیم ، از راننده اسنپ هم عذر خواستم که زودتر پیاده نشدم که از...
  • میم مثل مو ، مثل مادر شنبه 24 شهریور 1403 15:59
    فکر کنم تو فیس بوکم بود ، نوشته بودم که دیدن مو، تو غذایی که خیلی دوست دارید شبیه دیدن یه رفتار بد تو آدمیه که بسیار براتون عزیزِ . همون جور مستاصل میشید! کامنت ها اکثرا اینطوری بود که خوب مو دیگه ! مهم نیست . برای من متاسفانه خیلی این قضیه مهمه ، اگه خونه مامان یا خواهر باشه که راحت دیگه نمیخورم یا یه غذای دیگه...
  • نظر کردم به چشم رای و تدبیر ، ندیدم به ز خاموشی خصالی پنج‌شنبه 22 شهریور 1403 19:44
    یعنی همه وقتی میخوان صحبت کنند، اول همه جوانب ( محیط ، مردم ، شجره و ...) رو میسنجند یا بدشانسیه منه؟!! همسر میگه تو باید حدس بزنی و حواست باشه تو کارگاه کودک ، مربی راد در مورد کتاب کودک صحبت میکرد ،مادرها نظرشون رو گفتن، من گفتم کتاب هر کیو میخرید کتاب فلانی رو نخرید ، نمیدونم چطور برای کودک نوشته وقتی توش بی ربط...
  • خلق را تقلیدشان، برباد داد! دوشنبه 19 شهریور 1403 19:29
    اونهایی که ماهیگیری با قلاب رو دیدن، میدونند که تفریحیه که صبر ایوب لازم داره ، زمان طولانی باید بشینی که آیا یه ماهی چشمش به طعمه سر قلاب بیفته یا نه ، تازه وقتی سر قلاب تکون میخوره آروم آروم چرخ رو میگردونی و نخ جمع میشه بعد میبینی یه ماهی اندازه ماهی گلی های سفره هفت سین بهش چسبیده :| برای من که جذاب نیست ، اما یکی...
  • بی تو اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم شنبه 17 شهریور 1403 12:14
    یکی از دوستهام ،آخرهای فروردین بهم زنگ زد ، گفت: این چند وقته هر جا رفتم که چغاله بادوم میفروختن ، یادت افتادم ( عزیزترین میوه برای منه). معمولا کسی بخواد خوشحالم کنه اگه خونشون دعوت باشم برام لوبیا پلو درست می کنه . یعنی به کرات شنیدم که به خاطر الف این غذا رو درست کردیم ، در حدی که همسر گفت: همه دوست و فامیلتون...
  • 227
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 8