از صبح برام پیامک انواع تخفیف های بلک فرایدی میاد، آخه یه کاری کنید، یه چیزی بگید بگنجه!!! اون طرفی ها حالا به یه عنوانی حراج میذارن ، شما الان میخواید ۱۰۰ درصد بکشید رو جنسهاتون بعد ۴۰ درصد بگید تخفیف خورده ، با ۶۰ درصد سود ، جنسهاتون رو بفروشید به ملت! بعد مردم خوشحال باشن باکلاس کلاه سرشون رفته :|
مناظره دو نفر رو نگاه می کنم ، یه طرف ،از اون نگاه با لبخندهای حال بهم زن و مثلا من خیلی ریلکسم و مدل موی شابلونی و ... حتی گوش نمیدم حرفهاش رو ، همه رو رد می کنم و فقط حرف های کسی رو که از شنیدن حرفهاش خوشم میاد رو گوش می کنم ، بله ! به این درجه از عرفان رسیدم که دیگه حتی صدای مخالفم رو گوش نمیدم ! ولو تو مناظره باشه
راد دیشب داشت سریال کیمیا نگاه می کرد ، بعد اون قسمتی رو نشون میدادن که حامد بهداد هست ، یه جا بیسیم رو میگیره میگه: ممدم! راد پرسید: چی گفت؟ گفتم : میگه ممدم! محمد جهان آراست ! گفت : کی بود ! بهش گفتم، پرسید: شهید شده ؟ گفتم : بله ! ولی نه تو منطقه جنگی ، نرسیده به تهران هواپیماشون سقوط کرده ! خودم ، فکر کنم نزدیک ۳۰ سالگی فهمیدم این اتفاق افتاده ، تا قبلش به خاطر اون آهنگ، فکر می کردم تو عملیات آزاد سازی خرمشهر شهید شده! روحشون شاد.
پ.ن: آذرتون مبارک و خجسته!
صبح که تعریف کردم ، راد پرسید: چیکاره بودی؟گفتم: نمیدونم!
راد: فکر کن ! ببین قرار بود در مورد چی صحبت کنی؟
+ : آقا، خواب دیدم ، واقعی نبود :| ( چرا این خوابو دیدم؟ شاید چون از عکسی که دیدم، پرچم کشورش رو بغل کرده خوشم اومد)
این یکی رو خواب ندیدم ،اون طرف هم کسی بود که بهش میگن چر..یک . اص. لا . حات!
پ.ن: ببخشید ، چند بار ویرایش کردم که این بهم ریختگی رو مرتب کنم ، نشد که نشد ، نامرتب بخونید ، الان شبیه به خودمه
هوا تمیز شد ، خدا رو شکر ، با تشکر از باد ، یاور همیشگی تهران
دیشب گلوم میسوخت ، گذاشتم پای آلودگی هوا، رفته رفته، بد و بدتر شد ، عقل کردم جای خوابم رو جدا کردم ، صبح علائم دیگه هم اضافه شده بود ،سرما خوردم ! اومدم نشستم توی اتاق با در بسته.
از صبح دارم فکر میکنم چند نفری که از چهارشنبه تا دیروز دیدم کدومشون میتونستن ناقل خاموش باشن بعد من ماسک میزنم میگن: کرونا تموم شده! بله ، ولی متاسفانه تاثیری که باید روی رعایت بهداشت میذاشت رو نذاشته .
هوای تمیز الان تهران ، نوش جونِ کسایی که الان میتونن برن بیرون ، تا باد چنین بادا!
