آیا تو چنان که می نمایی هستی؟


از حدود دوازده سالگی،  سر یه بازی کشیده شدم به حافظ خونی ، تو دوره دبیرستان، مثل همه بچه ها یه چیزهایی مینوشتم و اسمش رو میذاشتم شعر ، یه روز خونه یکی از دوستهام ، میون حرفهای دخترونه ، اون خوند: بی گمان روزی ز راهی دور ، می رسد شهزاده ای مغرور ، می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر، ضربه سم ستور باد پیمایش....

مسحور کلمات اون شعر شدم ، پرسیدم شاعرش کیه؟ گفت : فروغ فرخ زاد. 

به بابا گفتم برام کتاب فروغ بخر ، خرید و من خوندم و خوندم ، اون قدر که ورق هاش شد شبیه مفاتیح مادربزرگها .

عاشق شعر شدم ، کتاب فریدون مشیری  و سهراب و حمید مصدق و... هم خریدم . 

دانشجو بودم ، رفتم شب شعر، یه دانشگاه دیگه . اونجا با یه پسری صحبت کردم ، از فروغ حرف زدیم ، گفت : مستندش رو دیدید؟ گفتم : نه ! ( هنوز اینطوری نبود که روی DVD  ، یه انتشاراتی، خیلی شیک منتشر کنه) ، گفت: من  دارم ، براتون میخرم میارم . شمارتون رو بدید؟ ( چه جلافتا!) متداول نبود تلفن دادن ، گفتم : هر شب ایمیلم رو چک میکنم ، هر وقت ، پیدا کردید، ایمیل بزنید میام میگیرم ازتون. ایمیلم رو گرفت و تا خبر بده که سی دی رو میاره ، یه شب در میون شعرهاش رو برام فرستاد ، قشنگ بودن ، به معنای واقعی شعر بود ، البته اجتماعی و سیاسی !

یه روز نوشت که پنجشنبه آتی برم  نزدیک دانشگاهشون  برای گرفتن سی دی ها ، نوشتم : چقدر هزینه اش شد ؟! نوشت: مهم نیست  و هدیه من به  شما ! اصرار کردم ، نوشت : میخواید برام کتاب خیام صادق رو اگه تا اون روز پیدا کردید، بخرید.( یادم نمیاد خودم رفتم خریدم یا کسی رو فرستادم برام خرید) . 

پنجشنبه بارونی پاییزی با دوستم رفتیم برای تبادل کالاهای فرهنگی،  اون دو تا سی دی  از فروغ فرخ زاد بهم داد و دو جلد کتاب مثنوی مولانا  و من کتاب خیام صادق ، موقع خداحافظی گفت: میشه چند دقیقه حرف بزنیم و ازم خواستگاری کرد.

نشستم تو ماشین دوستم ، کتاب مثنوی رو باز کردم دیدم با خودکار آبی نوشته : پرواز را به خاطر بسپار ، پرنده مردنی است!




پ.ن:۱ : اون پسر الان همسرمه!


پ.ن۲،: کامنت پست قبلی رو بستم ولی جالبه که تعدادی پیام خصوصی گرفتم (عموما کسایی که خاموش می خونند)، میدونستم مضمونشون چیه، اصلا برای نپرداختن به یه بحث فرسایشی بسته بودم  اما .....

لیلی گلستان ، دختر خانم،  ابراهیم گلستان و فخری خانم ، تو مصاحبه اش با آقای گلمکانی میگه که ، هنر از هنرمند جداست و برای همین میگه دو  کتاب آخر فروغ خیلی خوبه! 

اینو من هم یاد گرفتم ، برای همینه که سه بار ازدواج احمدشاملو و نادیده گرفتن مادر چهارفرزندش ، نمیتونه برای من  منکر صدای قشنگ و گیراش و تسلطش به ادبیات و جاذبه شعرهاش بشه ، اذعان جلال به رابطه داشتن با یه خانم فرنگی تو کتاب  سنگی بر گوری ، نمی تونه از علاقه و تحسین من به نگاه و نوشته های جلال کم کنه. 

پ.ن۳ : خدا گواه این درد و رنجی باشه که  متحمل شدم موقع نوشتن  پاراگراف  بالا، با یادآوری این که فروغ سال ۴۵ و آل احمد سال ۴۸ ، از این دنیا رفتن و دستشون سالیان ساله که کوتاهه!

پ.ن۴: اشکالی نمیبینم اگه به هر دلیلی از فروغ یا هر کسی دیگه بدتون میاد ، ولی اگه کامنتتون حرف زشتی داشته باشه نمیتونم منتشر کنم . نظرم هم تغییر نمی کنه. همون طور که نظر شما تغییر نخواهد کرد.



نظرات 14 + ارسال نظر
نگین شنبه 11 اسفند 1403 ساعت 17:57

چه قشنگه نوشته هات. موفق باشی همیشه

شما لطف داری . ممنونم .سلامت و شاد باشی

مینو چهارشنبه 8 اسفند 1403 ساعت 09:30

دیگه حس میکنم در مقابل نوشته هاتون اونقدری سواد و دانایی ندارم که کامنت بزارم! تازه مدتیه شروع کردم شاهنامه و حافظ میخونم و متوجه شدم چقدر ادبیات قشنگ و پر محتوای داریم. حیف که تو مدرسه هیچی ازش نفهمیدیم همش به پیدا کردن آرایه و معانی های عرفانی و تستای کنکوری گذشت.

شکسته نفسی میکنید و من شرمنده توجهتونم . چه خوب که شاهنامه میخونید . تو مدرسه همه چی دست معلم هاست که چقدر ما رو عاشق درسها کنند . دبیر ادبیات سال دوم ما خیلی فراتر از کتاب درس میداد.سلامت باشه

ربولی حسن کور چهارشنبه 1 اسفند 1403 ساعت 11:28

سلام دوباره
زیاد اهل خوندن شعر شاعران معاصر نیستم اما این شعری که از جناب فریدون مشیری توی جواب یکی از کامنتها نوشتین خیلی عالی بود. ممنون.

سلام ، خوشحال شدم که خوشتون اومد ، دست شاعرش درد نکنه

شیدا سه‌شنبه 30 بهمن 1403 ساعت 21:42

چه قشنگ بود خواستگاری
خوشبخت باشید ان شاالله

ممنونم ، پاینده و عاقبت به خیر باشید

تیلوتیلو دوشنبه 29 بهمن 1403 ساعت 23:20

من لابلای کتابهای ممنوعه ی پدرجانم - توی دوران راهنمایی بودم که با کتاب فروغ آشنا شدم ... چه دنیایی رو به من باز شده بود.. میخوندم و سیر نمیشدم و باز میخوندم ... عین همون مفاتیح که گفتی بعد یادمه که یه سری کارهای نوشتاری برای پدرجان توی تابستون انجام دادم و پدرجان ازم پرسیدند که چی بخرم برات؟ گفتم کتاب فروغ... و فروغ... چه دنیایی... نمیدونم توی عالم بچگیم چی میفهمیدم از فروغ... ولی دوستش داشتم و میخوندم و بعد دنیای فریدون را با عموجانم کشف کردم ... کتابهاش برام مقدس بود... میخوندم ... گوشه هاش مینوشتم ... باز میخوندم ... علامت میزدم و سیر نمیشدم...

چه خاطره های خوبی ، ، فریدون خان مشیری هم خیلی خوبه:
می بینمت هنوز به دیدار واپسین
گریان درآمدی که فریدون خدا نخواست
غافل که من به جز تو خدایی نداشتم
اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست!
خیییلی بلا بودن ،این قدر خوب می تونستن شعر بگن

تیلوتیلو دوشنبه 29 بهمن 1403 ساعت 23:15

اونقدر داستان آشناییتون قشنگ بود که دیگه نتونستم بقیه ش را بخونم
چشمام برق زد
خدا برای هم نگهتون داره

سلام عزیزم . ممنونم ، شما و آقای دکتر رو هم برای هم حفظ کنه

فاطمه دوشنبه 29 بهمن 1403 ساعت 18:08 http://Ttab.blogsky.com

سلام وای چه جالب وپاک بود ازدواجتون
ایشالله سالهای سال باهم خوب وخوش ادامه بدید این راهو

اون خاطره فروغ چه جالب بود.ماهنوزتواین دوره زمونه اینقدرحاضربه جواب نیستیم

سلام عزیزم ، ممنون برای شما هم همینطورباشه
آفرین حاضر به جواب و سریع الانتقال

ویرگول دوشنبه 29 بهمن 1403 ساعت 15:55 http://Haroz.blogsky.com

واییییی چه خوب بود این پستت غش کردم برای خواستگاری که اخه چه عشقولانه و شاعرانه
ولی حقیقتا کاش هنر رو از هنرمند بشه جدا دونست. به نظرم از لحاظ روانی و اخلاقی باید به درجات خیلی بالایی رسیده باشه ادم تا بشه این کار رو کرد.
بازم از اون پستها گذاشتی که دلم خواست بزارمت توی یه صندوق با عقیق های ابی و به هیچ کسی نشونت ندم‌. واقعا عمر مفیدم حساب میشه لحظه های خوندنت

سلام ، مرسی قربونت.
خوب گاهی خیلی خیلی سخت میشه ، مثلا این اعتقاد رو دارم که حاتمی کیا ، فیلم های خوبی مثل ارتفاع پست ، بوی پیراهن یوسف و از کرخه تا راین داره ، بعد دوستم ( مثل خواهرمه)به خاطر جهت گیری اون بهم بد وبیراه میگه بهش میگم ما میتونیم این آدم رو دوست نداشته باشیم ولی فیلمه ارتفاع پست واقعا فیلم خوبیه.
ویرگول جانم شما خیلی خیلی محبت داری و همیشه شرمنده ام می کنی

شیرین دوشنبه 29 بهمن 1403 ساعت 13:15

سلام
آفرین چقدرخوب که میتونی حافظ بخونی

فکرمیکنم دخترا چون احساسات لطیفی دارند بیشترمیرن سراغ شعروشاعری . حالا یا این حس موندگاره یا میپره ازسرشون
تو نوجوونی یه دفتر داشتم که شعرو متون ادبی و عکسای خوشگلو داخلش میچسبوندم .
الان وقتی سوگل مشایخی یارشیدکاکاوند حافظ میخونن قشنگ متوجه میشم و واقعالذت میبرم .
ولی تاحالانشده یکبارخودم بخونم وبفهمم چی به چیه به جز اشعاری که زیادخونده شده ویجورایی همه حفظیم
ولی شعرای مولانارو میتونم بخونم و بفهمم
ازمشیری بجز مهتاب شبی ، چراازمرگ میترسید
وازمصدق شعر دزدیدن سیب یادمه و دوستشون دارم
شعرای فروغ بعضیاشون خیلی خوبن بقیه شو من سوادشو ندارم

چه آشنایی قشنگی ! عشقتون پایدار

وقتی ازدواج کردم واسه اولین بارکه هدیه گرفتم واسه همسرجان، یه شعر قشنگم گذاشتم روی اون هدیه ومنتظر موندم واکنششوببینم نشون به اون نشون که تنها چیزی که ندید اون شعره بود باخودم گفتم خب خیلی خوشحال وهیجان زده شد ندیده
دفعه بعد یه متن ادبی نوشتم وطوری گذاشتم روی هدیه که حتماباید اونو میدید بعد کادوشوبازمیکرد
نوشته رو طوری برداشت که انگار اتیکت یه لباس نو رو برمیداره !!
دیگه متوجه شدم که ایشون علاقه ای به شعرو متون ادبی ندارند
وهنرنمایی نکردم
بی انصافی نکنم ایشون خیلی هم بی علاقه نبودند چون از همون اول ازدواج تا الان اهنگ
یه روز میدونم بی خبر،سرزده ازراه میرسی ..
واسم میخونه منم بالذت گوش میدم چون میدونم برگ سبزیست تحفه درویش

با" هنرازهنرمند جداست " موافقم
مسائل خانوادگی افراد وتصمیماتشون یه امرکاملاشخصیه وبه بقیه ربطی نداره
ولی همیشه برای من سواله شریعتی که واسه ما کتاب فاطمه فاطمه مینوشت چرا خانوم ودخترش با مینی ژوب بودند!!؟
فاطمه فقط برای بقیه فاطمه بود؟؟
خیلی ازجوونا تحت تاثیر شریعتی بودند وخیلیا مسیرزندگیشون عوض شد وآیندشون...!

سلام . مرسی . وای دکتر کاکاوند رو خیلی دوست دارم.
آفرین به شما ، من موقع خوندن مولانا خیللی تپق میزنم ،
خیلی خاطره اتون رو خوب تعریف کردید ،خداییش ترانه قشنگی رو انتخاب کردن حالا هر وقت بشنوم یاد شما میفتم.
شریعتی قطعا تاثیرگذار بوده ، اینی که میگم سفید کردن یا تطهیرش نیست ، تو سخنرانی هاش که بعدا کتاب شده ، از حجاب حرفی نمیزنه ، فاطمه فاطمه است ، محوریتش اینه که حضرت فاطمه به خاطر خودش مهمه نه به خاطر پدر ، همسر ، یا مادرش ،. شاید هم اشتباه میکنم جاییش رو یادم رفته دوباره باید بخونم ، اوایل آشنایی با همسرم، خوندم این کتاب رو ( دلیلی داشت اون موقع) ولی تو ذهنم این بود که این آدم یه کمونیست مسلمونه . شاید هم چون این حرفی بود که پدرم زد با این ذهنیت میخوندم.

سلام
چه رمانتیک و قشنگ بود
من چرا ذوق کردم از اینکه شما بهم رسیدین خیلی خوبه علایقتون یکى هست

چرا به مرده ها هم گیر میدن مردم
منم از اول وبلاگتون جذب شعرهاى اینجا شدم که به عنوان موضوع هر پست مى نویسین

سلام . ،مرسی قربونت .
دیگه بنده خدا فروغ یه شعر در مورد مرگش داره آخر شعر میگه :بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
فکر کنم تو مخیله اش هم نمیگنجه چیزی حدود ۵۰ سال گذشته ، خودش ، شوهرش ، پسرش ، تمام خونواده اش فوت کردند ولی ، هنوز همون داستان ها ادامه داره.
مرسی باعث افتخاره

امید دوشنبه 29 بهمن 1403 ساعت 10:31

والا زندگی خصوصی هنر مندا به خودشون مربوطه
همونطور که ما مارادونا را فوتبالشو دوست داشتیم ولی نوع زندگی کردنش را نه
شجریان صدای خوبی داشته اما نگفته دو تا زن نگیرید- شاملو هم همینطور شعر می گفته و نویسنده خوبی بوده اما کسی رو منع نمی کرده که زنت را طلاق نده
اما این جلال آل احمد افکار و نوشته هاش با نوع زندگیش خیلی فرق داشته اینقدر که تو بچه گی کتاب غرب زدگی و .. خسی در میقات رو می کردند تو کله ما و حتی میگفتند شهید شده و ...
تا اینکه زنش گفت بابا این اینقدر عرق سگی خورد که سرشو گذاشت روی زانوی من و مرد!!

سلام . کتاب غربزدگی رو نخوندم ، ولی خسی در میقات رو ۳ بار خوندم ، کلا سفرنامه دوست دارم ، چند تا دیگه از کتابهاش رو هم خوندم داستان هاش تبلیغ ایدئولوژی نمیکنه! تا اونجا که من یادم میاد البته!
در مورد شهید ساختن که اون سالها گویا مد بوده . همینطور که چپ بودن مد بوده ، نمیدونم پادکست رادیو تراژدی مرتضی کیوان رو گوش دادید؟ دیگه تا عزت الله انتظامی ریشه چپی داره

رضوان دوشنبه 29 بهمن 1403 ساعت 09:38 https://nachagh.blogsky.com/

کاش همه ما دارای ذایقه شعر پسند بودیم تا عمرمان در آرامش سپری می شد.
من نیز آرزو دارم ؛ارزش انسان ها را در پس آنچه نمی پسندم، دفن نکنم.همچون گوهری که زنگار گرفته و از وجودش بی نصیب می شوم.
ما کودکان گوهر ندیده ایم تو شعر مهدی سهیلی : (.من، ساده لوح کودک گوهر ندیده ام. گاهی بسنگ جهل، گهر را شکسته ام. گاهی بدست خشم بخاکش کشیده ام،مادر مرا ببخش)
به قول سعدیرا آویزه گوش کنیم :« سنگ بدگوهر اگر کاسه ی زرین بشکست ،قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود»

متن کامل شعر سعدی:

والا این دفعه که مذهب نتونست ما ها رو اخلاق مدار کنه ، شاید با اشاعه خوندن شعرهای سعدی و حافظ و خیام و ....اخلاق گرا شدیم
مرسی از شعرهایی که نوشتید .

__________________________
پیامتون رو خوندم ، خیلی بامزه نوشتید . خدا حفظشون کنه .

______________________
رضوان جون پیام نیمه شبتون رو خوندم و لذت بردم ، قبول باشه مناجاتتون

ربولی حسن کور دوشنبه 29 بهمن 1403 ساعت 09:33 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
نمیدونم چرا اما با خوندن این پست حدس میزنم حوالی سالگرد ازدواجتون باشه. اگه اینطوره مبارکه.
با خوندن پست قبل ترسیدم که نکنه دیگه کلا با کامنت بسته بنویسید.
یادم افتاد به دوستانی که صدای مرحوم استاد شجریان را دوست نداشتند چون همسرشونو طلاق داده بودند و با یک زن جوان تر ازدواج کرده بودند.
من هم سعی میکنم مثل شما رفتار کنم اما نمیتونم. مثلا توی چندسال اخیر دیگه نتونستم از صدای خواننده ای که بدنشو به دفتر نقاشی شبیه کرده لذت ببرم. نه به خاطر این کارش که بیشتر به دلیل ماجراهای دیگه ای که توی خارج از کشور داشته.

سلام . نه آقای دکتر ، یه لحظه تصور کردم ، تا خواستگاری کرد از صندوق عقب ماشین دوستم چمدونم رو درآوردم و گفتم باشه بریم.
فرصت خواستم پاییز سال بعدش اومدن خواستگاری ، پدرم شرط گذاشت ، سال بعد اخر تابستون نامزد کردیم ، سال بعدش عروسی.
تتلو رو کلا دوست ندارم چون مستهجن میخونه اگرچه که خیلی ها معتقدن خواننده خوبیه ولی تو سلیقه من نبود هیچوقت.

رضوان دوشنبه 29 بهمن 1403 ساعت 09:14 https://nachagh.blogsky.com/

سلام چه خوب که فروغ فرخزاد باعث پیوند شما دو نفر شد .روحش شاد.کاش باز هم چنین اتفاقات میمون رخ دهد.
اما من اجازه ندادم هیچ پسر جوان حرفش را بزنه و با من ازدواج کنه.قانون گذاشتم برای خود .خواستگاری به طریق سنتی از کانال خانواده.
مادر همسر خواهر زیبای مرا در صف(کوپن نه بلکه شیر پاستوریزه)می بینه .ازش خوشش میاد .میگه تو خواهری نداری من برای پسرم(البته من اونجا نبودم ببینم چرا و چگونه و با چه واژه ها).خواهر جان خدا بیامرز(مرحوم)بنا به قول خودشان می فرمایند دارم اما نه به قشنگی خودم و تازه هم حزب اللهی(یعنی نچسب حتما).مادر همسر(خدایش بیامرزد) که عاقله زنی بودند در وجنات خواهر زیبا نوع تربیت را دیده بود و تربیت خانوادگی را حدس زده بود فرموده بود (من اونجا نبودم با چه واژه هایی)میخوام بازهم.تشریف فرما شدند با پسر جان شان که بنده نپسندیدم و آنها پسندیدند و از ماه رمضان تا ماه رجب سال بعد رفت و آمد و عملیات راضی سازی طول کشید تا نهایت دم به تله ای دادم که هنوز آرزو می کنم کاش پر پرواز داشتم پر می کشیدم و خود را رها می کردم.
همه قصه های زندگی قشنگند .امیدوارم مادر همسر با فروغ فرخزاد ملاقاتی در آن جهان داشته باشند و بهم دیگر قدم خیر بر داشتن در راه ازدواج جوانان را تبریک بگویند.
کاش بازهم داستان های قشنگت را اینجا بنویسی.

پی نوشت:بگذریم که مادر همسر از انتخاب بنده پشیمان شده بودند.شاید برای پسرشان دختر بهتری می یافتند اگر بیشتر جستجو می کردند.

سلام رضوان جان . روح خواهر و مادرهمسرتون شاد. تصور ملاقات مادرشوهرتون و فروغ بامزه بود ، من از میون نوشته هاتون احساس می کنم همسرخوبی دارید و ایشون رو خیلی هم دوست دارید ، بمونید برای هم صد و بیست سال و سایه اتون روی سر پسرها و نوه ها و عروس خانمها باشه. ممنونم.
پیامتون رو هم خوندم ، درسته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد