پسر دوستم که توی پست 《 دیوار موش داره 》 در موردش حرف زده بودم ، رفته بود یه فضای بازی ، بعد یه بچه اونجا بوده ، که مادرش وقتی صداش کرده چون اسم نا مانوس بوده ، این رفته و از خانمه پرسیده : اسم بچتون چیه؟ خانمه هم گفته: سندس! بچه هم گفته : چه اسم مسخره ای! این چه اسمیه ! دوستم گفت : من خجالت زده ، پریدم میون حرف پسرم و گفتم : وای!ببخشید ، بچه است متوجه نیست چی میگه ، گفت خانمه عصبانی به من گفت: بهتره روی تربیتش بیشتر دقت کنید! بعدا براتون مشکل ساز میشه !
به دوستم گفتم : حالا واقعا یعنی چی؟ گفت : سرچ کردم معنی پارچه دیبا میده . خوب نامتعارف بود واقعا ، بعد از اون اسمهایی که باید حتما زیر و زبر براش بذاری .
تو دانشگاه یه هم کلاسی داشتم ، اهل یکی از شهرهای آذری بودند، اسم پسرش رو گذاشته بود سولمَز ، بعد من که اسم بچه اش رو می گفتم ،میگفت : تو میگی solmaz در حالیکه باید بگی soulmaz . متوجه نبود که توی فارسی این تلفظ قفله !
چند تا از خانمهای مسن فامیل نمیتونن اسم نوه هاشون رو بگن ، قرار بود یکی از دخترها اسم بچه اش رو یه چیزی بذاره که الان یادم نیست ، ولی ثبت احوال اجازه نداد، آخرش گذاشت ایدن ، مامان اوایل هر بار می پرسید اسمش چی بود؟ میگفتم ، گفتم: خدا رو شکر اون یکی اسمه رو نذاشت وگرنه دسته جمعی باید میرفتید گفتار درمانی ؛)
و اما در مورد خودم، اسم راد، دو قسمتیه، فکر کنید مثلا
《کیا راد》، چند وقت پیش موقع خداحافظی ناظم مدرسه بهم گفت: خانم راد به آقای راد سلام برسونید به بچم نگاه کردم که دلخورشده بود از اینکه متوجه نشدن راد جز اسمشه و نه فامیلیش! فکر کردم راد چه فامیلیه شیکیه! با خنده گفتم : سلامت باشید
ب.ن : آقای علی پیامتون رو خوندم ! جالب بود ، کاملا داستانتون مثل پسر منه ! پذیرفته که معمولا باید توضیح بده، متشکرم از کامنتتون
بیست و دو / سه سال پیش ، تو خونه نشسته بودیم که صدای یه آهنگی اومد و بچه ای با صدای نازک اما با تمام قوا میخوند ،: یا مولا دلُم تنگ اومده ، شیشه دلم ای خدا زیر سنگ اومده . پنجره رو باز کردم، دیدم یه دختر بچه ۵ یا ۶ ساله با موهای لخت و کوتاه، کنار باباش میره باباش آهنگ میزنه و این طفلی هم میخونه . به بابا گفتم بهشون پول بده بابا رفت و بهشون پول داد ، وقتی برگشت گفت: چه بچه قشنگی بود ! صدای دختر بچه دوباره که بلند شد انگار دل من بود که زیرسنگ بود، وسط هال صورتم رو گرفتم میون دستهام و بلند بلند گریه کردم ، مامانم گفت: تو چرا گریه می کنی ! اونی که باید گریه کنه عین خیالش نیست!
اون موقع اولین مواجهه من با بچه هایی بود که به طمع/ نیاز پول بیشتر همراه پدرشون میومدن ، در نتیجه خیلی خیلی غم سنگینی روی قلبم احساس می کردم ، حالا اما بعد این همه سال انواع و اقسامش رو میبینیم و راحت از کنارشون رد میشیم . برام عادی شده!
بارهای اولی که یه نفر رو می دیدم، خم شده توی سطل زباله برام دردناک بود ، الان اونقدر زیادن که اگه ببینم دیگه متاثر نمیشم ، پذیرفتم انگار ! برام عادی شده!
