یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود


راد گفت ، ناظم جدید مدرسه اشون،  یکی از بچه ها رو که به دلیلی ، با بچه های دیگه خیلی بُر نمیخوره  رو میکشه کنار و ازش به عنوان جاسوس سئوال و جواب میکنه. 

گفتم : برو به آقای فلانی بگو،  چون اون بچه ، نمیدونه داره چیکار میکنه ،  ناظم با بی خردی ، بچه ای که الان مهجوره  رو داره به منفور تبدیل میکنه.


چند روز پیش با خواهرم حرف میزدیم ، گفت زمان دبیرستانشون( میشه قبل سال ۷۰) یکی آمار کلاس رو به ناظم میداده ، یکی از بچه ها میگه من فلانی رو دیدم که دفترچه یادداشتی داره و  توش یه چیزهایی مینویسه ( اُسکُل بوده طرف ). اینام تو کیفش رو  می گردن ، دفترچه رو پیدا می کنند ، توش نوشته مثلا شیوا ، کاست آورده داده به شبنم ، فلانی یه نامه داره و .... 

بچه هام چند نفر رو میذارن بیرون کلاس ، اون دختر که میاد تو کلاس محاکمه اش می کنند به شوخی و دسته جمعی میزننش  ، جدی !

خواهرم گفت : بعدا ریاضی کاربردی دانشگاه تهران قبول شد.

خب، حقیقتش ، با اون میزان iQ ,تعجب کردم ، وسط حرف های خواهرم که کشیده شده بود به خاطرات دیگه ، سرچ کردم ، چند نفر با اون اسم و فامیل پیدا کردم و عکسها رو نشون خواهرم دادم و گفت : عه! آررره  اینه ! تو یه برنامه تلویزیون کارشناس بود ، فکر کنم ، همه عمر برنداشته بود سر از قمار پستی  !!!