Home alone


هفته پیش که بهمون خبر دادن دو تا خواهرهای همسر هم دارن جلای وطن میکنند ، یه بیست و چهار ساعت خیلی غمگین بودم ، حقیقتش باهاشون بهم خوش میگذشت .( خودشون و همسراشون جو سالم و شادی بودند). اصولا با آدمهای هم سن و سال خودم بهم خوش میگذره و میدونم دیگه قرار نیست خونه پدر همسر بهمون خوش بگذره ! 

حالا اونهام رفتن، سالها قبل که  راد یه ساله بود، عموش هم رفته بود . خانمش رو دوست داشتم و با اون هم بهم خوش میگذشت . 

خواهرزاده، ۴ سالی میشه که رفته و امسال تابستون،  پدر و مادرش رفتن پیشش ، میدونم برادرزاده ها و اون یکی خواهر زاده هم قصد رفتن دارند و متعاقب رفتن اونها ، رفتن پدر و مادرهاشون هم دور از ذهن نیست . در مورد اینا دیگه بحث خوش گذشتن نیست یه تیکه از قلبمن.  

دیشب راد گفت: میشه نَرَم توی کلاسهای تابستونی مدرسه ؟ گفتم : نه ! ما الان مثل خانواده دکتر ارنست هستیم که تک و تنها اینجا موندیم ، برو مدرسه بذار چهار نفر رو ببینی بلکه تعامل های اجتماعی رو یاد بگیری ، باید کم کم بگردم  برات یه( مرکر) بخرم .


پ.ن: همسرم همون اوایل پیش  از ازدواج در مورد مهاجرت ازم نظر پرسیده بود ، جزء مخالفین مهاجرت بود ، اینا مالِ  اون نسلی بودند که امیدوار بودند به گفتمان و گفتگوی تمدنها و  وطن و  تغییر مغزها و ..... 











نظرات 2 + ارسال نظر
پری دریایی یکشنبه 28 مرداد 1403 ساعت 10:07

سلام دوست عزیز
وقتی میبینم یکی مینویسه با اقوام همسر رابطه خوبی داره خوشحال میشم و امیدوار که چنین آدمهایی هم هستن که هم خودشون آدم سالمی هستن و هم همسر و خونواده همسر از نظر روانی سالم هستن

سلام ، متشکرم از نگاه مثبتتون، البته سهم همسرم ومدیریتش توی ایجاد یه رابطه متعادل رو نادیده نباید گرفت . باز هم ممنون

ربولی حسن کور شنبه 27 مرداد 1403 ساعت 17:53 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم نظر همسرتون عوض شده باشه!

سلام ،
نه !! در موردش که فکر میکنم آهنگ (قصه ها زنده به گور) هایده توی ذهنم تداعی میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد