راد دو یا سه ساله بود ، داشتم باهاش بازی می کردم ، یه قطعه از لگوش رو پیدا نمی کردیم ، یهو گفت : پیداش کردم ، تو《 تُنقَم 》 بود!  گفتم: هان!! کجا؟! گفت : اینجا ! تو تُنقَم !  چند بار دیگه هم، از این کلمه من درآوردی استفاده کرد تا منظورش رو فهمیدیم . وقتی چهار زانو میشینید ، یه مثلثی ایجاد میشه ، نمیدونم چرا براش اسم گذاشته بود و بهش میگفت: تُنقِه !

به هر حال یه واژه ای به واژگان خونواده ما اضافه شده که فقط خودمون میدونیم چیه ! 

شاید زبان همینطوری بوجود اومده!


داشتم یه مصاحبه میخوندم از پروفسور ارفعی ، ایشون گویا تنها متخصص  زبان اکدی و ایلامی هستند. خودشون تو دهه چهل میرن امریکا و اونجا دانشجو بودند به صورت تخصصی این زبان رو یاد می گیرند، بعد یه جا تو مصاحبه میگن که یه سری زبان آموز میان که یاد بگیرن ولی از نیمه رها می کنند و میرن ، گویا رشته دانشگاهی نداریم و اونهایی که میرن برای یادگیری تو فرهنگستان آموزش می بینند. و فقط از یه زبان آموز یاد می کنند که تا آخر یاد گرفته ، خب ، بعد صد و بیست سال ایشون چی ؟ قراره از بین بره برای همیشه! عجیب نیست این قدر بی تفاوتی!

بابا ما بچمون یه کلمه از خودش درآورد ، تو فامیل ثبتش کردیم ، چه راحت چشم پوشی میکنند از داشته هاشون! 

آن من دیوانه عاصی، در درونم های و هو می کرد!


بعد فارغ التحصیلی ، جایی مشغول به کار شده بودم ، چون اولین تجربه کار بود ، فکر میکردم باید کار رو صفر کنم و برم خونمون . نتیجه اینکه مثل فرفره ای که چرخوندنش، تند تند کار می کردم ، یه قسمتی از کار استعلام گرفتن از بایگانی بود ، بعد موقعی که میخواستم برم پرونده ها رو  بگیرم ، خرامان و متشخص و خانمانه نمیرفتم ، جیم کری رو تو فیلم ماسک دیدید؟

اون طوری میدویدم و نرسیده به بایگانی روی  سنگها یه پا رو جلوتر میذاشتم و ترمز می کردم و میرفتم داخل! 

رفتارم اشتباه بود ،برای رفتار تو محل کار و محیط اداری کلی  مقاله در باب پرستیژ ، اتیکت و پرنسیب نوشته شده  ، در واقع برای حرکات اجتماعی ما، یه سری آدم اومدن وقت گذاشتن ، تحقیق کردن و بررسی کردن و یه سری بایدها و نبایدها تعریف کردن .

 حالا من کاری رو انجام میدادم که مغایر بوده ، اگرچه که باعث آسیب به شخصی نبود ، اما  این حق رو دارم که بیام یه بیانیه ، یا بیشتر، مانیفست بدم در تجلیل از حرکات ساختارشکنانه ؟!!! و بعد شما هم بیایید کامنت بذارید منو تشویق کنید ، یه بنده خدایی هم بخونه ، خوشش بیاد فردا با پشتک و بالانس راهروی ادارات رو طی کنه؟!

کار اشتباه( نه لزوما وقیح و بد) ، اشتباهه ، چه من انجامش بدم ، چه کسی که دوستش دارم ، چه شمایی که عزیزید!

پ.ن : میدونم گنگ نوشتم ، دلیلش اینه که اگه کمی بسطش میدادم وبلاگ خونها میفهمیدن منبع الهامم چی بوده .چرا نوشتم؟ مراجعه بشه به عنوان!

رضوان جان پیامتون رو خوندم ، لذت میبرم از نوشته هاتون.سپاس

آنگاه خورشید سرد شد و برکت از زمین‌ها رفت!


تو صف صندوق  آجیل فروشی ، پشت یه آقایی بودم که چرخ دستیش رو پر کرده بود ، تو دست من ، سه قلم جنس بود ، برگشت بهم گفت : شما بیا زودتر حساب کن ، چون معطل میشی ، گفتم : مشکلی نیست ، قبول نکرد ، منم خوشحال از توجه اش ، تشکر  کردم .  آقا و خانمی که جلوتر بودند از صندوقدار پرسیدن اینجا دفتر پلیس۱۰+ کجاست ؟ ، صندوقدار گفت: نمیدونم ! 

خجالت میکشیدم، قاشق نشسته بپرم وسط حرفشون و بهشون بگم ، از مغازه که اومدم بیرون، اونها هنوز کنار مغازه بودند ، رفتم جلو و گفتم : نزدیکترین  دفتر پلیس فلان جاست و آدرس دادم.



وارد سوپر شدم، خانمی با بچه کوچیکش خرید می کرد ، خریدم رو برداشتم ، هر دو با هم رسیدیم کنار صندوق  ، من کمی زودتر ، صندوقدار منو زودتر دید ، دستش  رو دراز کرد که خریدها رو ازم بگیره و حساب کنه ، گفتم : این خانم زودتر از من اینجا بود، اول نوبت ایشونه! خانم در نهایت ادب ازم تشکر کرد ، خوشحال شد که مثل گاو مش حسن  ، بدون توجه به اون ،بی نوبت نرفتم جلو. منم خوشحال شدم که اون بهم گفت: همین که حواستون بود ممنونم.


هر جا هستیم ، به هر کار ، به هر شکل،  کار هم دیگه رو راه بندازیم ، بذاریم  این چرخه بچرخه ، حال همو خوب کنیم ، با یه آدرس دادن ساده ، با اجازه دادن پشت فرمون به یه عابر یا یه راننده و...  به همدیگه توجه کنیم . نیت کنیم  هر روز کار یه بنده خدا ، یه موجود زنده رو راه بندازیم  ، شاید دعای اون  که نمی دونیم کیه در حق ما اثر کرد  ، شاید طرف مستجاب الدعوه بود ، شاید برکت  به زمین برگشت .


پس از بردن و گرد کردن چو مور، بخور پیش از آن کت خورد کرم گور


تو مغازه لوازم التحریر ، کنار صندوق ، مشغول انتخاب رنگ اکریلیک  بودم ، یه خانم اومد و به آقایی که صاحب مغازه است گفت : من چند روز پیش این خودکار آبی رو ازتون خریدم ، خونه که رفتم ، باهاش نوشتم دیدم خوب نیست ، اون طوری که میخوام روون نیست ، اومدم با یه مدل دیگه عوض کنم .‌فروشنده گفت: وقتی باهاش نوشتید که من نمیتونم تعویض کنم ! به خودکار توی دست خانم نگاه کردم یه خودکار آبی ساده بود از اینا که بچه مدرسه ای ها همه دارن.

خانمه کوتاه نمیومد ، میگفت : من آخه نمیتونم باهاش راحت بنویسم ، بعد هم گفت :من وکیلم، باید راحت بنویسم!( وکلا چی مینویسید؟) عوضش کنید از شما خریدم.

فروشنده خودکار  رو  توی نور گرفت و گفت : ببینید تا اینجا استفاده شده ، من از شما بگیرم باید به یکی دیگه بفروشم، اینطوری که نمیشه بفروشم.

رنگ هام رو انتخاب کردم و حساب کردم و متعجب از این حجم  چونه زدن سر تعویض یه خودکار آبی ساده ، بیرون اومدم.


یکی از دوستام رفته بوده خونه پدرشوهرش ، بعد یه جعبه بیسکویت باز کرده بودند، مثل اینکه توش حشره افتاده بود ، میگفت : پدرشوهره نذاشته بندازن دور گفته بذارید تو آفتاب حشره ها میرن ، میخوریم . یا یه بار میخواسته با اتوبوس شرکت واحد جایی بره ، پدرشوهرش بهش گفته  بلیط داری؟ این گفته نه ، میخرم ، پدرشوهرش گفته ده تومنی داری ؟( اون موقع بلیط اتوبوس ده تومن بود) گفت : ۲۵ تومنی دارم، پدرشوهرش گفته : بلیط فروشها بقیه پولت رو نمیدن . ۲۵ تومن رو ازدوستم گرفت ، دو تا ده تومنی بهش داد. ( یعنی فقط می ترسید بلیط فروشه ۵ تومن عروسش رو نده). بعد شوهر دوستم قبول نمی کرد که پدرش خسیسه!

خُب ، حق داشت ، خسیس نبود ، در این حد رو بهش میگن 《نر گدا》! 

 


خیلی سال پیش یکی از دوستامون پرسید: بچه ها با فلان شغل حاضرید ازدواج کنید؟! 

همه زده بودن به شوخی و خنده و ادا در میاوردن که فکر کنید شوهرمون شغلش این باشه ومثلا ادای راه رفتن و حرف زدن اون آدم رو در میاوردن .

منم گفتم نه ! ولی گفتم نه به صرف داشتن  اون شغل ، چون معرف یه طبقه اجتماعیه .

مناسبات آدمها ، حداقل اون سالها با شغلشون تعریف می شد ، آدم تحصیلکرده یا حتی کسی که خونواده تحصیلکرده ای داشت نمیرفت سراغ اون کار! 

در واقع میخوام بگم اون شغل،  اگرچه الان درآمد زیادی داره ، اما یه پکیج بود ، معرف خونواده ، وضعیت فکری ، تحصیلی و ....


دیروز یه وبلاگی رو خوندم ، دیدم بعضی کامنتها اگر چه که دارن درست میگن ولی خیلی تند و نامحترمانه نوشته شدن ، در عین حال هم گره ای باز نمیکرد ، چون  نویسنده دیگه افتاده بود تو یه جریانی که راه پس و پیشی نداشت ! اومدم بنویسم که دوستان چرا اینطور کامنت میذارید و دلجویی کنم . اما چند تا مشخصه رو کنار هم گذاشتم از نوشته هاش ، به این نتیجه رسیدم این پکیج ، قطعا ! نقطه مقابل فکری منه ، آرشیو سال هزار و چهارصد و یکش رو نگاه کردم و دیدم درست حدس زدم. کامنت نذاشتم ، به این فکر کردم یه زمانی شغل آدمها بازگو کننده خیلی چیزها بود ، الان سبک زندگیشون ، نگرش سیاسیشون رو افشا می کنه.

این خوبه یا بد؟ بقیه رو نمیدونم ، از نظر من دنیا هر چی شفاف تر ، بهتر! هر چقدر آدمها خود واقعیشون باشند بهتر!  حتی اگه به مذاق من خوش نیان!