سیال ذهن


 حمید هامون: 《خدایا ! خدایا! یه معجزه ! برای من هم یه معجزه بفرست مثل ابراهیم ، شاید معجزه من یه حرکت کوچیک بیشتر نباشه .》


نمیدونم تا حالا با وبلاگی برخورد داشتید که این احساس رو بهتون بده طرف شخصیت واقعی نیست، مثلا یه مرد که در قالب یه دختر مینویسه و یا از این دست .

دیروز یه وبلاگی رو خوندم که طرف میگه  ایران نیست ، مثل اکثر مردم ایران هم ادعا میکنه( البته بیشتر اصرار داره ) سیاسی نیست  ،یه جاهایی هم نیمچه اعتراضی مثلا  داره ،  امااا صفحه اش رو میخونی فکر میکنی، داری یادداشتهای شلمچه رو میخونی ،  انگار وسط روزنوشت ها و  روزمرگی، یکی  هک کرده باشه پاورقی یالثارات گذاشته باشه ، کامنتهاش هم شبیه به خودش . چه احساسی دارم ، فکر میکنم پشتش هوشنگِ به رنگ ارغوان  ( حاتمی کیا) نشسته ، چایی میخوره و پست میذاره و لبخند میزنه. 

خوب؟ جای منو تنگ کرده ؟ نه ، ابدا ! ! کما اینکه دیگه نمیخونمشون  ، اما تو مثلا به تصورت، داری صفحه یکی با قیافه و شکل و شمایل شهره آغداشلو رو میخونی  ، توی واقعیت  ادی براک ( ونوم) داره تایپ میکنه.   عجب جاییه اینجا!!


پ.ن: عیدتون مبارک