چهل سال اگر خدمت بقال نمودی ، امروز به این درد گرفتار نبودی!!


همسر توی حرفه خودش، تقریبا آدم شناخته شده ای محسوب میشه و عناوین شغلیش هم  برای هم رشته ای هاش میتونه  انگیزه باشه ، اما این روزها که در میانه دهه ۴۰ هست معتقده که مسیر رو اشتباه اومده و اگر این زمانی که صرف تحصیل و مقاله و همایش و ... شده رو اگه توی بازار صرف کرده بود ، موفقیت های مالی بیشتری داشت و چه بسا که لازم نبود دیگه کار کنه و میگه این روند روتین که تا میانسالی کار میکنیم و از زندگی که محدودِ چیزی متوجه نمیشیم و  مشغولیم در آرزوی رسیدن و ناگاه سر میاد همه چیز و ما میریم در حالیکه زندگی نکردیم، الگوی اشتباهیه که ناشی از ترس از تغییر ماست . میخوام دلداریش بدم و شاید انگیزه!! میگم ، فعالیتهای اجتماعی به آدمها هویت میده ، ببین دعوت میشی فلان جا، پستی که فلان جا داشتی آرزوی آدمها بود برای همین اونقدر اذیتت می کردن  چون عنوان مهمه و کار فقط پول نیست و هویت اجتماعی و .... 

جواب میشنوم : همش یه سری حرف الکیه برای اینکه آدمها به این الگوی اشتباه ادامه بدن ، بعد از دو خانمی از آشناها مثال میزنه که این دو خواهر سهم الارثی نزدیک به ۶۰۰_۷۰۰ میلیارد یا بیشتر به هر کدومشون رسیده  ، با ثروتشون سرمایه گذاری کردند و دارن زندگی میکنند، تصحیح میکنم در سطح عالی  زندگی میکنند و با توجه به گردش مالی که دارن ، راحت مسافرتهای خارج از کشور هم میرن و اصولا براشون گرفتن ویزا تا حالا سخت نبوده  ، بعد بهم میگه : اونها الان هویت اجتماعی  به چه کارشون میاد؟ با اون هویته قرار چیکار کنند که الان نمیتونن ، با اون هویته چه چیزی قرار بود دریافت کنند که الان ازش محرومند.  

خلاصه حرفهاش منو یاد شعر فریدون مشیری میندازه:

علم پدر آموخته‌ام من!

چون او همه در دام بلا سوخته‌ام من

چون او همه اندوه و غم اندوخته‌ام من.

ای کودک من، مال بیندوز.

وان علم که گفتند، میاموز!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد