چو نیکی کنی ، نیکی آید برت. بدی را بدی باشد اندر خورت

از پشت پنجره(طبقه پنجم) توی کوچه رو نگاه می کردم یه پسر بچه کمی تپل ،۱۰ _۱۱ ساله یه کالسکه رو که توش یه بچه حدود یکساله نشسته رو هل میداد ، میون کوچه یه مینی بلوار ِکه از کف کوچه حدود بیست سانت اختلاف ارتفاع داره، بچه یهو تصمیم گرفت که کالسکه رو ببره اونور بلوار ، خوب جثه اش اجازه نمی داد که بتونه کالسکه رو بلند کنه، به زور سعی میکرد چرخ های جلو رو بذاره روی جدول، اما ارتفاع مانع بود ،چند بار کالسکه تکون خورد، نگران بودم در حین جابجایی کالسکه از دستش در بره و اگر اینطور میشد بچه توی کالسکه با پیشونی میخورد روی جدول ، از تقلا دست نمی کشید ،آخرش با یه مشقتی ، خدا رو شکر، موفق شد این کار رو انجام بده ، اون چیزی که برام عجیب بود اینکه چند نفر آدم بزرگسال از کنارش رد شدن ولی حتی یه مکث نکردن که بخوان به این فکر کنند که شاید بشه به این بچه کمک کرد ، دو تا آقای حدودا ۵۰ ساله ، یه خانم محجبه چادری، یه خانم بی روسری ، یه دختر خانم جوون، یه آقای حدودا ۲۵ ساله و یه آقایی که با یه فاصله ای با موبایل صحبت میکرد ، هیچکدوم ! واقعا اینکه ما شبیه به ارواح، اینقدر بی کنش از کنار هم رد میشیم نگران کننده است ، اون هم در قبال بچه ها که اینقدر آسیب پذیرن.

 معروف است که خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند !

موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد !
مدتی گذشت اما قحطی نیامد ، موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند !
من چگونه به این قوم رحم نکنم ؟
با هر تفکری بهم رحم کنیم بذاریم این چرخه مهر و محبت قطع نشه خلاصه یه روزی این چرخه دوباره به خودمون می رسه .

نظرات 1 + ارسال نظر
سولاریس سه‌شنبه 11 مهر 1402 ساعت 22:52 https://solaris1402.blogsky.com/

خیلی قشنگ گفتی

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد