دوست دارم زندگی رو ....

خواهرم داشته توی محوطه خونه اشون قدم میزده که از دور پسرش رو میبینه که داره گریه کنون میاد، میگفت : اول فکر کردم منو دیده داره شوخی میکنه، جلوتر که اومده دیده نه! جدی داره گریه میکنه ،گفت فکر کردم با یکی تصادف کرده ، طرف یه چیزیش شده .

 خلاصه به مامانش گفته که یکی از دوستهاش که هفته قبل مادرش فوت کرده بود، خودکشی کرده و متاسفانه فوت کرده.  (عمیقا امیدوارم خدا این بچه رو قرین لطف خودش قرار بده که حتما هم میده)

مادرهایی رو میبینید که خیلی با عشق و کیف میگن بچمون بهمون خیلی وابسته است، بچمون گفته مامان تو نباشی ما میمیریم ، دنیا رو یه لحظه بدون تو نمیخوایم و.... اینا دارن راه رو اشتباه میرن . 

اگه از اتفاقات عجیب و غریب و تصادفات و ... صرف نظر کنیم ، فرض دنیا بر اینکه بچه ها ،بیشتر از والدینشون عمر کنند و فکر کنم خواسته خود آدمها هم همینه ،واسه همینه که از مرگ اولاد به عنوان امتحان الهی یاد میشه ، پس تشویقشون نکنید که نفسشون به نفس شما بند باشه ، بچه هامون رو جوری آماده کنیم  که یاد بگیرن  

به قول بابک جهانبخش :  غصه رسم روزگاره، ما چه باشیم چه نباشیم زندگی ادامه داره. 

نظرات 1 + ارسال نظر
Pariiish شنبه 30 دی 1402 ساعت 17:13 http://Magicgirl.blogsky.com

چقدر غمگین...
احتمالا اون پسر هیچ وابستگی جز مادرش نداشته که انقدر راحت دل کنده از همه چیز و زندگیشو تموم کرده.یه دلخوشی کوچیک، توجه یه دوست،پدری،خاله ای، دایی ای،شاید میتونست جلوی این کارو بگیره.فکر کنم باید حواسمون بیشتر به دور و بریامون باشه از کسی غافل نشیم.

منم خیلی غمگین شدم از سرنوشتش، ۱۸ _ ۱۹ ساله بود طفلک،خواهر و برادر بزرگتر داشت، به پدرش فکر کردم که بنده خدا چطور توی ۲ هفته عزیزهاش رو از دست داده. بله کاش کسی حواسش به این بچه بطور ویژه بود.حیف جوونیش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد