داشتم یه چیزی رو توضیح می دادم  که یه آیین نامه جدیدی اومده و باید فلان کار رو کنیم ، یه بنده خدایی شنید ، گفت با توجه به اینکه مورد ما هم شبیه، شامل ما میشه ؟ خبط کردم گفتم : به نظر میاد بله !

هیچی یه ربع طرف داشت منو توجیه می کرد که موردمون به هم شبیه نیست ، انگار که من دست اندرکارم ، اگه منو مجاب کنه ، شاملش نمیشه . گفتم : خب ، شما می تونید برید بپرسید . ان شالله که شما شاملش نشید . دوباره از اول برام توضیح داد!


رفتم نونوایی ( به ندرت پیش میاد) ، قیمتها رو هم نمی پرسم  چون یادم هم نمی مونه ، موقع کشیدن کارت گفتم ۳ تا سنگک چقدر میشه ؟ گفت : سنگک ۶۰ تومن ! نمی دونستم ۳ تا ۶۰ ، یا دونه ای ۶۰ ، پیش خودم گفتم الان ۶۰ بکشم ، مرده نگه این جز اصحاب کهفه! گفتم : ۱۸۰ باید بکشم؟!

گفت : نه ، ۶۰ ! حالا مگه آدمهایی که تو نونوایی بودن کوتاه میومدن ، هر کی یه چیزی گفت. 《دیگه فقط مونده نون اینقدر بشه ، گفتن گرونی نه تا این حد، مردمو بیچاره کردن و...》

احساس می کردم رئیس اتحادیه نونم ، اونجا هم نشست مطبوعاتی بوده سهوا حرفی زدم باعث تشویش اذهان عمومی شدم!  شرمنده گفتم: من نون نمی خرم! (الانم میرم از ریاست اتحادیه استعفا میدم)


انگار یکی یه برنامه با یه سری واژه های ثابت ریخته تو مغزمون هر کی خلافش بگه بی توجه به اهمیت موضوع بهم می ریزیم . 

اونهایی که همسرم رو می شناسن  دور یا نزدیک،  حتی خواهرش اگه بخوان با دو کلمه معرفیش کنند (منطقی و روشنفکره )

بعد این آدم منطقی و روشنفکر حرف مهاجرت به امریکا شد ، بهم گفت: من که اصلا آدمش نیستم ولی  اگه برات موقعیت مهاجرت به امریکا پیش بیاد مگه میری؟! 

خب دیدم این آدم منطقیه ، خیلی جدی هم داره می پرسه، فکر نمی کردم گاردی به جوابم داشته باشه .

گفتم : میریم دیگه ! گفت: نه ، من که اصلا نمیام ، میخوام ببینم تو  میری؟! 

گفتم : به شرایط بستگی داره ، گفت: فکر کن همه چی مهیاست. گفتم : آره! تو رو هم میبرم.

شام نخورده بلند شد و رفت خوابید

خب چرا سئوال می پرسی وقتی دوست داری جوابی رو بشنوی که خودت میخوای . چرا سر شام می پرسی که گشنه بخوابی!  منم به نشونه اعتراض به این بی منطقی  ، شام اون رو هم خوردم ، راد گفت: اشتهات باز شده !


پ.ن : رضوان جون ممنون از به اشتراک گذاری تجربه اتون.