زبان ، بکام خموشی کشیم و دم نزنیم !


۱. سالهای اول ازدواج مامانم ، یه روز میبینه که برای همسایه که باهاشون قرابت و آشنایی داشته مهمون اومده و پشت در مونده  ، مهمون رو هم می شناخته که دختر یه خانواده متمولِ ،  به اون خانم تعارف می کنه که بیاد منزل ما تا خانم همسایه برسه!

مشغول تدارک پذیرایی میشه و وقتی میاد پیش اون خانم بشینه ، اون خانم بهش گردن بندی که تو گردنش بوده رو نشون میده و میگه اینو ببین!! مامانم میگه : عه! منم یه گردن بند مثل این دارم و بلند میشه بره از توی اتاق بیاره ولی می گرده و پیداش نمی کنه!

همسایه میاد و این خانم میره !

مامان و بابا عصری که بابا از سر کار میاد کل خونه رو می گردن و گردن بند رو پیدا نمی کنند!

مامان فرداش به خانم همسایه میگه که گردن بند رو گم کرده ! خانم همسایه از مامان می پرسه که دیروز که فلانی اومد خونتون ، تنهاش گذاشتی ؟!مامان میگه : بله! میگه : این خانم مبتلاست به بیماری دست کجی!همه فامیل هم میدونند! 

بله ! اون گردن بند خود مامانم بوده که اون خانم نشونش داده بود و گفته اینو ببین


۲. دوستی داشتم، چند سال بعدِ من ازدواج کرد یه بار ازم پرسید ازدواج چطوره؟ گفتم مثل همه روابط دیگه هم روز خوب داره هم روز بد، گفت : به نظر من ازدواج خیییلللی خوبه، بعد پرسید: میتونی بدون همسرت بری سفر! من گفتم: آره ! گفت : وااای منو مثلا امیر نمیتونیم لحظه ای از هم جدا بشیم ،اونقدر بهم وابسته ایم و همو دوست داریم . کمتر از یکسال بعد دیدم که جدا شده، از همسرش گفت ، گفت : طی این یک سال همش جنگ و دعوا داشتیم و حالت روانی داشت پسره و ....


۳: دوست مامان تماس گرفت از ثروتمند بودن  و خوب بودن خانواده دامادش گفت  و اینکه بعد فوت پدرِ ِداماد، بچه ها هزینه امور مراسم رو قرار صرف تجهیز یه بیمارستان کنند ، مامان که تعریف می کرد من فقط گوش میدادم، چون من از طریقی با این خونواده ارتباط دارم و میدونم که بچه ها بعد فوت پدر سر ارث و میراث به بلوکه کردن داراییها ! قهر با مادر! شکایت از همدیگه رسیدن، ولی چون اون کسی که اینا رو بهم گفته بود منو امین خودش می دونست ، هیچی به مامانم نگفتم!


تو هر سه تا روایتی که کردم ، فارغ از ماجراها ، نکته عجیب برام اینه که خودشون که می دونستند چه گندی پشت قضیه است ، طرف مقابل که خبر نداره و کنکاشی نکرده ، چرررااااا  توجه اون طرف رو جلب اون گند و کثافت می کردند !!! مریضی ناشناخته ای وجود داره؟!!!



ضد تبلیغ


کتاب میخواست.

گفت: کتاب شوهر آهو خانم رو داری؟ گفتم : نه ، ولی خوندمش ، دوستش نداشتم  وگرنه برای کتابخونه امون می خریدم ، خیلی معمولی بود ! نمیدونم چرا این قدر ازش تعریف می کنند.

پرسید: سال بلوا رو خوندی؟  گفتم: آره و دوستش داشتم . (قبلش تعریفش رو نشنیده بودم)


الان میتونم  بگم تجربه بهم ثابت کرده ، یه کتاب یا فیلمی رو که همه ازش تعریف می کنند، حالا یا به حق یا به مُد  ، وقتی  میرم سراغش اون قدر تو ذهنم بالا بردمش،  که وقتی باهاش مواجه میشم،  سرخورده میشم و تو ذوقم می خوره !


 یه ضعفی دارم ، معمولا تو یه رودربایستی با خودم میفتم ، فیلم یا کتاب رو باید تموم کنم ، ببینید چه حالی داشتم  که صد سال تنهایی رو دو بار شروع کردم به خوندن، یه بار صد و بیست صفحه خوندم ، بار دوم  بیشتر ولی ناتموم گذاشتمش!

کوری رو اگه کمی دیگه می خوندم، بعید نبود دچار کوری هیستریک بشم !


کتابها رو یه زمانی بر اساس نویسنده می خوندم مثلا یه هفته  فقط غلامحسین ساعدی ، یه هفته امانوئل اشمیت ، یه هفته مدرس صادقی و ... یه هفته گذاشتم واسه صادق چوبک ، آاای زجر می کشیدم  انگار کنترات  برداشتم باید حتما تموم میشد!

خلاصه که بهتره به جای اینکه بگیم وای یه کتاب خوندم فوق العاده بود یه فیلم/تئاتر دیدم زندگیم رو به قبل خودش و بعد خودش تقسیم کرد بگیم ، ارزشش رو داره ، پیشنهاد بدیم اما تعریف بیش از حد و اصرار ، ظلم به اثرِ به نظرم.





