این جمله 《من چون با تو /شما راحتم ، بهت میگم》 جمله روتینیه؟ همه زیاد میشنوید یا ملت منو گرفتن ؟! سالها پیش هر وقت میخواستم یه بنده خدایی رو خونه ام دعوت کنم میگفت من چون با تو راحتم ، زنگ زدم لطفا مادرشوهرم رو دعوت کن ، من هم چون واقعا با اون طرف در اوج رودربایستی بودم روم نمی شد بگم اجازه بده خودم مهمونهام رو انتخاب کنم در نتیجه دعوت میکردم ، همش هم فکر میکردم من که با این خیلی خودمونی نیستم ، چرا فکر میکنه ما با هم نداریم؟ من چون با شما راحتم بهت گفتم مشکل مالی داریم !من چون با شما راحتم میگم فلان کار رو انجام بده !من چون باهات راحتم می پرسم چطوری پول پس انداز میکنید؟و .... اینا رو شما هم از آدمهای دور میشنوید؟
چند وقت پیش مادر ِدوستِ راد باهام تماس گرفت ، کلا این خانم رو ۲ بار دیدم دم مدرسه، شاید ۳ یا ۴ بار هم به ضرورت بهم زنگ زده میون حرفش گفت :من چون با شما راحتم بهتون میگم.... ( خواسته ای نبود البته) بعد اون صحبت میکرد و من فکر میکردم این خانم مطمئنه به کی زنگ زده؟!
اوایل ازدواجمون همسر گفت که من سوسیس و کلم و ... نمیتونم بخورم بعد رفتیم خونشون یه بار مامانش عمده غذاش سوسیس بود اینم برداشت و جلوی چشمهای متعجب من خورد ، گفتم چطور مامانت نمیدونه ؟ من مثلا دو ساله میشناسمت میدونم ؟ گفت : تو باید خوشحال باشی که من باهات خیلی راحتم .
حالا جالبه کسایی که منو میشناسن میدونن که آدم تعارفی هستم ، اونقدر که ممکنه کسی که منو نمیشناسه فکر کنه خجالتیم که نیستم و فقط تعارفیم ، میگم به نظر نمیاد یه جماعتی از آشنا و دور و نزدیک ما رو با یه جمله دست انداختن؟!یا اینکه به قول همسر باید خوشحال باشم بابت این موهبت خدادادی
اون موقع ها که اینستا داشتم ، یه زمانی میرفتم کامنتهای زیر پست ایرج ملکی رو میخوندم خیلی خنده دار بود،لایوهاش که دیگه همیشه فکر میکردم این میدونه که مردم دارن دستش میندازن یا نه؟!! حالا دیروز دیدم که کاندید نمایندگی مجلس شده .به همسر گفتم فکر کن راوک و آوید هم خودشون رو کاندید کنن دیگه خیلی جذاب میشه ،آدم دوست داره بره خودش رو کاندید مجلس کنه ،فکر کنم اون مجلس خیلی خوش بگذره.( به هر حال باید به یه کاری بیاد)
پ.ن: راوک یه بلاگرِ که صفحه ای به اسم antibloggers داره ، منو راد خیلی وقتها موبایل همسر رو میگیریم و از اینستای ایشون صفحه راوک رو نگاه میکنیم ، جز معدود مواقعیه که دوست دارم اینستای خودم رو اکتیو کنم اونقدر که باهاش میخندیم. یه دوستی داره به اسم آوید که فقط صداش هست و هنرش هم اینکه با اینکه هیچوقت نمیبینیمش کلی باعث توفیق کار و خنده میشه ، قیاسشون با ایرج ملکی از اساس مع الفارقه و من فقط از جهت فان بودن گفتم.
