با خواهرم در مورد سریال 《در انتهای شب 》حرف میزدیم ، گفت : رضا( پدرام شریفی) خوبه ، گفتم : پیش پارسا شانسی نداره ، به نظرم جذابیت ظاهریش هنوز اونقدر زیادِ که سخت میشه بیننده بتونه یکی دیگه رو جایگزین کنه . (شاید هم نظر منه)
یاد چند سال قبل افتادم ،خواهرزاده کنکوری بود، نمیدونم پارسا چه سریالی رو بازی میکرد، گفتم این زمانِ ما خیلی طرفدار داشت، برای همین فلانی ( یکی از آشناها) که رشته ریاضی فیزیک میخوند به خاطرش تغییر رشته داد، رفت کنکور هنر شرکت کرد، دانشگاه تهران هم بازیگری قبول شد ، البته در نهایت با یه بازیگر دیگه ازدواج کرد که کوچکترین شباهتی به این نداشت .
خواهر زاده ام گفت : همین الان هم به عنوان یه میانسال قیافه اش خوبه ، گفتم : میخوای تو هم به خاطرش تغییر رشته بده ، برو هنر بخون یهو دیدی زن حبیب رضا_ یی شدی
چیه این عشق!!
یکی از پسرهای فامیلمون هم دخترعمه اش ( تهران زندگی نمیکرد)بهش زنگ زده بود ،در مورد رشته دانشگاهی پرسیده بود ، این هم گفته بود خوب اگه تهران باشه دانشگاه، بهتره ، دختره یه جوری خوند پزشکی شهید بهشتی قبول شد ، بعد فهمید پسر داییش یکی دیگه رو دوست داره ، زنگ زد گفت: من تو رو دوست داشتم، تو گفتی دانشگاه های تهران بهترن، من فکر کردم تو هم منو دوست داری :| ،
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
صبح شنبه اتون به خیر و خوشی.
دیشب خواب مادر همسر رو میدیدم، بعد میدونستم که خوابم و میدونستم که ایشون فوت کردن ، منتظر بودم از خواب بیدار شم ، سریع برای همسر تعریف کنم که خواب مادرش رو دیدم، ولی وقتی بیدار شدم، دوباره توی یه خواب دیگه بودم :|
صبح توییت آدمهای مختلف رو میخوندم ، نظری نداشتم و فقط نگاه میکردم احساسم همون احساسی که موقع دیدن فوتبال کشورهای دیگه است، حالا تو اصلا بگو رئال و بارسلونا . خودمون رو شبیه تخته پاره روی موج میبینم، اما از نظرِ سیا_مک_ قا_سمی خوشم اومد ، درست ترین بود و این درست ترین از نظر منه ، چون در جهانی که همه چی نسبیه ،کی میتونه ادعا کنه درست چیه؟!
اینترنت فیبر نوری درخواست دادیم از یکی از شرکتها ، اومدن چند ساعت وقت گذاشتن و یه ایرادی از مودم گرفتن و قرار شد تعویض کنند و... حالا که پیگیری میکنیم میگن به ما همچین چیزی گزارش نشده و تحویل شده بهتون :| الان ماییم و یه سیم که به هیچ جا وصل نیست و کسایی که اونور خطن و گردن نمیگیرن و پولی که پرداخت شده، خلاصه اگه طالبشید، از شرکت ش ....ل نگیرید.
ب.ن: آقای دکتر فرمودید که توی منطقتون باید از مخابرات بگیرید ، ما فکر کردیم بخش خصوصی بهتر و سریع تر عمل میکنند :( حالا فعلا شکایت نوشتیم به بازرسیشون ، ببینیم چی میشه
صبح ساعت ۵ و نیم با خواهرم قرار گذاشتیم بریم کوه ، پارک کردیم و یه مسیری رو پیاده رفتیم تا رسیدیم به مجسمه کوهنورد، خیلی خنک بود و شاید کمی هم سرد، از زیبایی های اولش که گذشتیم هر چقدر بالاتر رفتیم کثیف تر بود ، رودخونه هم پر آشغال، و از یه جایی به بعد بوی بدی هم میومد ، اولش آدم خودش رو گول میزنه ، به به چه هوایی ، چه نسیمی ، چه صدای رودخونه ای و...خودت رو رها میکنی توی فضا ، بعد حجم کثیفی به چشمت میاد ، دو جا هم موش دیدیم که هم اون از ما ترسید هم ما از اون، احساس میکردم تو پاچه شلوارمه ، بوی بد رو اول تحمل کردم ،فکر کردم از بارون دیروزِ اما واقعا یه جایی داشتم بالا میآوردم ، دیدم رهایی که بالا گفتم، داره تبدیل میشه به شعر دنیای این روزهای من هم قدِ تنپوشم شده، گفتم: برگردیم! همه توی رودربایستی با هم بودیم فکر کنم ، چون خیلی سریع برگشتیم .
