پراکنده...


توی وبلاگها میگردم ، یه خانمی رو خوندم که به جزئیات روزمرگیش رو نوشته خیلی ریز و تقریبا بی پرده ، انگار که چند تا خانم توی دورهمی زنونه دارن با هم گپ میزنن ، دروغ چرا ! تعجب میکنم  ، چون تا اونجایی که خوندم، متوجه شدم مذهبین و بر طبق آموزه های  مذهب میدونم بیان یه سری مسائل کراهت داره ، یه نفر تو کامنتها همین رو بهش گفته و دیگری گفته روزنوشته و چه ایرادی داره ، به کتاب خاطرات آدمها فکر میکنم ، ببینم آدمها توی روزمرگی همچین چیزی رو مینویسن ،تا جایی که یادم میاد کسی اینطور نمی نوشت اما یهو یکی یادم میاد ، ناصرالدین شاه ، بله ، ناصرالدین شاه  نوشته . دیگه اون که شاه مملکت بوده . 


چند تا کامنت خوندم تو چند تا وبلاگ ، که چرا در زمینه فلان قضیه  و فلان قضایا پست نمیذارید و ... ، من الان به دیدگاه آدمها کار ندارم ، فارغ از اینکه خط فکریشون چیه ، منصف باشم بایدبگم یه نفرشون بسیار قلم فصیحی داره ، تعجبم اینکه چرا خودش وبلاگ نمیزنه و در مورد اون چیزی که دوست داره بقیه بنویسن خودش نمی نویسه !!!!  


مضطربم و توی نت میگردم تا زمان بگذره ، یکی از عزیزان همسر ، گویا فقط جسما توی این دنیاست ، دلم سوخت براش که دیشب اومد یه چیزی در موردش بگه ولی بغض کرد ،ساکت شد،تمام صورتش قرمز شد و نذاشت اشکش بریزه ،چقدر خوبه که ما خانمها میتونیم راحت گریه کنیم .