پیراهن پاره

 

میخواستیم بریم تئاتر ، یه بنده خدایی رو هم ، چون همسرش علاقه به تئاتر نداشت  و در واقع حوصله این تفریحات رو نداشت ، گفتیم که ببریمش ، رفتیم دنبالش  و تئاتر و گردش و ... همه چی خوب بود تا موقع خداحافظی  .. گفت : دفعه بعد که خواستیم بریم، یه جور برنامه بچینید که... حقیقتش به بقیه اش اصلا گوش ندادم ، چون خراب کرده بود ، تازه یادم  اومد که مدلش اینطوریه ، از اون دسته آدمهایی که اگه کنارش بند کفشت باز بشه جرات نمیکنی خم شی،  بند کفشت رو ببندی ، چون اون فکر میکنه تو خم شدی که سوارت بشه ! 

 به شدت گریزونم از آدمهایی که به محض اینکه کاری براشون انجام میدی ، فکر میکنند این قرارِ روتین باشه .

اگه خواسته ما ، در حد یه لیوان آب هم باشه _اینقدر دم دستی و پیش پا افتاده _ تا زمانی که کسی در اختیار ما قرارش میده ، لطفِ و وظیفه اش نیست ، قرار نیست ما خودمون رو عادت بدیم به توجه و محبت  بقیه،  ولو اون آدم ، همسرمون ، خونواده امون یا دوستهای نزدیکمون باشند. تجربه متاسفانه به من ثابت کرده ، مداومت در انجام یه کار، باعث ایجاد عادت میشه و اون روزی که به هر دلیلی نخوام یا نتونم اون کار رو انجام بدم ، به نوعی مواخذه  میشم ( گاهی گله طور) ، واسه همین حواسم هست روتین نسازم برای کسی ، امیدوارم تجربه شما این چنین نباشه!

نظرات 6 + ارسال نظر
تیلوتیلو چهارشنبه 9 آبان 1403 ساعت 13:42 https://meslehichkass.blogsky.com/

چقدر بد که دقیقا درک کردم ...

، قسمت بدش اینکه گاهی اونقدر از خودِ آدم هستند که هیچ وقت نمیتونی بگی این وظیفه نیست این فقط محبته

بعضى ها ژنتیکى اخلاق هاى خاص دارن حالا چه بد چه خوب
حالا سالی یکبار و ببرینش بیرون

خوشبختانه یه بنده خدایی رو گیر آورده فقط چاه بازکنی خونشون رو ننداخته گردنش ، همه کارهاش رو میندازه گردن اون من جمله گردش

سمیه چهارشنبه 2 آبان 1403 ساعت 09:17

سلام شایدم زود قضاوت کردین و بنده خدا مثل من جو گیر هست و چون خوشش اومده خواسته بگه بازم از این کارا بکنیم نه اینکه بخواد لزوما به شما زحمت بده

سلام ، غیر ممکن وجود نداره ، به هر حال ممکنه صحبت شما هم درست باشه ولی اونجا که گفتم یادم اومد مدلش اینطوریه ،به خاطر اینکه میشناسمش و میدونم اگه یه کاری براش انجام بدی بعدا هم به پات می نویسه و قسمت دردناکش اینکه بارها از زبونش این رو شنیدم که مثلا به تو گفتم سر راهتون بیایید دنبالم چون فکر می کردم اگه خودم برم تو ناراحت میشی، وگرنه خودم میتونم برم بعد به دفعات میگه یعنی در حین اینکه مجبورت میکنه کاری رو براش انجام بدی منتم میذاره سرت . واکنش من فقط محافظت از خود بود واقعا
با این حال ،این چیزی که نوشتی ته دلم رو لرزوند فکر کردم شاید در عمق وجودش تنهاست ، ( تنهایی حسه دیگه ممکنه یکی به ظاهر هم کلی آدم دورش باشند)ولی نمیخواد نشون بده ، بیا بغلت کنم

ویرگول سه‌شنبه 1 آبان 1403 ساعت 17:50 http://Haroz.blogsky.com

زنگ خطری بود برای خودش
و کاش آدم انگیزه اش رو از دست نده برای برقراری این کارها.
از قدیم گفتن دیگه، لطف که از حد بگذرد نادان خیال بد کند.
شاید برای این پست زیادی بی ربط باشه اما دایه جان تو کتاب بامداد خمار یه جا به محبوبه میگه: نجات زیادی کثافته. و من چقدررررررر با این حرف موافقم

سلام ،البته من منظورم بیشتر این بود که روتین یه کار رو انجام ندیم ، چون معمولا آدمها بهش عادت می کنند و براشون عادی میشه و سخت تغییر رو می پذیرند و منجر میشه به دلخوری و ....
بله جمله درستیه نجابت زیادی کثافته .

ربولی حسن کور سه‌شنبه 1 آبان 1403 ساعت 11:39 http://rezasr2.blogsky.com

ببخشید
متوجه نشدم چرا این تیتر را انتخاب کردید.

چون به نظرم سمبل تجربه است میگن حرف فلانی رو گوش کنید چند تا پیراهن بیشتر از شما پاره کرده ، منظورم اون بود

ربولی حسن کور سه‌شنبه 1 آبان 1403 ساعت 11:37 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
به قول جوونهای امروز بیگ لایک!

سلام ، ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد