گوشم شنید قصه ایمان و مست شد



با خواهرم در مورد سریال 《در انتهای شب 》حرف میزدیم  ،  گفت : رضا( پدرام شریفی) خوبه ، گفتم : پیش پارسا شانسی نداره ، به نظرم جذابیت ظاهریش هنوز اونقدر زیادِ که سخت میشه بیننده  بتونه یکی دیگه رو جایگزین کنه . (شاید هم نظر منه) 

یاد چند سال قبل افتادم ،خواهرزاده کنکوری بود، نمیدونم پارسا چه سریالی رو بازی میکرد، گفتم این زمانِ ما خیلی طرفدار داشت، برای همین فلانی ( یکی از آشناها) که رشته ریاضی فیزیک میخوند به خاطرش تغییر رشته داد، رفت کنکور هنر شرکت کرد،  دانشگاه تهران هم  بازیگری قبول شد ، البته در نهایت با یه بازیگر دیگه ازدواج کرد که کوچکترین شباهتی به این نداشت .

خواهر زاده ام  گفت : همین الان هم به عنوان یه میانسال قیافه اش خوبه ، گفتم : میخوای تو هم به خاطرش تغییر رشته بده ، برو هنر بخون یهو دیدی زن حبیب رضا_ یی شدی

 چیه این عشق!!

یکی از پسرهای فامیلمون هم دخترعمه اش ( تهران زندگی نمیکرد)بهش زنگ زده بود ،در مورد رشته دانشگاهی پرسیده بود ، این هم گفته بود خوب اگه تهران باشه دانشگاه، بهتره ، دختره یه جوری خوند پزشکی شهید بهشتی قبول شد ، بعد فهمید پسر داییش یکی دیگه رو دوست داره ، زنگ زد گفت: من تو رو دوست داشتم، تو گفتی دانشگاه های تهران بهترن، من فکر کردم تو هم منو دوست داری :| ، 


عشق دیگر نیست این، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست


نظرات 1 + ارسال نظر
ویرگول دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 17:05 http://Haroz.blogsky.com

وای چه خوب که کامنتها رو باز گذاشتید
من اصلا عاشق نوشته هاتون شدم، نمی دونید چه لذتی می برم وقتی می خونمتون که

سلام، شما که قطعا محبت دارید اما در گوشی بگم خیلی خوشحال شدم ، کامنتها رو که بسته بودم ، برام جواب دادن به پیام ها سخت شده بود، نگران بودم حمل بر بی ادبی بشه ، تصمیم گرفتم کامنتها رو باز بذارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد