چنین است رسم سرای درشت


مامان جز آدمهای تمیز و مرتبه ، هر ساعت روز ، آمادگی پذیرایی از مهمون های سرزده رو داره ، شاید دلیلش این باشه که معمولا از ۴ ، ۵ صبح بیدارِ. 

من تمیز هستم ولی لزوما مرتب نیستم ،بعدِ کرونا ،حساسیتم روی ویروس کرونا از بین نرفته، همچنان مدل دوران کرونا، وسایل رو ضد عفونی میکنم . مامان به خاطر به شدت برونگرا بودنش خیلی  با اینو و اون رفت وآمد میکنه و آدمهایی که مرتب میرن دَدَر و دودور ،نمیتونن خیلی همه چیز رو مثل اون زمان ضد عفونی کنند و در قید و بندش باشن، این اونجایی که منو مامان بارها سرش با هم  بحث و جدل کردیم  و از هم دلخور شدیم ، هر بار هم  میگه:  تو وسواسی، ولی من تمیزم. 

چند روز پیش با یکی از دوستهاش رفته بود سر خاک پدرم ، گفت : بهش گفتم دستت رو بشور به زمین زدی ، اون فقط آب کشیده و بعد همینطوری رفتن جای دیگه( خودش دستکش دست میکنه ) ، اون دوستش همیشه به  مامانم میگه وسواس داری  

میبینید تعریف ما از هر چیزی، در حدیه که خودمون توش جا شیم ، هر کسی خارج از اون چارچوب بود انگ میخوره ، در مورد حیا، فرهنگ ، مهربونی ، مورال بودن و ... این قضیه مصداق پیدا میکنه. این بار خواستید به یکی برچسب بزنید یادتون باشه که شاید از نظر یکی دیگه شما هم تو تعریف خودتون نگنجید .


پ.ن: من اصلا مامانم رو در مورد رعایت بهداشت کرونایی قبول نداشتم و ندارم.


بدهکاریم ؟!!


تو فیلم بوی پیراهن یوسف ، اونجا که شیرین (نیکی کریمی)  از علی نصیریان  دلخورِ و شروع میکنه باهاش دعوا میکنه به خاطر امیدی که به زنده موندن برادرش بهش داده، علی نصیریان بهش میگه : من به چی متهمم دختر!!!


دوستهایی دارم که ایران نیستن با لطبع با بعضی هاشون رفاقتم بیشتر بود و تماس تلفنیم بیشتر ، چند روز پیش یکی ازم پرسید از فلانی خبر داری؟ گفتم : نه،  آخرین بار بهمن با هم حرف زدیم ، گفت : فکر میکردم خیلی با هم جورید، گفتم: بعد فیلتر نمیشه راحت تماس گرفت .

راست میگفتم؟ فکر کنم ،نه!  چون من قبلا با تلفن ِخونهِ هم، باهاشون تماس میگرفتم . 


سر اون پرواز کذایی ،بعدِ یکی ،دو ماه با اون دوستم حرف زدیم، دلخور بود که مردمِ داخل کشور واکنش در خوری نشون ندادن و میگفت وقتی ما حال روحیمون اونجا بد بود، اینجا دوستهامون استوری میذاشتن از زندگی عادیشون و.... .

از پارسال هم هر وقت حرف میزنیم معتقدِ که باز مردم داخل، بیشتر باید واکنش نشون میدادن به اتفاقات اخیر و باز گله داره  ( ازفیلم ها میگه و من  چیزهایی که از پشت پنجره دیدم ، صداهایی که شنیدم ،یادم میاد  ) .ترجیع بند همه حرفهاش در نکوهش  و خاکبرسری  مردمِ و  اگه اونجا اینطوری نبود و اونجا درست نمیشه و... ایناست. کم حوصله ام ،بی حوصله ام میکنه. 


حقیقتش اون دیالوگ علی نصیریان اینجا کاربرد داره: ما به چی متهمیم دختر؟!!!  ببخش که بضاعتمون همینقدرِ.


پ.ن: چرا تا حالا بهشون اینو نگفتم راستی؟!


تو بزن ! تبر بزن !


از پشت شیشه دیدم که مامورهای انضباط شهری، توی کوچه پارک کردن و رفتن به سمت خیابون، فرداش میخواستم سبزی بخرم ، سبزی فروشِ نبود ، در واقع هیج کدومشون نبودن ، قصه از کجا شروع شده بود ، سالها قبل  یه کنجی بین کوچه و خیابون یه آقای کفاش متعلق به سرزمین همسایه شروع به کار کرد ، توی سالهای اخیر یکی دیگه از همون قوم اومد با یه فاصله ای بساط سبزی گذاشت ، چند وقت بعد یکی دیگه گردو آورد، بعدِ چند وقت ایرانی ها دیدن به اینها کسی کاری نداره ،ما چرا بی کلاه بمونیم ؟به فاصله، یکی بساط میوه های نوبر گذاشت و یکی رومیزی و ..یکی هم دیگه برای خودش سنگ تموم گذاشت  و به موازات یه مجتمع تجاری _اداری برِ خیابون بساط لباس زیر مردونه به پا کرد کنارش هم یه رگال چرخان برای جوراب آورد، گاهی فکر میکنم اونهایی که توی اون مجتمع هستن، میخوان آدرس بدن، بهتر بگن نرسیده به پل ، بساط شورت فروشی. به همین سادگی .

با مامان صحبت میکردم گفتم :فکر کنم جمعشون کردن و... مامانم سریع گفت: چیکار کنن؟!!  برن دزدی؟!!(  میدونم  خیلی ها مثل مامانم فکر میکنن من که زورم به بقیه نمیرسه، جای همه شماهایی که مثل مامانم فکر میکنید با مامانم یکی به دو میکنم).

گفتم : نمیشه هر کی هر جا خواست بساط کنه، شهر از ریخت میفته، هدف وسیله رو توجیه نمیکنه ، نمیشه پیاده رو ها رو بگیرن و .... بعد برای اینکه دلش رو به دست بیارم گفتم شهرداری باید براشون غرفه بزنه و بهشون اجاره بده ،ولی حالا که نمیکنه نمیشه هر کسی هر کاری دلش خواست بکنه، فردا سلمونی هم ممکنه صندلی بذاره کنار خیابون مو کوتاه کنه، یه خیاط هم چرخش رو بذاره کنار خیابون ساسون بگیره و ....حالا چون بالا دستی ها هر کاری میکنن  و ایران رو دوست ندارن مجوزِ ما شهر رو خراب تر کنیم :/

بحث من و مامانم متاسفانه چون تریبونی نداره به هیچ جا نمیرسه و معمولا با یه خوب کاری نداری تموم میشه و آب از آب تکون نمیخوره.

شب که همسر برگشت گفت : همشون بساطشون برپا بود ، گفتم: به مامانم  بگم خیالش راحت شه ، گویا نظر مسئولین به نظر مامانم نزدیکترِ 


به جای من نفس بکش

برنامه داشتم که آخر هفته و پیش از شروع امتحانهای راد بریم شمال، مدیر ساختمون هماهنگ کرده برای سمپاشی و برنامه ما کنسل شد. توی ذهنم این بود که یه روز بریم سمت املش  و کیف کنیم از بوی بهار نارنج (یه جاده ای اونطرفه که من یه بار رفتم و خیلی لذت بردم از حجم این بوی سکرآوری که توی هواست). 

نارنج رو خیلی دوست دارم ،از اولش که شکوفه است تا وقتی میرسه ، هر وقت که دارم نارنج برش میدم ، بوش میکنم میگم چه چیزِ محشریه، بعد هم میگم اگه دختر داشتم اسمش رو میذاشتم نارنج، بعد میگم کاش اسم منو گذاشته بودن نارنج . یه بار که راد ۳ یا ۴ ساله بود ، به همسر گفتم عاشق نارنجم، منو از این به بعد نارنج صدا کن ، راد که تا اون موقع داشت با اسباب بازیهاش بازی میکرد سرش رو بلند کرد و به باباش گفت : منم خیار یا هندونه صدا کن  



زندگی چیست ؟ خون دل خوردن ، زیر دیوار آرزو مردن

صبح پرده رو کنار کشیدم و پنجره رو باز کردم  ، دفعه بعد که از کنار پنجره رد شدم، دیدم یه پشه از داخل چسبیده به توری ، احتمالا بعد از باز شدن در اومده تو و بعدِ باز کردن پنجره به سمت نور رفته و اونجا فهمیده گیر کرده، حالا از صبح، همینطور هی روی توری میره بالا و پایین ، عمر پشه کوتاهه ،بسته به نر یا ماده بودن بین ۱۰ تا ۵۶ روز گویا زنده میمونه ، حالا ایشون از فرصت کوتاه عمرش استفاده نمیکنه به جای اینکه بیاد ما رو نیش بزنه ، بچرخه و زندگی کنه (کار مهم دیگه ای بعید میدونم داشته باشه  ) ، از صبح در تقلا که بره بیرون  و نکته عجیب اینکه گاهی سر میخوره میفته پایین پنجره ، انگار خسته شده ،به قول شهره همین جوری که پیش میره ،همین روزهاست(لحظه هاست) که میمیره.

شرایطش شبیه خیلی از ماهاست رسیدن به بیرون ، از یادش برده که قرار بود زندگی کنه .