افسوس که بر گنج شما، پرده شمایید!


راننده اسنپ گفت: چند روز پیش یه دختر خانم جوون رو سوار کردم ، گفت که تو تاکسی از دستش گوشی آیفونش رو زدن ، گفته که ۵۰ پیش داده بوده و بقیه اقساط چیزی حدود ۱۰۰ میلیونه ، حقوقش هم زیر ۱۰ تومن بوده و بیشترش قراره بره پای چیزی که دیگه مال خودش نیست !

گفت:  این تب آیفون افتاده تو بچه ها ، دخترم کل تابستون رو رفته سر کار،  که بتونه یه پولی جمع کنه ، منم بهش پول بدم ، بعد قسطی آیفون بخره. 

از شیشه بیرون رو نگاه میکنم  ، قیافه های خسته پشت فرمون ،  این قوم خطا رفته !

پارسال خانمی که قبلا تو  کارهای خونه کمک می کرد ، عروسی دخترش بود ، بعد دم عروسی ، عروس و دوماد دعواشون شده بود سر عکسهای فرمالیته ( چه سریه که هر چقدر از سنت به مدرنیته حرکت میکنیم به جای اینکه از دست این مناسک دست و پاگیر راحت شیم، چند تا هم اضافه میشه ؟خر رو درازتر میبندیم!)  پسره پول نداشت ۵۰ میلیون بده فقط برای عکسهای فرمالیته و یه ماشین پراید داشت و به دختره گفت اگه خیلی اصرار داری باید ماشینمو بفروشم!


از میانگین جامعه ،اونی که حقوق ۵۰ تومنی هم میگیره ممکنه آیفون دستش بگیره ولی قیمت آیفون ۱۰ برابر حقوقش نیست، اونی که مثلا سانتافه داره هم ممکنه برای عروسیش عکسهای فرمالیته بندازه ولی قیمت عکاسی ۱/۶ قیمت ماشینش نیست!


سالها پیش  رفتم یه مراسم نامزدی، متعلق به یه خونواده سنتی  ، با یه فاصله ای روی یه میز فقط دو تا ظرف گذاشته بودند که  توشون چیپس و پفک بود!  اصلا نمیفهمیدم شان حضورشون چیه؟  بقیه هم همینطور، چون تا آخر شب دست نخورده مونده بود.

موقع شام ، ژله روی میز بود ، ژله ای که رنگش عجیب بود ، بالا رنگ قرمز و یه سری پاستیل ماهی که سفیدیه زیرشون برگشته بود بالا  و انگار مرحوم شده بودند، رنگ زیرین  ژله هم  سبز .  اونجا فهمیدم این قرار بوده ژله آکواریوم باشه . چیزی شبیه به این عکس


اما چون تقلید کور و بی دقتی بود، شبیه شده بود به  رودخونه هایی که فیتوپلانکتونهاشون زیاد میشه در اثر نیترات و.‌..  و آب قرمز میشه(Red tide). 

خوب با کمی فکر هم میشد حدس زد که اون چیپس و پفک هم برداشت آزادی از میز مزه بوده :|


حوصله جمع بندی ندارم ، غرض:  زمین بازیمون رو باید درست انتخاب کنیم ، شاید اصلا مال ما نیست! 



خشکسالی و دروغ!


هنوز بچه نداشتم ، با دوستم تصمیم گرفتیم بریم کلاس نجوم ، همه کارهای ثبت نام  رو انجام دادم و اون روزی که کلاس داشتم ، زنگ زدم به بابا گفتم : من و دوستم  داریم میریم کلاس، از فلان ساعت تا فلان ساعت ، زنگ نزنید یهو،  نگران شید ، بابا گفت : کلاس چی؟ گفتم : کلاس نجوم ، یه چند لحظه سکوت کرد و گفت : فکر کنم شما دو تا ، سوراخ دعا رو گم کردید ! 


از  مهر ، یه زمان خالی نیاز داشتم برای کاری، فرض کنید مثلا آمادگی شرکت تو کنکور دکتری، فرضا!!  حالا من چون هر کلاس،  دوره و ... شرکت میکنم، بقیه بعدِ شنیدن می پرسند برای چی؟ خوب که چی ؟ و  گاها مداخله می کنند رایم رو بزنند  و بعد نتیجه رو پیگیری می کنند،  ترجیح دادم  بگم اون زمان ، یه کلاس دیگه هستم ، هر کلاسی که به ذهنم رسید ، فکر کردم اگه بگم احتمال داره یکی بخواد باهام بیاد ، در نهایت تصمیم گرفتم بگم دارم میرم کلاس یوگا ، که دور و برم طرفدار نداره  و بگم نزدیک ِ خونمون،  که اگه کسی حتی دوست هم داشت نزدیکتر به خونه خودشون حتما یه مرکزی هست ! دم دستی هم هست سئوالی هم ایجاد نمی کنه !به همه هم یه چیز بگم که خراب کاری نکنم .


صبح با مامان صحبت میکردم ، گفتم: راستی من فلان ساعت و فلان ساعت دو روز در هفته دارم میرم کلاس! ( میدونید دیگه! ما اون نسلی هستیم که مهم نیست  بچه دار و نوه دار حتی نتیجه دار هم بشیم،  باید به مامانمون جواب پس بدیم )

_گفت: کلاس چی؟ 

+ : ورزش 

_: تو  لاغری ، برای چی میخوای بری ورزش؟

+ میرم یوگا

_ کجا؟

+  نزدیک خونمون

_با کی؟

+ تنها

_ پس شاید منم باهات اومدم.:|



به همسر گفتم ، فکر کنم باید میگفتم  ووشو ! باله ! گفت : اصلا ورزش نمیگفتی  ! میگفتی عرفان سرخپوستی ! گفتم : اونو میگفتم میدونستم حتما دوستم می خواست بیاد.  :|


ب.ن: راستی مهرتون مبارک و پرمهر










دیوار موش داره!


●دوستی گفت : برای مشاوره( در مورد پسر بچه اش) رفته جایی،  ولی اول خودش با خانم دکتر میخواسته صحبت کنه ، پس بچه رو گذاشته بیرون و خودش رفته داخل اتاق! منشی میون صحبتها زنگ زده که خانم دکتر پسر این خانمی که توی اتاقه اومده نشسته کنار در و داره به صحبتهاتون گوش میده


● با مامان رفته بودیم دکتر ، من اومدم از اتاق بیرون و نشستم کنار میز منشی  ، ۳ نفر دیگه هم تو سالن نشسته بودند ، تو کیفم دنبال چیزی میگشتم ، به وضوح صدای خانم دکتر و مامانم از داخل اتاق میومد ، دکتر گفت : شما هم مثل دخترتون کم خونی دارید؟ مامان با یه لحن شماتت باری گفت: نه!  اینا به باباشون رفتن، سرم رو بلند کردم  ، هم ۳ تا مریض ، هم منشی به قیافم خندیدن.


● رفته بودم برای سرم آهن تو یه اتاق کنار اتاق دکتر، یه آقای مسن اومد صداش میومد، به دکتر گفت میخوام زن دوم بگیرم ، گفت که تریاک میکشم ، گفت که کجا مغازه دارم  ! پرستار به من لبخند میزد و من هم به اون ، حریم شخصی به هر دوی ما 


حالا نمیگم مثل کسایی که تو کار موسیقی هستند، کل اتاق رو اکوستیک کنند ، ولی واقعا یه کاری باید انجام بدن که بقیه مراجعین و منشی هم بعلاوه دکتر محرم محسوب نشن ! یه سری دیگه از مشاغلم باید دقت کنند مثل وکلا . دیگه؟! 

زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت : صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی!


دیروز رفتم سمت تجریش ، ماشین نبردم چون میدونستم  اون جایی که میخوام برم جای پارک نیست، دورتر هم که میتونستم پارک کنم ، فاصله داشت با جایی که میخواستم برم ، ترافیک شدیدددد ، ماشینها اغلب تک سرنشین ، نرسیده به مقصد ، به راد گفتم : بیا پیاده بریم ، چون زودتر میرسیم ، از راننده اسنپ هم عذر خواستم که زودتر پیاده نشدم که از سر زعفرانیه  برگرده، ، از کنار جوب رد میشدیم ، ۳ تا موش بزرگ دیدیم ، موقع برگشت دوباره ترافیک ، بهم ریختگی و دستفروشی و شلوغی  میدون   !!! 

قصد شهردارهای مختلف تهران، طی بیست سال گذشته فکر کنم این بوده که هر کی از تهران رفت، دلش برای تهران تنگ نشه ، فکر کنم شعار کاری و هدفشون:

《 کمک به دل بریدن 》بوده !

صبح تلویزیون داشت فیلم میان ستاره ای نولان رو نشون میداد ، حرف تو حرف شد همسر از نظر ایلان ماسک در مورد اینکه این اتفاق نخواهد افتاد که زمین قابلیت زندگی کردن رو از دست بده صحبت کرد و .‌‌... بهش گفتم : بشر چطور میخواد محیط زیستی که نابود کرده ( تخریب نه!  نابود) رو درست کنه ، بعد گفتم دیروز اونجا فهمیدم ما مردم  هم دلمون به حال خودمون نمیسوزه ( تکلیف بالا دستی ها که کاملا مشخصه از نظر من  ) کمر بستیم به خرابی این شهر .

 گفت: همه مردم سراسر دنیا اینطورن ! محیط زیست جز چیزهایی که با زور و جبر حکومت درست میشه ، نقل قول کرد از دکتر رنانی که  وقتی یکی نیرو و انرژیش رو جایی خرج میکنه که  نباید ، اون موقع جایی که باید اعمال زور کنه مثل تمام دنیا ، مجبوره به باج دادن میشه !  


حالا عجالتا تا کاسبهای اون منطقه تصمیم بگیرن به ۱۳۷ زنگ بزنن دارم چک میکنم ببینم اگه ساکن یه منطقه نباشم ،میتونم این مطالبه رو داشته باشم یا نه!




میم مثل مو ، مثل مادر

 

فکر کنم تو فیس بوکم بود ، نوشته بودم که دیدن مو،  تو غذایی که خیلی دوست دارید شبیه دیدن یه رفتار بد تو آدمیه که بسیار براتون عزیزِ . همون جور مستاصل میشید!

کامنت ها اکثرا اینطوری بود که خوب مو دیگه ! مهم نیست .

برای من متاسفانه خیلی  این قضیه مهمه ، اگه خونه مامان یا خواهر باشه که راحت دیگه نمیخورم یا یه غذای دیگه میخورم ، اخم هم میکنم که چرا حواسشون نبوده .

کم پیش اومده ولی تا حالا تو هر مهمونی که این اتفاق افتاده بچه های صاحبخونه که با هم جور تریم ، یه جوری بشقابم رو عوض کردن که بقیه مهمونها هم متوجه نشن.  اوایل ازدواج یه بار یه خاطره تعریف کردم که تو خونه یه فامیل بشقابم رو عوض کردیم و ... ، همسر گفت: چه بی ادب! یه موقع تو خونه ما این کارو نکنی ، مامانم ناراحت میشه! ( البته معتقد بودم و هستم کسی که ناراحت میشه باید موقع آشپزی ، کلاه خودی ، لچکی ، روسری چیزی بذاره روی سرش) . اما به دلیلی قصدم نبود ایشون( مامانش) رو برنجونم!

یه بار خونه همسراینا همه غذا کشیدن و دور میز میخوردیم ،  فوتبالی چیزی نشون میداد به گمونم ، همه بلند شدن رفتن سمت تلویزیون ، فقط  مادر همسر نشسته بود و منو  یه مو  تو  بشقابم 

هی نوشابه میخوردم ، ماست میخوردم و فکر میکردم چیکار کنم ، اون بنده خدا هم به رسم ادب نمیخواست منو تنها بذاره ، تو یه لحظه تصمیم گرفتم ! دستمال کاغذی که توی دستم بود زیر میز کاملا باز کردم  و گذاشتم کف دستم ،یه آن که مادر همسر روش رو کرد سمت تلویزیون ، چنگ زدم و تمام پلو توی بشقابم رو تا جایی که میشد  با دستمال کاغذی از تو بشقاب برداشتم . خیلی سریع، وقتی برگشت من داشتم ادای خوردن درمیاوردم ، اندازه چند قاشق  هم توی بشقابم بود که گفتم : وای ببخشید من زیاد کشیده بودم ، سیر شدم و تشکر کردم. :) شانسم این بود که غذا قیمه بود آنچنان خواستنی نبود که غصه نخوردنش رو بخورم و فقط مسرت این سرعت عمل توی ذهنم موند.