اگه یکی بگه، فلان سمت رو داره و فلان تحصیلات رو ،ولی وقتی حرف بزنه مثلا قفل رو بگه قلف ، ماسک رو بگه ماکس چه احساسی بهتون دست میده ؟ حالا توی نوشتن هم من این مشکل رو دارم ، به هر حال ما با الفبایی که داریم توی بعضی حروف مثل (س ، ث، ص) ،(ط،ت) و...این مشکل رو داریم ،ولی وقتی فرضا دارید ادعا میکنید، استاد دانشگاهید اما یهو وابسته رو مینویسید وابسطه ، من نوعی اونقدری تعجب میکنم که برمیگردم ببینم روی کیبورد فاصله ط و ت چقدره ، وقتی میبینم خیلی فاصله دارن توی خوشبینانه ترین حالت حدس میزنم یه استاد دانشگاه بی سوادید! که توی این مملکت (سایر ممالک رو نمیدونم) خیلی توی سالهای اخیر دور از ذهن هم نیست !
الان که دیگه همه لیسانس رو دارن ،خیلی زشته غلطهای گل درشت، مضایقه رو مینویسید مذایقه ! مذایغه ؟ خوب حال ندارید، سرچ کنید قبلش ، کلمه جایگزین استفاده کنید بگید دریغ نمیکرد.
یه دوستی داشتم تو لیسانس همه کلمات رو اشتباه مینوشت ، همه رو هم از متد تهران و طهران استفاده میکرد ، میگفت مثل اونه پس درسته!
با خواهرم صحبت می کردم، گفت : پس این درس عبرت، که خوب سرمایه گذاری کنیم، رسیدیم مثلا هفتادسالگی ... صحبتش رو قطع کردم ،گفتم بریم سوئیس بگیم بهمون آمپول بزنن، بکشنمون ، خندید و گفت : نه ،توی یه مرکز سالمندان که مجهز و خوبه و ما رو میتونه با همسالامون ببره سفر زندگی کنیم.
قضیه چی بود ؟یک ماه تا نوروز مونده ، با دوستی صحبت میکردم، گفت قرار بود بریم شمال ولی ترجیح میدم همین جا بمونیم و احتمالا سفر نمیریم ،چون مادر شوهرش گفته : با این پسر و عروسش راحت تره و میخواد نیت ده روزه کنه که بتونه روزه هاش هم بگیره و باهاشون بره.
جالبه که این سومین کسی بود که باهاش صحبت می کردم و برای فرار از معاشرت این چنینی کلا سفرشون رو دل چرکین کنسل می کرد.جالبه که تمام این مادرها وضع مالی بسیار خوبی دارن ولی پای معاشرت و سفر به جز بچه هاشون ندارن یا شاید هم ترجیحشون اینکه با بچه های خودشون اوقات رو سپری کنند.(از دوستهام مطلقا خرده نمیگیرم ، ما به هر حال محصول یه جریانیم که قریب به اتفاق ،کم طاقتیم و بی حوصله)
مادربزرگم میگفت: آدم وقتی پیر میشه دیگه کسی آدم رو نمیخواد. بی حوصلگی نسل خودمون رو میبینم ، میبینم راست میگفت . چند وقت پیش توی وبلاگ مهربانو مطلبی رو خوندم در مورد سالمندها که یه جمله اش خیلی منو تکون داد: 《اونا تو سن بالا با انواع و اقسام افکار آزاردهنده مواجه میشن: نکنه دیگه مثل سابق دوست داشتنی نباشم؟》
ببینید چقدر تصورش تخریب کننده است . انعکاس این صدا توی ذهنم منو وادار میکنه یه کم صبوری کنم اگرچه که منم اگه یکی بی دعوت، نیت کنه ده روز بیاد پیشم چه بسا که کلا خونه رو بفروشم.
اینو در ادامه پست قبلیم میذارم شاید به درد کسی خورد ، امسال یه کادوی خیلی متفاوت و جذاب برای تولدم گرفتم ، کارت اشتراک یکساله بینهایت اپلیکیشن طاقچه . خیلی خوب بود ، حجم خوشحالیم از تفکری که پشت کادو بود اونقدر انعکاس داشت که برق خوشحالی رو توی نگاه اون عزیز دیدم . چند بار هم گفتم آخه چطور به ذهنتون رسید (الان فکر میکنم حرف خوبی نیست)
متاسفانه نمیدونم چطوری میشه تهیه اش کرد ولی فکر کردم شاید پیشنهادی باشه برای کسی که دنبال هدیه دادنه.