هوا خیلی آلوده است ، اون قدر که بدبخت کلاغ ها، هم نمی خونند ! فکر کنم دیگه مدرسه هم نمیرن ! یادتونه دیگه، قدیما به گفته منوچهر، غروبها که روشن میشد چراغها ، میرفتن از مدرسه ، خونه ، کلاغها
وقتی در مورد گرونی ، کمبود دارو ، نبود وسایل اورجینال صحبت میشه ، من فکر می کنم هیچ مسئولی متوجه نمیشه ما چی میگیم ، چون ما ( مردم ) و مسئولین ( از اول تا آخرشون ، با هر جناح بندی ) تو دو تا دنیای موازی داریم زندگی می کنیم ، ولی بحث آلودگی هوا چی؟ نکنه جدی جدی اینا روباتی چیزی هستند که میتونن راحت تردد کنند و نفس بکشند و عمر طولانی داشته باشند و ککشون توی این همه سال هم نَگَزه!؟ فکری نکنند! راه چاره ای مثلا؟ استعفایی به نشونه اعتراضی؟
حلالتون نباشه اون نونی که میبرید . میتونم به عنوان یه آدمی که بیت المال کشور بهش تعلق می گیره راضی نباشم دیگه؟! من راضی نیستم!
یه مصاحبه دیدم از فریدون جیرانی ، در مورد بهرام بیضایی از داریوش فرهنگ سئوال می پرسه ، داریوش فرهنگ از بهرام خان بیضایی دلخورِ ، اماااا وقتی جیرانی میگه یه جمله درموردش بگو!
میگه: هر ۵۰ سال یکی مثل بیضایی میاد ، و نویسندگیش رو تحسین می کنه! فکر کردم ،چه خوبه که اون قدددررر تو یه کاری قَدَر باشی که حتی کسی که باهات قهر ِ ، دلخورِ و .. نتونه اون تواناییت رو کتمان کنه! کارنامه موفق به این میگن!
راد و پدرش داشتند یه ویدئو طنز نگاه می کردند از یه آقایی( عالیجناب شین) که از نقش مادر خونواده به عنوان رئیس ستاد تبلیغات و ارزش گذاری اعضای خونواده صحبت می کنه و میگفت برای همینه که بچه ها خاله رو بیشتر از عمه دوست دارند.
از نظر من ، همه چی تو بچگی شکل میگیره یعنی مهمه که ما چه تاثیری تو کودکی روی شخص میذاریم ، علاقه وقتی با تار و پودِ آدم عجین بشه ، حتی اگه دلگیر بشی یا هر چی ، در نهایت اون آدم رو در اعماق وجودت دوست داری .
برای من به ترتیب: اول عموم ( خونواده اش)، بعد داییهام ( خونواده هاشون) ، بعد عمه ام مورد علاقه بودند و خاله ام رو هیچ وقت هیچ احساسی بهش نداشتم !
برای خواهرم هم عموم جایگاه ویژه ای داشت و بعد فکر کنم عمه ام رو دوست داره .
ستاد تبلیغاتی مامانم ضعیف بوده؟
نمی دونم ، شاید اون طرف مقابل جوری بهت محبت می کرد که خلع سلاحت می کرد ، نمی تونستی دوستش نداشته باشی!
مادرم و خانم عموم هیچ وقت از هم خوششون نمیومد ( بعد از فوت پدر و عموم فهمیدم از هم بدشون هم میومد) ولی هیچ وقت، ما بچه ها رو وارد اختلافات خودشون نکردند ، ما به طور مستقل در مورد اینکه کسی رو دوست داشته باشیم تصمیم می گرفتیم ،برای همین من خانم عموم رو دوست داشتم و دارم! و کلی خاطره خوب ازشون دارم ، همیشه هم میگم خونه عمو ، بهشت بچگی های من بود.
اگه میخواید سرمایه گذاری عاطفی کنید ، وقتی بچه ها کوچیکن بدون توجه به والدینشون بهشون محبت کنید ، اون احساس همیشه با آدمها میمونه .
پ.ن : خواهرزاده ذکور برام یه عکسی فرستاد که نوشته بود ،خاله همون مادره که فقط تو رو به دنیا نیاورده ، میدونم بیشترش از محبت و لطف و مهربونی خودشه ولی بسی خوشحال شدم