شهرداری منطقه که به نظر گذاشته رو اتوپایلت ، کارهای مهمتری داره گویا، اما ما ، مردم ، مردمی که به قولِ دوستی، تو سر هر کی بزنی یه لیسانس رو داره و میانگین تحصیلات بالا رفته و میدونیم محیط زیست و زباله و... چه تعریفی داره ، چطور میتونیم این قدر بی تفاوت همه چیز رو به گند بکشیم !!
وقتی برمیگشتیم ، یه خونواده از کنارمون رد میشدن، گفتن: اینا کی اومدن که الان دارن برمیگردن
مناظره ها رو نگاه نمیکنیم، ولی خبرها رو میخونم ، اونقدر پیشنهادها وسوسه انگیزِ ، یکی میخواد پول بده یکی طلا بده ، یکی خونه بده ، یکی سر بده ، کلاه بده ، دو قورت و نیم ( عه ، ببخشید این مال اینجا نبود)، یکی مجانی سه روزه بِبَردمون سفر، یکی تئاتر و سینما و کتاب رو رایگان کنه که دوست دارم ۶ تایی با هم بشن رئیس جمهور .
پ.ن: فضای درکه، اگه از سگ نمی ترسید بهتر از دربندِ
یه آشنایی داریم توی شهر چالوس، پسر ایشون و دختر برادرشون با هم ازدواج کردن، نامزدیشون تقریبا سال ۷۷ یا ۷۸ بود ، اون موقع ها مثل الان نبود که کلی باغِ عروسی باشه، زودتر برن با اماکن و ... قراداد ببندن و مجوز گرفته باشند ، هر لحظه از مراسم ، میتونستن یه سری برادر، تشریف بیارن وتشخیص بدن بهتر عروسی تموم بشه و عروسی بره رو هوا. منزلِ پدر داماد رادیودریا بود، یه خونه ویلایی بزرگ ، مراسم اونجا برگزار شد ، وسط مراسم به دلیل بالا ، مهمونی بهم خورد. فردا داماد و پدرش رفتن برای پاره ای توضیحات ، پدر داماد حالش بد شد ، پدر عروس که برادر جوونتر محسوب میشد و آدم خوش مشربی بود، گفت : مهم نیست و بیخود خودتون رو اذیت میکنید و حساسید و....، من خودم فردا میرم .( از اینجاش رو با رویکرد طنز بخونید ،چون دقیقا همون چیزیه که ما انتظار داریم از واژه طنز )
فرداش که رفت ، همه توی ذهنشون این بود که این شخصیت ریلکسی داره و کاش از اول این میرفت و مشکلی پیش نمیادو... تا خبر دادن از شدت عصبانیت دچار حمله قلبی شده .(البته به خیر گذشت و ایشون تقریبا ۳_۴ سال قبل فوت شدن).
اینو وقتی یادم اومد که دیدم، حالا همه اذعان دارن که شب عروسی یه دختر، براش شب شاد و مهمیه ، بله!!
موسیقی های بومی رو هیچوقت دوست نداشتم، فرقی هم نمیکنه مال شمال ایران باشه ،شرق ، غرب یا جنوب ، به این اضافه کنید، اون سازی که فکر کنم اسمش نی انبونه ( یه چیزی شبیه مشک باد شده است توش فوت میکنند) و صداش برام عذاب الیمه، در حدی که تو برنامه 《صدا تو 》وقتی محسن شریفیان اونو دستش میگیره من صدا رو میوت میکنم .
چند سال قبل، تو اینستا صفحه هومن خلعتبری رو دیدم ، دیدم نوشته برید به این شرکت کننده رای بدید، یکی ازش پرسیده بود چرا از این آدم حمایت میکنی؟ نوشته بود: دوست دارم! :)
آخر شب بود ، دیدم یه جوونکیه که توی برنامه عصرجدید( من نمیدیدمش) داره به زیبایی و خیلی حزن آلود یه آهنگی میخونه. فردا سر صبحونه به همسر گفتم یه برنامه ایه که یکی اومده آهنگ خونده و... خیلی ترانه اش قشنگ بود. پرسید چی بود؟ هر چی فکر کردم یادم نیومد ، گفتم : یه چیزی تو مایه های اینکه تو سردی و من دوست دارم :| ، همسر گفت: داشته برای بستنی میخونده!؟
خلاصه منی که هیچوقت آهنگ های بومی دوست نداشتم ، حالا خیلی خیلی اجرای این پسر رو دوست دارم و تمام آهنگهاش رو روی گوشیم دارم و کیف میکنم از شنیدن صداش. متاسفانه مثل اینکه ۲۷ام و ۲۸ ام کنسرت داشته که من دیر متوجه شدم. اسمش؟ عرفان طهماسبیه .اهل شوشتره و تو بعضی آهنگهاش هم صدای نی انبون هست
پ.ن : بلد نیستم آهنگ اینجا آپلود کنم متاسفانه وگرنه آهنگ 《 دل از من ،دلبری از تو》 رو میذاشتم که گوش بدید.