هدف ، خاطره رو توجیه میکنه؛)


این خاطره رو الان میتونم تعریف کنم که تقریبا رابطه منو با خانواده همسرم می شناسید! البته هدفم شنیدن خاطره نیست ، هدفم نتیجه گیریه


فکر کنم دو سال بود از ازدواجمون می گذشت، خواهر بزرگ همسر چند بار بهم گفت : کاش همه مادرشوهرها مثل مامانِ من خوب بودند و خوش به حالتون ،  مودبانه لبخند میزدم و تایید می کردم ! اما به این فکر می کردم مگه قرار نبود که مشک خود ببوید؟! پس چرا عطار ، خودش  می گوید؟!!

تا یه بار به همسر گفتم ، ببین مامانِ تو به عنوان مادرشوهر ، آدم بدی نیست ( واقعیت رو گفتم)، ولی مگه کار خاصی برای من می کنه که میگید مادرشوهر خوبیه؟

همسر با یه لبخندی گفت: چون تو، از اول،  تصورت غلطه! مادرشوهر که نباید کاری برای آدم بکنه ! همین که مادرشوهر، عروس رو اذیت نکنه کافیه و نشون میده مادرشوهر خوبیه!


نظر من این نبود و نیست ،  واژه به خودی خود، برام  بار  و اعتبار داره ، نه در مورد ایشون  در مورد همه، کسی که بدی نمی کنه و آزاری نمیرسونه ، آدم بدی نیست ، ولی برای خوب بودن ، فقط!  کافی نیست که بد نباشی ، بلکه باید خوبی کنی! حتی اگه مراد نیابی ولی به قول سعدی به قدر وسع بکوشی!





سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد!

 

یه دوستی دارم زمان دانشگاه ، هر کی عکس عروسیش رو می آورد ، این به جای اینکه تبریک بگه ، دهنش رو کج می کرد و پشت سرش ایراد می گرفت و میگفت: عشق عروسی و شوهرن و .... گذشت،  در واقع سالها گذشت  و ازدواج براش مهم شد ! رسید بالاتر از ۳۵ که موقعیت ازدواج براش پیش اومد ، با کمال تعجب کنار صفحه اش یه چیزی گذاشته بود مثل روزشمار که من ۱۰ روز دیگه عروس میشم ، فرداش ۹ روز و  پس فردا ۸ روز و....


چند سال پیش یکی با یه ادبیاتی منو رنجوند ،عجیبه اما تو بدترین اتفاق زندگیش ، تو جمع ، یکی دیگه دقیقا با همون کلمات و ادبیات اونو رنجوند، خوشحال شدم؟! نه ، راستش! بیشتر ترسیدم ،چون فکر کردم کجاها ممکنه بی قصد و ناخواسته کسی رو رنجونده باشم !


از بازی های روزگار هیچ کسی خبر نداره ، دنیا مثل یه شطرنج باز ماهر روبه روی ما نشسته ، اصلا و ابدا نمیشه حرکت بعدیش رو حدس زد ، همیشه فرصت ادامه بازی رو نمیده ،ممکنه یهو تصمیم به کیش و مات بگیره! یه جور رفتار کنیم که فردای روزگار ،تو خلوت خودمون،  تو آینه بتونیم تو چشمهای خودمون نگاه کنیم!







مزخرف به معنی یاوه


خبر خوش بدم بهتون ! آدم فکر می کنه اینکه یه نفری  رو بشه پیدا کرد که تا حالا سوگ رو تجربه نکرده باشه و اصلا ندیده باشه ، اتفاق محالیه ، ولی  وقتی یه سریال تو شبکه خانگی دیدم  به اسم گردن زنی، متوجه شدم یه نویسنده و یه کارگردان و تعدادی بازیگر هستند، قدرتی خدا ، تا حالا هیچ کسی دور برشون نمرده !  خدا رو شکر!

ما دونه ریحون خاک کرده بودیم، بیشتر دغدغه داشتیم ، چطور میشه دو نفر مثلا از یه فامیل کشته بشن بعد اکتها و حرفها اینقدر دور از واقعیت باشه!

تازه علاوه بر اینکه مرگ و میر نداشتن ، سربازی هم نرفتن،  نشون به اون نشونه که  یه آدم مثلا خلاف رو میارن  اداره آگاهی ،که خودشو زده به کوری ، بعد پلیس دستش رو میخونه ، اون میگه این کارو کردم که سربازی نرم ، باور کنید  حتی منی که سربازی نرفتم ، میدونم برای معافیت میرن کمیسیون پزشکی به ادعا و حرف باشه که همه پسرها فردا عصای سفید دستشون میگیرن ! پسرها تا قطع کردن بند انگشت هم فکر می کنند!

این همه خرج چیتان و پیتان و دکور و.... می کنند ، نمیدونم چرا برای داستان و فیلمنامه پول خرج نمی کنند !  همه هم مدعی!


فکر کنم تقریبا، غالبا فیلم درباره الی رو دیدن ، بازی همه به کنار، فقط بازی اون سه بچه ، حتی اونی که نمیتونه خوب حرف بزنه ، یا اون پسربچه ، اون لحظه که رعنا آزادی ور کنار پنجره بهش نگاه می کنه ،چقدر عالیه ، بازیشون رو که دیدم ، فکر می کنم هنر نیست که تو کارهای اصغر فرهادی خوب بازی کنی ، در واقع باید خیللللی بی هنر باشی که تو کارهاش بد بازی کنی! نویسندگیش هم که محشر! سرش سلامت!