جسم خاک از عشق بر افلاک شد!


تاریخ نه دی ، آقای دکتر ربولی که فکر کنم میزان سرشناسیشون تو دنیای وبلاگ، مثل داستایوفسکی در ادبیاته و نیاز به معرفی ندارند یه پستی گذاشتن که قسمت اولش در مورد شکست عشقی یه دختر خانم بود ، غالبا اگه چیزی رو بشنوم یا بخونم ، تجسم میکنم ، اون صحنه که مشکل دیگه ای ندارید؟ خوب، قطعا آقای دکتر منظورشون جسمی بوده و ..‌. باعث شد با خوندنش خنده ام بگیره ، بعدا که کامنت ها رو خوندم دیدم ، انگار فقط من بودم که خندیدم  و بقیه متاثر شدن ! چرا؟!! 


شاید چون همیشه فکر می کردم و میکنم، عشق و عاشقی طبیعی ترین اتفاق در عالم هستیه ، این که عاشق کی باشیم هم مهم نیست ، خود اون عشق که حال آدمو خوب می کنه .

دانشجو بودیم یکی از دوستهام شکست عشقی  خورده بود، مامانش حالش بدتر بود، به من زنگ زد که تو به پسره زنگ بزن ، به دروغ بهش بگو این خودکشی کرده که پسره با دخترم بمونه و... اون موقع با عقل ناقصم( ببینید بقیه چی بودن، من ریش سفیدشون بودم) چون هیچوقت پسره منو ندیده بود و نمیشناخت ، پیشنهاد مادر دوستم رو رد کردم و ... فقط  یادمه به دوستم گفتم  : این قضیه تموم میشه یا نه رو نمیدونم،  ولی اگه یه روز دختر دار شدی ، یادت باشه،  تو براش مثل مامانت نباشی، مامانت یه جور رفتار می کنه انگار دنیا به آخر رسیده  در صورتی که باید راحت بگیره که تو بفهمی حالا حالاها باید عاشق بشی و....


تو برخوردهای اول از همسرم پرسیدم که تا حالا عاشق شدی؟ جوابش محافظه کارانه بود که گفت: نه! محافظه کارانه تر بود که از من نپرسید، چون منتظر بودم بپرسه ، که پته خودمو بریزم روی آب  وقتی چیزی طبیعت و ماهیت بشره که پنهون کردن نداره . 



رضوان خانم عزیز برام نوشته بودید که فکر کردید چقدر شبیه به مردهام . دومینو وار این  افکار پشت هم اومد ،یاد واکنشم به پست جناب دکتر افتادم،  مطمئن نیستم ،شاید چون تاثیرگذارترین و مورد علاقه ترین آدم زندگیم از بچگی پدرم بود .


پ.ن رضوان عزیز و داروساز عزیز پیامتون رو دریافت کردم ، ممنونم ازتون . داروساز عزیز امیدوارم  به زودی ، خیلی زودتر از اون چه که فکر میکنیم از این منجلابی که توش افتادیم نجات پیدا کنیم.


نظرات 8 + ارسال نظر
رضوان دوشنبه 24 دی 1403 ساعت 10:31 https://nachagh.blogsky.com/

تو بخش روان پزشکی هم زنان و هم مردان عاشق شده و دل شکسته دیده ام.غرور کسی که عاشق می شود و شکست عشقی می خورد می شکند .انگار که من کسی را انتخاب کرده ام او باید زیر بار برود مبادا غرور من بشکند .اگر عاشق طرف هست باید او را آزاد بگذارد و در خود بسوزد تا مس وجودش تبدیل به طلا گردد به قول هم سعدی هم حافظ.
عشق نهایت دوست داشتن همانند عشقه که گیاهیست چسبنده به معشوق تا خود بالا رود .حتما عشاق همانند گیاه عشقه شکننده اند.عاشق نشدی اگر که نامی داری.
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیده است تو را بر من اش انکاری هست.
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد ذلیخا را
بابا حافظ در کتاب غزلیات خود انواع شعر عاشقانه نوشته تا تو به نظرت خنده دار نیاید.
بابا عشق درسته از نیاز به وجود می آید ولی جلوه علوانی دارد.نه جسمانی.لازمه عاشق شدن درست کار کردن شاخک های حسی است کسی که گاگول یا هالو باشد چه می داند عشق چیست.آدمای حساس بگو سن سی تیو (انگلیسی ننوشتم) عاشق میشن و شکست عشقی دیدن اونا باعث شده ما مراقب باشیم عاشق نشویم .ولی تجربه شیرینی است .(امیدوارم سوآل نکنی مگر تو عاشق شده ای که میدانی که پاسخ نخواهم داد.)

نمی پرسم ، چون اگه کسی بگه نه ، باور نمی کنم ، اساس هستی از روی عشقه ، اصلا قرار از ازل انگار بر این بوده

پگاه دوشنبه 24 دی 1403 ساعت 03:23

وای چقدر به خورشیدی که افتاده بود روی زمین و قوطی حلبی بود، خندیدم، خیلی بجا و درخور حال برخی معشوقان
الف جان عشقی که توصیف کردی، یکطرفه و دورادور رو منم تجربه کردم، خیلی از نظر قدرت تخریب ضعیف تر ازینه که با خود طرف حرف بزنی، حالا منم تجربه م خیلی محدوده و حتی با این آدمم فقط پیام می‌دادم،( دهه شصتی سنتی) ولی واقعا گرفتار شده بودم و تا یک سال کامل روان‌درمانی نرفتم، نتونستم رها بشم. هرچند واقعا خود این دوره روان‌درمانی که تحت اون فشار مجبور شدم برم، خیلی برام خوب شد. اما اون حال افسردگی و انفعال و غمباد رو دوست ندارم عزیزانم تجربه کنند. شاید از یه خلا روحی میاد اون حالت

.
حتما و قطعا همینطورِ که میگی،خدا رو شکر که خوبی!

قورى یکشنبه 23 دی 1403 ساعت 16:11 http://ketriyoghoriii.blogfa.com/

وا براى همسر نگفتى خوب براى ما بگو
عاشق شدی ؟
کى ؟ کجا ؟ چه شکلى بود ؟ امضا فضول محله

دور از جون ، جدی پرسیدی؟
یه فیلمی بود که اسمش سایه خیال بود ، حسین پناهی یه جاش میگه نور خورشید افتاده بود روی یه چیزی من فکر کردم خورشید افتاده زمین، رفتم دیدم قوطی حلبیه!
یه جا تو پست هام نوشتم که استقلالی بودم و کیو دوست داشتم ، رفتم دانشگاه ، یکی هم دانشگاهیم بود و هم رشته ام منتها سال بالایی، با همون قد و استایل و ته چهره ! یه طرفه عاشقش شدم ، فکر می کردم مهم نیست چی میشه ولی چطور یه روزی ما فارغ التحصیل بشیم و من دیگه هیچ وقت نبینمش ، خدا هم یه جوری تقدیر رو رقم زد که ارشد دانشگاهمون قبول شد و بعد یه چیزی ازش دیدم و شنیدم که دیگه دوره عاشقیم سر اومد. خدا پرونده باز برام نذاشت واقعا ختم به خیر شد.

تیلوتیلو یکشنبه 23 دی 1403 ساعت 12:17 https://meslehichkass.blogsky.com/

درمورد جناب دکتر ربولی چه توصیف درستی داشتید و منم موافقم
در مورد عشق هم با نظرتون موافقم
باید یاد بگیریم یه سری از فرآیندها جزئی از زندگی هستند چه به کام ما شیرین باشن چه تلخ عشق هم ممکنه در زندگی آدمها بارها و بارها رخ بده ... کما اینکه من زیادم مطمئن نیستم اون اتفاقاتی که در نوجوانی و جوانی رخ میده اسمش عشق با معنایی به وسعت کامل عشق باشه

سلام ، بله ، قابل توجه آقای دکتر .
بله واقعا یه سری کارها هم تو اون سن بیشتر ادای عاشقیه ، مثلا آهنگ غمگین گوش دادن

رضوان یکشنبه 23 دی 1403 ساعت 11:42 http://nachagh.blogsky.com

من نیز ان پست را خواندم که دکتر (رضا)در وبلاگ خود »ربولی حسن کور» نوشته بودند و با خود گفتم چه خوب که دکتر سوال« دیگه مشکلی ندارید »,را پرسیدند.شاید علت العلل بیماری که همانا شکست عشقی است را بیان کند.دختران جوان دلبسته می شوند و دلشان که میشکنه جسم شان به جای روان شان ابراز ناراحتی می کند خوبست پزشک جسم پزشک روان هم باشد گرچه داشتن تخصص باعث موثر تر بودن یک پزشک می شود ولی پزشکان عمومی نیز می توانند اثرات خوبی داشته باشند و اما نوع برخورد شما که خنده تان گرفت،و خدس من که احتمال دادم نویسنده این وبلاگ نمی تونه خانم باشد و توحیه شما که چون پدرم را دوست تر داشته ام شاید الگو برداری هام از ایشان بوده است.هر زن به میزانی مرد است و هر مرد به میزانی زن ایت و این بسته به آندروژن ها دارد که چه میزان رفتار های ما را در اختیار خود بگیرند .من خودم آدما را عاشقانه دوست دارم پزشک طب سنتی به پسرم گفت این مامانت در زندگی عاشق بابات بوده از وحنات و سکناتش مشخص است و پسرم که همواره مرا در حال بحث با پدرش دیده است شاخ در آورده بود.شما از نظر من آرام و خونسرد هستید و به نظرم این رفتار یک مرد است که بر اخساسات خود کنترل دارد.شاید ملاک و میزان خودم را قرار داده ام .

سلام ، تصور واکنش پسرتون جالبه . رضوان جان پیرو پیامتون من ته تغاری هستم ، ۱خواهر و برادربزرگتر دارم، دوست ندارم ذهنیت کسی رو عوض کنم برام جالبه که هر کی از نوشته هام اون طوری برداشت کنه که به ظن خودش نزدیکتره

شیرین یکشنبه 23 دی 1403 ساعت 10:32

منم خیلی وقتا خواهرزاده هام ازم میخواستن که بادوستاشون حرف بزنم وبرعکس شما قبول میکردم وباهاشون حرف میزدم وحرف دوطرفو میشنیدم و آشتی میکردند
ولی اگر من با اون طرف حرف نمیزدیم ورابطشون تموم میشد این حسرت که" کاش یکیوداشتم وکمکم میکرد "واسه خواهرزادم میموند
ولی با حرف زدن ورفع سوتفاهم وآشتی شاید بعدها خودشون به این نتیجه برسن که رها کنن واذیت نمیشن
جوونا دنبال یه گوش شنوا هستند نصیحت وراهنمایی نمیخوان
یکی براتون کامنت گذاشته چطوری طرف عاشقه درس میخونه و...
خب معلومه طرفشو درست انتخاب کرده
ورگرنه انقدردرگیر جنگ ودعوا وکجابودی وباکی بودی وچرااشغال بودی که به درس که هیچ زندگی روزمرش هم دچارمشکل میشد

تو اون مورد خیلی کار خوبی کردم ، چون یکی دیگه از دوستهاش قبول کرد زنگ بزنه بعد خواهر پسره زنگ زد فحش کشش کرد
کلا کسی منو نشناسه باهاش حرف نمیزنم چون فکر می کنم شناخت خیلی مهمه!

پگاه شنبه 22 دی 1403 ساعت 20:26

سلام، من نه تنها وبلاگ دکتر رو میخونم، وبلاگ هایی که لینک کردن رو هم میخونم. شما رو هم تازه پیدا کردم از همین طریق، ممنون از دکتر بابت معرفی شما. امروز داشتم فکر میکردم نمی‌دونم چرا خواندن وبلاگ رو از خواندن رمان بیشتر دوست دارم.شاید چون زندگی و نظر واقعی افراده.
اما درباره عشق چه خوب نوشتید، جدی. بود نظراتتون. اما آخه مگه میشه عشق رو راحت گرفت؟ من یک بار شاید به این معنی گرفتار شده باشم، واقعیتش زمان زیادی از عمرم رو هدر دادم، ( البته که اون آدم قابلیت معشوق بودن رو نداشت و خودم همه چی رو ساخته بودم، شاید اگه اینجوری نبود، حسن هدر دادن زمان نبود) اما حرفم اینه که چطور میشه راحت گرفت! امکان داره اصلا؟ همیشه برام سوال بوده چطور یه افرادی دوست دختر، پسر دارن، درس و کنکور هم میخونن و میدن و خوبم نتیجه میگیرن!

سلام . ممنونم . یه چیزی رو مد نظر داشته باش من اگه چیزی میگم با توجه به روحیه خودم ، تجربه و محیط و زمان و اتمسفری که توش بودم میگم ، منشور حقوق بشر نیست ،اینکه گفتم عشق ، تجربه من از عاشقی پیش از ازدواج عشق یه طرفه ای بود که تو زمان ما مرسوم بود ، طرف هم نمی دونست .حالم خیلی خوب بود ، شاد بودم . قطعا اگه باهاش دوست بودم طبیعیه که فراموش کردنش سخت تر بود، ( شاید یه روز ازش نوشتم)آدم به حضور یه کسی عادت می کنه ، این نباید تعبیر به عشق بشه ولی فرضا شد . طرف مقابل آدم رو نمیخواد ( در مورد دوستم) ، خوب تلخه، احساس پس زدگی هم احساس تلخی رو مضاعف می کنه! ولی قرار نیست آدم از بقیه زندگیش بیفته ، آدمی که جوونه ، اول راهه ، حالا حالاها وقت داره . من اون موقع ها این شعر رو برای خودم می خوندم : من نیستم چون دیگران ، بازیچه بازیگران ، اول به دام آرم تو را بعدا گرفتارت شوم! ( شاید تو این روزگار اصلا منطق نداشته باشه ها)
یه جا خوندم عشق بالاترین فرکانس و انرژی رو داره ، پس قاعدتا باید حال آدمو خوب کنه ، ( فکر میکنی تو جامعه افسرده ما چرا اینقدر خیانت زیاده متاسفانه ؟ آدمها دنبال راه نجات می گردن ، میخوان عاشق بشن که فرکانسشون بره بالا حتی به غلط!) بتونه ناممکن ها رو ممکن کنه ، باهاش یه قدرتی پیدا کنی که بتونی بهترین خودت بشی .‌امیدوارم همیشه عاشق باشی

ربولی حسن کور شنبه 22 دی 1403 ساعت 16:25 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خیلی از دوستان وبلاگستان به من لطف دارند اما شما توصیفی کردین که فکر کنم تن مرحوم داستایوفسکی هنوز داره توی گور میلرزه
ممنون از لطف شما.

سلام . هرکی کتاب میخونه و نمی خونه میدونه داستایوفسکی نویسنده است ، من هر وبلاگی رو دیدم شما جز پیوندهاش بودید ، حتی تو بلاگفا، کسایی که وبلاگ ندارن هم به تعداد زیاد شما رو دنبال می کنند . تعارف نکردم . زنده باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد