باشد که میراث ما ،نیکی باشد


چند وقت پیش رفته بودم خرید از میوه فروشی سیب زمینی و پیاز خریده بودم و طالبی، وارد ساختمون شدم دیدم آقای نظافتچی ساختمون  داره تمیز میکنه ، سلام کردم و دم آسانسور یهو به فکرم رسید یه طالبی بهش بدم ، رفتم جلو، عذر خواهی کردم که طالبی  شسته نیست و یه دونه طالبی بهش دادم .توی آسانسور ،راد گفت : چرا  قیافه ات اینطوری شد؟ گفتم یاد بابایی افتادم . :(


سالها قبل ، اون زمان که کمی از الانِ راد ،بزرگتر بودم ،وقتی مامانم یه میوه ای به بابام تعارف کرد و بابام نخورد و بعد با تغیر به مامانم گفت : بیرون نداده، آوردی توی خونه؟!!!! فهمیدم  یه رسمی داره از گذشتگان، که میوه نوبر هر فصل رو تا خیرات نکنن برای خونه نمیخره ، مثلا زردآلو که میاد وقتی میخره یه بخشیش رو توی راه به یه مستحق میده و بعد میاره برای اهل خونه ، طالبی، خربزه، گوجه سبز و... به شرح ایضا.


برای راد تعریف کردم  گفتم من این مدت یادم نبود ولی از امسال میتونیم ما هم انجامش بدیم ، بمونه به یادگار از بابایی برای تو ، وقتی تو  هم بزرگ شدی انجامش بده. چون بابا رو دوست داشت خوشحال شد و قبول کرد.

 

پ.ن لازم نیست کیلویی بخریم  فکر کنید الان فصل گوجه سبز و توت فرنگیه مثلا از هر کدوم ۱۰ تا دونه بذاریم توی یه کیسه فریزر ،سر راه به یه مستحق بدیم ، شاید اینطوری همه این شانس رو داشته باشند بتونن حداقل یه بار میوه های فصل رو بخورن.


پ.ن۲: منظورم از ذکر این خاطره این نیست که پدرم بچه پیغمبر بوده، ولی این رفتار رو که نسبت به پیرامونش بی توجه نبود جز خصوصیات مثبتش بود.