تو کلاس آنلاینِ راد دیدم ، اسم معلمش سامان ... ، بهش گفتم ، اسم معلمت قشنگه ، یه دوره ای وقتی کوچیک بودم و خاله بازی می کردم، سه تا بچه داشتم، اسم یکی از بچه هام سامان بود ، همون موقع که اسم شوهرم هم سپهر سهرابی بود!( فیلم سازها یاد بگیرن چه شخصیت پردازی میکردم)
راد پرسید: خاله بازی یعنی چی؟
گفتم : نمیدونی خاله بازی چیه؟ !!!!! بعد فکر کردم طفلکم از کجا باید می دونست! راد آخرین نوه سمت خونواده منه با اختلاف ۷ سال از ما قبلی. از طرف خانواده همسر هم فقط یه دخترعمه داره که ۴ سال بزرگتره!
به خودمون فکر می کنم ، فاصله سال ۵۷ تا ۶۷ ، ایران ، انقلاب و جنگ داشته ، پدیده انفجار جمعیت اتفاق افتاده ، تو خونواده ما ( پدری و مادری و دورتر)، هر کسی که توانایی بارداری داشت ، بچه دار شده بود، یعنی به جز مامان بزرگم که دیگه امکان زایش نداشت ، همه تو فاصله این سالها بچه دار شدند، بعضی یکی، بعضی دوتا ، نتیجه اینکه من کلی هم بازی داشتم ، با هم بزرگ شدیم و قد کشیدیم ،کلی خاطره خوب دارم ، کلی خندیدن و گشت و گذار ، چی بهتر از فامیل که مختصاتش رو پدر و مادرها میشناختن ، حالا فامیلها کوچیک شدن ، هم به لحاظ تعداد هم فاصله و مهاجرت! بانک عاطفی بچه های الان خیلی خالیه!
یادش به خیر!
کامنتای دکتر ربولی حسن کور فقط کامنت شما + کامنت مینا خطاب به شما ؛ فقط داریم میخندیم
امیدوارم لبت بخنده که اینقدر خندوندیمون فقط با یک تک کامنت
سلام ، مرسی ،
امیدوارم همیشه روزگار، شاد باشید

مادر همسر شش پسر و دو دختر داشت و خواهرش شش دختر و دو پسر.واینا با هم بازی نمی کرده اند مبادا انتظار ازدواج بین شان به وجود آید ولی هنوز که هنوزه با هم رفت و آمد خانوادگی دارند.متعجبم دختر خاله های خوشگل همسر چگونه طمع نکردند با ایشان ازدواج کنند و امروز سر من بی کلاه باشد.


در عوض همه بچه های دو خواهر فقط دو بچه دارند.
سلام ، چه ترکیب بامزه ای بوده، رضوان جان اونی که سرش کلاه میرفت همسرتون بود ، اگه شما رو به دست نمی آورد! آدم سرش کلاه بره بدتر از اینه که بی کلاه بمونه
الف پلف تو این شرایط سیاه سیاسی اجتماعی اقتصادی ایران کاشکی تویی که استعداد ترکوندن مردم از خنده داری
یه کم برا خاطر دل هموطناتم شده طنز بنویسی
سلام ، اگه تواناییش رو داشتم حتما انجامش میدادم ، چی از این بهتر! مرسی
تو خانواده ما حتی مادربزرگم هم توی اون دوره و در سن ۴۱ سالگی دوباره باردار شده و آخرین دایی رو با فاصله زیاد از بقیه بچه ها به دنیا آورده
من عاشق اسم آرش بودم نمیدونم چرا به نظرم خیلی اسم باکلاسی میومد حتی یه عروسک پسر داشتمکه قلک بود اسمشو گذاشته بودم آرش همه جا باهام بود خیلی خیلی دوسش داشتم یه روز برف اومد و من آرشو بردم تو حیاط برف بازی کنیم از اونموقع گم شد یعنی وجب وجب برفها رو گشتم نبود خیلی بهش وابسته بودم، الان با خودم میگم شاید مامانم یا خوارام سربه نیستش کردن چون اصلا از آرش خوششون نمیومد.
بله تو فامیل ما هم همینطوری بود من خودم دهه شصتی ام و اونقدر دختر عمو پسرعمو و .... داشتم که کلی بازی میکردیم ولی الان دختر من یه دونست، یه پسر یه عمه اش داره و یه دختر یه عمه اش و تمام
سلام ، خنده ام گرفت به اینکه مامانتون و خواهراتون از آرش خوششون نمیومد
حالا بپرسید شاید جواب گرفتید که اون موقع چی شده.
فکر کنم نسل بعد به خاطر اینکه تنها بزرگ شده در عوض زیاد بچه داشته باشند.
سلام
اول انقلاب اون قدر تنظیم خانواده را محکوم کرده بودند که خیلی ها بچه دار شدن را وظیفه خودشون میدونستن.
اما حالا مردم با این وضعیت اقتصادی اگه بخوان هم جرات بچه دار شدن ندارن.
سلام . حقیقتش قدیم مردم خیلی فکر نمی کردن ، یه دکتر زنان به من گفت همین یه دونه بچه بسه ، چون ما خودمون هم نمیدونیم قرار سرنوشتمون چی بشه! بعد قدیما تو جنگ و موشک بارون مردم عروسی می گرفتن و بچه دار میشدن ، یا خیلی فکر نمی کردن یا خیلی پر امید بودند.