وقتی کرونا شروع شده بود برای همه مشاغل یه سری دستورالعمل های بهداشتی داده بودند ،گفته بودند که تفکیک زباله ها هم فعلا این کار رو انجام ندن ، انگار به رسمیت بشناسی این کار رو به عنوان شغل !
امروز یه آقایی رو دیدم که موتور سوار بود خم شده بود توی سطل ، دوباره متاثر شدم و نوچ کردم ، کاش عادت نکنیم ، کاش برامون عادی نشه ! این شغل نیست ! این غصه چرا به جای درمون شدن باید عادی بشه آخه! نکنید با ما این کار رو ، سنگمون نکنید! بذارید دلمون بسوزه برای پرنده ، گربه ، بچه ، آدم ها
به قول فروغ
《من از تصویر بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت میترسم》
پ.ن : الان مطمئن نیستم که کمک هایی که ما به بچه هایی که همراه والد هستن و برای آروم کردن وجدان خودمونه انجام میدیم، کار درستی باشه ، چه بسا ما با اشتباه احساسیمون یه بدعتی گذاشتیم و این پالس رو دادیم که از بچه میشه پول درآورد!
با دوستم داشتیم قرارِ دورهمی رو فیکس می کردیم ، گفت : اگه قرار گذاشتیم و جنگ شد چی؟ گفتم خوب کنسل می کنیم دیگه ! گفت: اگه تلفن ها قطع بود چی؟ چطور بهم خبر بدیم ؟! بعد تند تند گفت وای نه ! نه! اصلا نمیخوام بهش فکر کنم.
گفتم : قربونت اگه تلفن ها قطع بود که دیگه نیازی نیست زنگ بزنیم ،کنسل کنیم ، چون این معنی اینو میده که شرایط خیلی خرابه و هیچ آدم عاقلی تو اون شرایط چیتان پیتان نمی کنه بره رستوران
نمیدونم اخبار و انتظار و استرس جنگ چه تاثیری روی بقیه گذاشته ، ولی در مورد من اینه که شب گاز و هود و سینک و آشپزخونه رو کامل تمیز میکنم ، چه کدبانوی قابلی ؛) علتش رو نمی دونم شاید هم میدونم و جرات گفتنش رو ندارم، یه ذهن دیوونه ای دارم ، ما مسافرت هم میخوایم بریم قبلش خونه رو کامل تمیز می کنم و مرتب !!
چند سال پیش تهران ، نیمچه زلزله ای اومد، راد کلاس اول بود، تند بلندش کردم، لباسش رو پوشوندم و سریع چند تا چیز برداشتم منتظر همسر وایسادم دم در ، همسر جلوی نگاه نگران من و راد آروم لباس پوشید ، رفت تو دستشویی موهاش رو شونه کرد الان خنده م میگیره اون موقع دوست داشتم بزنمش
تو جلسه معارفه با معلمین ، معلم عربی که طفلک جوون به ظاهر خجالتی بود که اول تا آخر به کف دستش و انگشتهاش نگاه میکرد گفت: متاسفانه بچه ها به خاطر شرایط ِجامعه، میگن ما عربی رو دوست نداریم ،حالا من تمام سعیم رو میکنم که بدون جهت گیری علاقمند بشن و ....
حقیقتش آستین کتش اونقدر تنگ و لوله تفنگی بود که برام سئوال شده بود که آیا از ازل به تنش دوختن و اینکه چطوری تونسته بپوشه ، در نتیجه حواسم از بقیه صحبتهاش پرت شد
فقط به این فکر کردم بچه های الان چه جسارتی دارند که به معلم میگن ما این درس رو دوست نداریم !
توی دانشگاه ،درس روخوانی قرآن داشتیم ،نمیدونم جز دروس عمومی همه دانشگاهها بوده یا نه؟ استاد یه دختر خانم جوون بود که بهمون خیللللی ایراد می گرفت ، که طا رو این طور ادا کنید ، صاد رو اونطور ادا کنید ، بعد فکر کنید عین رو از ته حلقش میگفت و خیلی راحت هم ادا می کرد ، من میخواستم مثل اون بخونم باید دستم رو میذاشتم رو گلوم و با فشار بیرونی روی گلوم میتونستم اون طوری ادا کنم ،انگاری که دارم خودمو خفه میکنم:| ، تا یه بار نمیدونم چی شد، گفت که متولد عراقه! کلاس رفت روی هوا ، یکی از بچه ها گفت: شما خودتون عربید که میتونید این حروف رو اینطور ادا کنید ما مدل حرف زدنمون با هم فرق میکنه و شما سختگیری میکنید و .... ،خلاصه قانع شد و از جلسه بعد دیگه اون طوری اصرار نمی کرد، اما من فهمیدم که عربها با گفتن هر حرف از یه قسمت دهن ، کاملا تشخیص میدن که اون چطوری باید نوشته بشه ، فرض کنید《 ت 》 رو مثل ما عادی تلفظ میکنند ، ولی《 طا 》رو نوک زبون رو میارن پشت دو تا دندون جلویی و با فشار به اون میگن ، صداش بین( د و ت ) تلفظ میشه !( دارید امتحان می کنید؟ ).
وقتی راد کلاس اول بود و بهش دیکته میگفتم، فهمیدم بچه هامون طفلکها چقدر سخت باید یاد بگیرن که کدوم ت/ط ، کدوم س/ص/ث رو بنویسن ، حتی وقتی میگیم مثلا عادل بچه ها عین رو نمیشنون در واقع ما میگیم آدل!
الان که از سالهای آموزش فاصله گرفتم و اجباری نیست ، میبینم اتفاقا زبان قشنگیه و خیلی توش ایجاز هست ، شاید اگر همه چیز با هم توی این مملکت قاتی نبود ، آدمها خودشون وسوسه میشدن که یاد بگیرنش.
پ.ن: دو تا کامنت خیلی خوب گرفتم از کسایی که میدونم خط فکریمون مطلقا شبیه به هم نیست ( یکی وبلاگ داره و دیگری نه) نمیخوام توی ذوقتون بخوره از الان بدونید و با علم بر اینکه من مثل شما فکر نمی کنم منو بخونید!
یه دوستی داشتم که سالها پدرش یه پست مهمی داشت ، الان نمیدونم واقعا پدرِ به رفتارهایی که داشت اعتقاد داشت یا اینکه به خاطر منصبش سخت گیری می کرد ( شاید هم به مرور اعتقاداتش کم شد).
من چون رابطم باهاشون نزدیک بود، می دونستم که چقدر بچه ها تحت فشارن! یه نمونه اینکه، بچه ها نوار کاست رو تو صد تا سوراخ قایم میکردن که باباشون نبینه! بعد فکر میکنید مثلا نوار شهرام یا فتانه بوده ؟ نه ، داریوش بود.
کم کم بچه ها بزرگ شدن ، پدرِ بازنشسته شد و بچه ها اون جوری شدن که میلشون می کشید و رفتن اونجایی که بچه های بقیه مسئولین میرن
چند وقت پیش با همسر صحبت میکردم ،گفتم فقط به بقیه که گیر نمیداد به بچه هاش بیشتر گیر میداد، می دونم که خیلی از رفتارهای باباشون آزارشون می داد و چند مورد رو گفتم که بچه ها مخالف بودند و ... گفت: ولی فلان جا و فلان جا (متاسفانه برهه های حساس زندگی) از رانت پدرشون استفاده کردند، آدم نمیتونه اونجا که منافعش تامین میشه از وجود کسی استفاده کنه و بعد بگه من با این آدم و طرز فکرش و ... مخالفم .
عکسهای فرش قرمز یه سریال نمایش خونگی رو میدیدم ، دختر خانمی اونجا بود که پدرش جز معدود کسایی بود که توی سیاسی ترین جشنواره فجر شرکت کرده بود ، به لباسش خیره شدم ، شبیه بود به چیزی که تو این دو سال مردم اجازه دارن بپوشن .
یاد حرف همسر میفتم ، یاد دوستم ، یاد تناقض ، تظاهر ، تزویر