تو بزن ! تبر بزن !


از پشت شیشه دیدم که مامورهای انضباط شهری، توی کوچه پارک کردن و رفتن به سمت خیابون، فرداش میخواستم سبزی بخرم ، سبزی فروشِ نبود ، در واقع هیج کدومشون نبودن ، قصه از کجا شروع شده بود ، سالها قبل  یه کنجی بین کوچه و خیابون یه آقای کفاش متعلق به سرزمین همسایه شروع به کار کرد ، توی سالهای اخیر یکی دیگه از همون قوم اومد با یه فاصله ای بساط سبزی گذاشت ، چند وقت بعد یکی دیگه گردو آورد، بعدِ چند وقت ایرانی ها دیدن به اینها کسی کاری نداره ،ما چرا بی کلاه بمونیم ؟به فاصله، یکی بساط میوه های نوبر گذاشت و یکی رومیزی و ..یکی هم دیگه برای خودش سنگ تموم گذاشت  و به موازات یه مجتمع تجاری _اداری برِ خیابون بساط لباس زیر مردونه به پا کرد کنارش هم یه رگال چرخان برای جوراب آورد، گاهی فکر میکنم اونهایی که توی اون مجتمع هستن، میخوان آدرس بدن، بهتر بگن نرسیده به پل ، بساط شورت فروشی. به همین سادگی .

با مامان صحبت میکردم گفتم :فکر کنم جمعشون کردن و... مامانم سریع گفت: چیکار کنن؟!!  برن دزدی؟!!(  میدونم  خیلی ها مثل مامانم فکر میکنن من که زورم به بقیه نمیرسه، جای همه شماهایی که مثل مامانم فکر میکنید با مامانم یکی به دو میکنم).

گفتم : نمیشه هر کی هر جا خواست بساط کنه، شهر از ریخت میفته، هدف وسیله رو توجیه نمیکنه ، نمیشه پیاده رو ها رو بگیرن و .... بعد برای اینکه دلش رو به دست بیارم گفتم شهرداری باید براشون غرفه بزنه و بهشون اجاره بده ،ولی حالا که نمیکنه نمیشه هر کسی هر کاری دلش خواست بکنه، فردا سلمونی هم ممکنه صندلی بذاره کنار خیابون مو کوتاه کنه، یه خیاط هم چرخش رو بذاره کنار خیابون ساسون بگیره و ....حالا چون بالا دستی ها هر کاری میکنن  و ایران رو دوست ندارن مجوزِ ما شهر رو خراب تر کنیم :/

بحث من و مامانم متاسفانه چون تریبونی نداره به هیچ جا نمیرسه و معمولا با یه خوب کاری نداری تموم میشه و آب از آب تکون نمیخوره.

شب که همسر برگشت گفت : همشون بساطشون برپا بود ، گفتم: به مامانم  بگم خیالش راحت شه ، گویا نظر مسئولین به نظر مامانم نزدیکترِ