تو لابی هتل نشسته بودم ، منتظر بودم کارهای تسویه تموم بشه ، رو مبلهای کناری دو تا آقا نشسته بودن داشتند در مورد یه باشگاه و خرید و فروش بازیکن حرف میزدن ، نشستشون کاری بود، یکیشون یه سری اوراق همراهش بود و به اون یکی نشون میداد ، یه پسر بچه هم همراهش بود که هی می پرید وسط حرفشون ، باباش بهش میگفت:برو نقاشی بکش!
یه لحظه که بچه بهم نگاه کرد ، بهش لبخند زدم ، بچه اومد جلوتر. باباش فرصت رو غنیمت دونست صداش کرد گفت : سامان !برو نقاشی هات رو به خانم ، نشون بده . بچه کاغذش رو آورد ، گذاشت جلوی من ، اون دو تا آقا داشتند با هم حرف میزدن .
نگاه کردم یه چیزهایی کشیده بود، یه آدمک ، خط و خطوط ، بهش گفتم : وای چقدر قشنگ کشیدی ! آفرین!
گفت: من نکشیدم ، این کشیده !( مرد مخاطب باباش)
مرده یه لحظه شد قد بچه ۳ ساله ، وسط حرف اون آقا برگشت سمت من و لبخند زد ! جا داشت بهش میگفتم بقیه نقاشی هات رو هم بیار به خاله نشون بده : |
معذب شدم . رو به پسربچه گفتم : اسمت سامانه! چقدر اسمت قشنگه! با کش و قوس گفت : نه! من سامان نیستم ! من خارخوسکم
نشنیده بودم این واژه رو، فکر کردم بچه داره حرف زشت میزنه . زود بلند شدم و باهاش بای بای کردم و رفتم .
بعد سرچ کردم دیدم خارخاسک داریم که یه گیاهه ، ان شالله که اون هم منظورش همین بوده.
این روزها ،موزیک ویدئو یه کسی ، سر و صدا کرده به غلط! راد پرسید : منظورش چیه ؟! گفتم :فکر کنم، حرف زشت داره میزنه ، مهم نیست ، ما که دوستش نداریم ،بهتره گوش ندیم :|