پ مثل پراکنده


الف. فکر کنم بعد رفتن خواهرهای همسر ، دچار ترومای پس از حادثه شدم  همش نگرانم هر لحظه برادرزادهام هم  زنگ بزنن بگن ما داریم میریم ، همینطوری یهویی !  از خواهر زاده مطمئنم به هر حال  خواهر ( مادرش) هست که از ب بسم الله  رو بهم میگه و میگه بین خودم و خودت بمونه در نتیجه غافلگیر نمیشم ، صد تا فرصت بغل و محبت و کادو و .... و  در نهایت کنار اومدن پیدا میکنم! 



ب: گفتم که شرط کرده بودم، گربه به شرط اینکه از اتاق بیرون نیاد بیاد توی خونمون ، خانمی که آوردتش بی خبر از شرط ما ،گفت چون فعلا خیلی کوچیکه توی یه اتاق نگهش دارید و در اتاق رو هم ببندید. امروز به همسر گفتم : بغلش کن، بیارش بیرون یه دوری بزن ، از اتاق آوردتش بیرون!  چشمهای گرد و کوچولو و بامزه ی میشیش درشت تر از بقیه وقتها شده بود و برعکس  زمانی که توی اتاقه، تقلا نمیکرد که بیاد پایین ، فقط خیلی خنده دار اینور و اونور رو نگاه میکرد ، رفتم جلو خنده کنون گفتم : من توی این جهان موازی باهات زندگی میکنم بچه! تو توی اتاقی و نمیدونستی اینجایی هم هست. 

لحظه ای بعد خنده ام جمع شد از تصور اینکه شاید ما رو هم گذاشتن توی اتاق و توی جهان موازی زندگی جذاب تری در جریانه!  

اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من،

وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو،

چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من


نظرات 1 + ارسال نظر
ربولی حسن کور جمعه 2 شهریور 1403 ساعت 23:37 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
یاد صحنه آخر فیلم مردان سیاهپوش افتادم که البته توی تلویزیون ایران سانسور شده بود!

سلام. من ندیدم فیلمش رو ،ژانرش رو دوست ندارم ،ولی از پسرم پرسیدم تو فیلیمو دیده برام تعریف کرد،نمیدونم سانسورش با تلویزیون فرق میکنه یا نه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد