اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ ،بچه های دهه شصتی، می رسیدن به دیپلم ، بصورت اتوماتیک وار همه بچه ها کنکور میدادن تا وارد دانشگاه بشن ، یه جور انگار برنامه ریزی شده و تحت یه الگوی ثابت ، انگار که سری دوزیمون میکردن ، کسی جور دیگه ای فکر نمی کرد یعنی حتی تنبل ترینِ دانش آموزان که مطلقا تعلق خاطری به درس نداشتن، کنکور میدادن، توی نسل بعدی این اتفاق حداقل تا اونجایی که من میدونم توی پسرها کمتر شد ، یعنی بچه ها (غالبا پسرها)که میدیدن خیلی تحصیل، بازار کاری فراهم نمیکنه براشون، اگه اندک علاقه ای هم به تحصیل نداشتن دیگه وارد دانشگاه نمی شدن . حالا توی نسل بعدی که میشه بچه های اواخر ۷۰ و ۸۰ این موج به موج مهاجرت تبدیل شده ، یعنی عموم بچه ها الگوی زندگیشون به مهاجرت ختم میشه . چندی قبل ،خواهرم متاثر تعریف می کرد که دیشب فیلم خداحافظی دوست خواهرزاده رو دیده، توی فرودگاه ِامام ، وقتی اون پسر ۱۹_۲۰ساله از گیت رد شده برگشته سمت دوربین(جایی که دوستهاش بودن) و گریه کرده .(خواهر هم بغض داشت چون احتمالا به دخترِ مهاجر و پسرِدر شرف مهاجرت خودش، فکر میکرد).
من می دونم که پدر و مادرها بهترین ها رو برای بچه هاشون میخوان، میدونم که توی این موج دارا و ندار همگی دارن تلاش میکنند زمینه مهاجرت رو برای بچه هاشون فراهم کنند ، ولی به این فکر می کنم اینکه همه یه الگو رو دنبال کنند شاید مناسب حال و هوا و روحیه و ظرفیت همه نباشه ،این الگوی ثابت ممکنه نتیجه اش لباسی باشه که گاهی اصلا قواره ما نیست، دیدیم گاهی شیکترین و گرونترین لباس هم به تن یکی زار میزنه .