ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
راد و پدرش داشتند یه ویدئو طنز نگاه می کردند از یه آقایی( عالیجناب شین) که از نقش مادر خونواده به عنوان رئیس ستاد تبلیغات و ارزش گذاری اعضای خونواده صحبت می کنه و میگفت برای همینه که بچه ها خاله رو بیشتر از عمه دوست دارند.
از نظر من ، همه چی تو بچگی شکل میگیره یعنی مهمه که ما چه تاثیری تو کودکی روی شخص میذاریم ، علاقه وقتی با تار و پودِ آدم عجین بشه ، حتی اگه دلگیر بشی یا هر چی ، در نهایت اون آدم رو در اعماق وجودت دوست داری .
برای من به ترتیب: اول عموم ( خونواده اش)، بعد داییهام ( خونواده هاشون) ، بعد عمه ام مورد علاقه بودند و خاله ام رو هیچ وقت هیچ احساسی بهش نداشتم !
برای خواهرم هم عموم جایگاه ویژه ای داشت و بعد فکر کنم عمه ام رو دوست داره .
ستاد تبلیغاتی مامانم ضعیف بوده؟
نمی دونم ، شاید اون طرف مقابل جوری بهت محبت می کرد که خلع سلاحت می کرد ، نمی تونستی دوستش نداشته باشی!
مادرم و خانم عموم هیچ وقت از هم خوششون نمیومد ( بعد از فوت پدر و عموم فهمیدم از هم بدشون هم میومد) ولی هیچ وقت، ما بچه ها رو وارد اختلافات خودشون نکردند ، ما به طور مستقل در مورد اینکه کسی رو دوست داشته باشیم تصمیم می گرفتیم ،برای همین من خانم عموم رو دوست داشتم و دارم! و کلی خاطره خوب ازشون دارم ، همیشه هم میگم خونه عمو ، بهشت بچگی های من بود.
اگه میخواید سرمایه گذاری عاطفی کنید ، وقتی بچه ها کوچیکن بدون توجه به والدینشون بهشون محبت کنید ، اون احساس همیشه با آدمها میمونه .
پ.ن : خواهرزاده ذکور برام یه عکسی فرستاد که نوشته بود ،خاله همون مادره که فقط تو رو به دنیا نیاورده ، میدونم بیشترش از محبت و لطف و مهربونی خودشه ولی بسی خوشحال شدم
در پاسختون به سوال جناب آقای دکتر ربولی باید بگم خیلی نامردیه که وقتی خودتون تجربه کردین و دیدین که وقتی فشار و اجباری تو رفت و آمد و عروسی رفتن و...نبوده چقد حس بهتری داشتین من از الان پیش بینی می کنم تو سن نوجونی با همسرم سر اینجور مسائل دعوامون بشه چون من اعتقاد دارم هیچ اجباری نباید تو رفت و آمد کردن باشه و ایشون معتقد به رعایت چهارچوب و اعلان مثلا عمه دعوت کرده همه باید بریم و زشته و ...ایناهستن
سلام سمیه جان ، بله کاملا حق باشماست ، من متاسفانه مثل مامان و بابام لیبرال نیستم و اعمال زور میکنم ، تو ذهنم هم اینه که ما همین یه بچه رو داریم باید تابع ما باشه که خوب غلطه چون اون گناه نکرده که یه دونه است، راست میگی
راست میگی
خب این خوبی مادر شما بوده که حس بدی از عمو و زن عمو بهتون نداده. مادر من هم همینطور بود. حتی پدرم چون اخلاق تندی داشت، گاهی با عمه و عمو یا بچه هاشون دعوا می کرد و رفت و امد نمی کرد. تازه تحریمشون هم می کرد و به بقیه فامیل هم می گفت که حق رفت و آمد با اینها رو ندارید! و چون حرفش توی فامیل حجت بود، کسی جرات نمی کرد سرپیچی کنه

تنها کسی که رگ خواب بابا دستش بود، مامانم بود که آروم آروم نرمش می کرد و راضیش می کرد که آشتی کنه. عمه هام زنگ میزدن به مامانم درددل می کردن از دست بابام
الان که بزرگ شدم می فهمم مامانم چه روح بزرگی داشت. میتونست دخالت نکنه و کمتر با خانواده شوهر رفت و امد کنه بدون اینکه مقصر شناخته بشه. ولی انسانی نگاه می کرد و سعی می کرد بین خواهر و برادرا اشتی ایجاد کنه. ضمن اینکه برای ما بچه ها هم داشتن فامیل بیشتر و رفت و امد بیشتر حتما مفید بوده. من هم از عمه هام و زن عموم خاطرات خوبی دارم، همه شون فوت کردند البته. مخصوصا از زن عموم همیشه تصویر یک زن مهربون و خوش قلب تو ذهنمه. مامانم هم همیشه ازش به خوبی یاد می کنه و میگه با اینکه چند سال با هم توی یه خونه زندگی کردیم، همیشه هوای منو داشت و اذیتم نمی کرد. روحش شاد باشه، همین خاطرات خوب از آدمهاست که می مونه.
سلام ، این جمله اتون تمام کننده است 《 برای ما بچه ها هم داشتن فامیل بیشتر و رفت و امد بیشتر حتما مفید بوده.》.
بله قطعا اینکه مادرم یار کشی نمی کرد و اینکه ما اجازه داشتیم راحت بگیم که مادربزرگ پدری رو بیشتر از مادربزرگ مادری دوست داریم و اونجا بیشتر بهمون خوش می گذره از پختگی مادرمه ، خوبی و محبت طرف مقابل هم البته نباید نادیده گرفته بشه .
خدا رحمت کنه رفتگانتون رو ، به باقی عمر طولانی و باعزت بده ، پدرتون چه جذبه ای داشتن
سلام
بسیار زیبا و درست گفتى عزیزم
مادر هایى که از خانواده همسرشون مدام بدگویى مى کنن تو ضمیر ناخودآگاه بچه هاشون میره که این ها خوب هم باشن باز خورده شیشه دارن
کلا به نظرم در مورد دوست و اشنا هم همین طوره
یکى و تعرفیش و میشنویم ناخوداگاه دیدمون مثبت میشه و بر عکسش
چه قدر خوب که همچین خانواده با کمالاتى دارین
روح پدر گرامى و عموى عزیزتون شاد
سلام ، قربونت
، مادر موثره ولی فکر کنم اون آدم هم نباید منفعل باشه چون خلاصه یه روزی عقل آدم میرسه میبینه خوب این آدمی که همیشه ازش بد گفتن همیشه نسبت به من با محبت بوده . البته البته میگن که دختر همیشه کفش مادر رو پا می کنه ( بچه های دختر دیدگاهشون به مادر نزدیکه)ولی آدم بختش رو باید امتحان کنه
مرسی ، ممنونم، اینکه فکر میکنم چون به فاصله ۶ ماه از هم رفتن حتما پیش همن خوشحالم میکنه ، چون همو خیلی دوست داشتن. خدا حفظ کنه عزیزهای شما رو
سلام
یعنی ما جرات داشتیم بگیم میخوایم بریم خونه کسی که شما خوشتون نمیاد؟
درواقع بالاتر از اون جرات داشتیم تنها جایی بریم؟!
سلام . آقای دکتر ما اجازه داشتیم ، تنهایی هم اجازه داشتیم . گاهی فکر میکنم اگه من بودم اجازه نمیدادم ولی مادر و پدرم هیچوقت چیزی نمیگفتن ، من کلی از عروسی ها و مهمونی و عید دیدنی های فامیل هم به تشخیص خودم یادمه نمیرفتم ،جاش با یه سری دیگه میرفتیم شام بیرون یا سینما ، در صورتیکه چند وقت پیش راد یه همچین حرکتی زد طفلک وقتی برگشت اون قدر موعظه اش کردم شیشه می لرزید