شاید باید می پرسیدم ، پیشتر از این میفهمیدم

زود رسیده بودیم پشت در استخر و منتظر بودیم سانس (راد ) شروع بشه که بره داخل، چند تا مادر با بچه هاشون اومدن ، توجهم به خانمی جلب شد که ۳ تا بچه داشت و تقریبا تفاوت سنی بچه ها یکی دوسال بود . اون روز گذشت ، هر از گاهی این خانم رو اگر زود میرسیدم چه موقع بردن و چه موقع برگردوندن(  راد) می دیدم. واون چیزی که برام عجیب بود ،تفاخر عجیب و غریب و گل درشتش بود  برای چیزهایی که به ظاهرخیلی ابتدایی بود ، حتی خوردن یه قهوه، مثلا یه بار با موبایلش صحبت میکرد و ما فاصله زیادی با هم داشتیم ،یهو صداش از حد معمول بالاتر رفت و گفت : نه عزیزم، من سه شنبه نمی تونم بیام ،داریم با مینا اینا میریم شمال ویلا ، بعد این شمال و ویلا یه جوری ادا شد که اگر تصوری آدم نداشت ،فکر می کرد، در مورد شمال سوئیس صحبت میشه ،  همون شب با خنده و مسخره بازی به همسر گفتم:نمیدونستم شمال رفتن جز تفریحات لاکچری محسوب میشه و یه خانمی هست که ..... ، همسر خیلی جدی گفت : فکر میکنی شمال رفتن برای همه آدمها مقدورِ ؟! گفت:《 اگه آدم ویلا و خونه نداشته باشه شمال رفتن، برای همه سفر دم دستی محسوب نمیشه و یه کسی رو میشناخته که تا حالا شمال نرفته》 و.... نتیجه اینکه شمال رفتن میتونه یه سفر لاکچری هم برای خیلی ها محسوب بشه، توی دفعات بعدی که این خانم رو دیدم متوجه شدم ایشون پرستارِ اون ۳ تا بچست . می دونید قضاوت من از اون خانم از جایی بود که دیدمش، من نمیدونستم اون خانم کیه، چیه و چه سرگذشتی داره و این تفاخر ، فخریه که اون خانم به خودِ قبلیش میفروشه. 

توی دوران دبیرستان یه همکلاسی داشتیم که بینی خیلی بزرگی داشت ، وفتی ۱۸ ساله شد توی همون زمان عمل کرد ،بعدِ عمل که میومد مدرسه اصلا برخورد و کنشش فرق کرده بود، عاشقِ گوگوش بود و از بعد عمل تمام حرکات گوگوش رو تقلید می کرد،لب پایینش رو به پایین تر هل میداد و صحبت میکرد، قیافش خیلی نسبت به قبلش خوب شده بود و این رو مایی میدونستیم که قبلش رو دیده بودیم، اما اگه یکی همون موقع میدیدتش فکر میکرد این آدم با این قیافه خیلی معمولی چِقَدددر  ادا داره و ایجاد دافعه می کرد.

میخوام اینو بگم، اینکه میگن قضاوت نکنید اگر چه که عمل محالیه (حداقل برای من)، چون اتاق ذهن  گیت بازرسی نداره که بگی تو رو راه نمیدم ، افکار میان و میرن، ولی اگر قضاوت کردیم یادمون باشه ما الان آدمها رو میبینیم . خودمم هم یاد میگیرم و به بچم یادآوری میکنم خودش تف سربالای خودش نباشه ، اگه امروز یه ماشین متوسط سوار شد و فردای روزگار یه ماشین خیلی عالی ،حداقل وانمود کنه که براش توفیری نداره ، پرستیژ اجتماعیش رو حفظ کنه ، یاد بگیره با حرکات و رفتارش به جای اینکه برای خودش منزلت بخره ، یهو ناغافل هاراگیریه شخصیتی نکنه.

نظرات 1 + ارسال نظر
مرضیه دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت 13:04 https://golemamgoli.blogsky.com/

حالا من فکر میکنم خوش به حالشون که با هر چی که به دست میارن این همه خوشحال میشن. چه اهمیتی داره که ناظر بیرونی فکر کنه من یه آدم ندید پدید هستم یا یه آدم چشم و دل سیر؟ مهم اینه قند تو دل خودم آب بشه:))

یه کوچولو تفاوت داره، لذت بردن یه مساله است ، پز دادن یه مساله است، من فکر میکنم بچه های دهه ۶۰ با یه مداد رنگی یه کوچولو متفاوت ، یا با یه دفتر کمی قشنگتراز اون دفترهای کاهی خیلی خیلی خوشحال می شدن ، چیزی که بچه های نسل بعد براشون خیلی بی اهمیت بودو اصولا کمتر از اون نسل با هر چیزی میشد خوشحالشون کرد، این میشد لذت بردن از داشته که خیلی هم خوبه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد