پله ها رو، ده تا یکی....

راد گفت توی کلاسشون یه بچه است که به لحاظ سنی ازشون ۳ سال کوچیکتره و جهشی خونده و ... یهو رفتم توی سالهای دانشگاه یه پسر بچه ۱۰_ ۱۲ ساله  فکر کنم  میکروبیولوژی میخوند ، این پسر، همیشه تنها بود ، گاهی بچه ها صداش میکردن ازش جزوه میگرفتن (تازه با یه لحنی که با یه بچه کوچیک حرف میرنی)ولی بقیه مواقع تنها توی حیاط یا توی راهرو بود با یه لبخندی روی لبش . یاد تنهاییش میفتم،عمیقادلم براش میسوزه  ،نظر من اینکه بهش ظلم شد ، چون دیگه نه به گروه بچه ها تعلق داشت، نه به بزرگسال ، چرا باید یکی رو اول بچگی از یه نسل بکنیم و ببریم بذاریم توی یه نسل دیگه  و اینکه اصلا چه اهمیتی داره که یکی اینجور با دنیا کورس بذاره ؟!!!بعد هم حالا یکی پله ها رو دو تا یکی میره بالا میگیم عجله داره ولی دیگه پاش رو نمیذاره روی پله اول، دومین گام رو بذاره روی پله هفتم  ،اول و آخر که قرارِ دنیا از ما پیشی بگیره ، به کجا چنین شتابان