آخر شب داشتم خبرها رو نگاه میکردم دیدم کانادا دو مقام ایران رو تحریم کرده ، خانمه رو نمیشناسم امااا آقا رو هم نمیشناسم ، ندیده و نشناخته خوشحال شدم، از چی؟بعد از اینکه سرچ کردم، فهمیدم واقعا اون آقای مدیر قصد مهاجرت داشته و خونواده اش درگیر پروسه مهاجرت به کانادا بودند ( توی خبرگزاریهای داخلی نوشته).
ته دل مسافرها خالی میشه اگه بفهمن زن و بچه خلبان هواپیما حاضر نیستن توی پرواز باشن.
آدم رغبت نمیکنه از پلی رد بشه که سازنده اش نمیذاره زن و بچه خودش از روی اون رد بشن .
از مُرده که دیگه بالاتر نداریم ،مرده که هییییچ چیزی برای از دست دادن نداره رو فامیلش فکر نکنم به غسالی بسپرن که خونواده اش گردن نمیگیرنش.
چطور میشه به آدمهایی مسئولیت های کلیدی بدید وقتی حاضر نیستن زن و بچه خودشون توی همین آب و خاک بمونن ، معلومه طرف براش اهمیتی نداره که با یه تصمیم اشتباه هزار سرمایه رو به باد بده وقتی نسل خودش ذینفع نیستن.
حالا اینا که کارشون زمین نمی مونه فوقش میرن سوییس ولی اینکه خورد توی پرش ، بسی مسرور شدم.
دیروز مامان از سفر برمیگشت قرار گذاشتیم دو خواهرون بریم خونه رو گردگیری کنیم ، زودتر رسیدم کلید انداختم رفتم تو ،به قاب عکس بابا سلام کردم ، گفتم چطوری .... جون ؟ دلم برات تنگ شده . کارها رو کردیم و مامان ظهر رسید ، سرم درد میکرد ، ناهار خوردم، یه نوافن خوردم و رفتم روی تختم دراز کشیدم و خوابیدم ، بیدار شدم ، مامان داشت وسایلش رو جابه جا میکرد گفت : بهتر شدی؟ بیا چای بخور، گفتم : الان میام ، چشمهام رو بستم ، فکر کردم چقدر خوبه که این خونه هست ،کاش میشد یه لحظه برم اون سالهایی که بابا بود، بعد ناهار میرفتم میخوابیدم ، راد رو میسپردم به مامان و بابا، ساعت ۴ صداشون رو میشنیدم که به راد میگفتن برو مامانت رو صدا کن بیاد چایی بخوریم ، چهارنفری حرف میزدیم و چایی میخوردیم ، آدم باورش نمیشه که یه روز، قرارِ برای همون چای خوردن هم دلش عمیقا تنگ بشه.
موقع خداحافظی، شونه مامان رو بوسیدم( به حق کارهای نکرده )
گفتم :بمونی برامون ، چقدر کیف کردم که امروز اینجا خوابیدم .
دارم کتاب خاطرات ناصرالدین شاه رو میخونم ، حوصله سربر بوده تا الان ، اما یه قسمتیش رو ده بار تا حالا خوندم و متوجه نشدم منظورش چیه .
فکر کردم معنای کلمات شاید توی صد و پنجاه سال اخیر عوض شده،سرچ کردم ،در زمان قاجار تنبان به نوعی دامن شلواری اطلاق می شد که معمولا جنس آن از زری، مخمل، ترمه، تافته یا تور نقده دوزی شده و آستر دار بود. تنبان چطور از اندرون آب می آورد؟ تنبون سلطان رسیده به کنیز ؟!!! فرض اینکه کوسه ، طبل باشه و غلط املایی باشه ،سیاچی تنبون رو از پای یکی درآورده کشیده سر طبل؟ !!!میتونستیم یه ما به ازای داخلی داشته باشیم به اسم ناصرالدینچی کد
این مطلب رو خیلی وقت بود که میخواستم بنویسم ، شاید وقتش امروز بود که سکه ۳۷ تومن رو رد کرده ، امروز که فهمیدم گوجه سبز ،کیلویی هشت ونیم میلیون توی میدون میوه عرضه میشه.
چند وقت پیش یه دوست عزیزی محض درد و دل از وضعیت نابه سامان زندگی برادرش صحبت میکرد که بعد از اینکه عروسشون دیده پدرشون خونه ساخته و در مجموع دارای واحدهایی به متراژ ۶۰۰ متر شده دوست داره یکی از اون واحدهای بزرگ رو بدن به ایشون که بشینن و از واحد ۶۰ متری که اون هم متعلق به پدرشوهرشون هست بلند شن، ناسازگاری کار رو به جایی رسونده که با وجود بچه دارن از هم جدا میشن چون از یه جایی به بعد ،به لج و لجبازی و رو کم کنی کشیده شده. تمام مدت صحبت دوستم ،خیلی جانبدارانه فکر میکردم مقصر عروسِ و دل دادم به دوستم ، اما چند روز بعد توی ذهنم از عروس رد شدم، به این فکر کردم که اون برادر، الان توی دهه پنجم زندگیش چقدر میتونه کار کنه و چقدر باید درآمد داشته باشه که بتونه یه خونه نَه دویست متری بلکه صد متری بخره. تا چشم یاری میکنه چشم انداز مالی موفقی نیست، امیدی به ایجاد سرمایه نیست . مطلقا به عروس حق نمیدم ، اونها که دارن جدا میشن و این قضیه میتونست فقط یه بهانه باشه، حرف من حرف والدِ و فرزند ِ،اون پدر و مادر میتونستن ۴۶۰متر رو بردارن برای خودشون ،به تفکیک بشینن و اجاره بدن و بذارن برای روز مباداشون ، ولی آرزوی امروز بچه خودشون رو هم برآورده کنند .
یه داستان دیگه ، که اول برای عبرت خودم می نویسم ، ما توی بستگانمون، پدر و مادرهایی داریم که توی متراژهای بالای ۱۵۰ متر توی مناطق خوب نشستن ولی بازنشستگی ها کفاف نمیده ، بچه ها بزرگ شدن پدر ومادرها موندن با خونه های ۳ خواب خالی.منتظرن بچه ها بهشون پول بدن ،وسیله نو کنند، بچه ها دست به جیب بشن فلان کار رو بکنند ، تغییر سخته من میدونم ولی یادتون باشه توی شرایط تورمی باخت با کساییکه سرمایه ندارن ، کسی که مالکِ یه خونه ۱۵۰ متری توی یه منطقه خوب تهرانِ هیچی نباشه۳۰ _۲۵ میلیارد قیمت خونشه.میتونه خونه رو کوچیکتر کنه یه سرمایه کوچیکتر برای خودش داشته باشه از قِبَلِ اون یه درآمدی هم کسب کنن ، منتظر بچه هایی نباشن که سرمایه خودشون یک سوم سرمایه والدشون نیست.
یادم باشه، یادمون باشه یه کارهایی امروز به درد میخوره ، فردا که شد، دیگه شاید اون قدر به کار نیاد به قول معروف : رخت نو بعد عید به درد گَل منار میخوره .
واقعا چرا آدم باید بره یه خونه ای بخره که کلا طراحی داخلیش رو مطلقا قبول نداره؟! باورش سخته ولی امروز ششمین روز متوالی ِ که کارگرهای همسایه جدید از ساعت ۹ صبح به مدت ۹ ساعت میکوبن ، نمیدونم چطور ناهار نمیخورن !!فکر کنم توی زندگی قبلیشون دارکوب بودن ، نمیدونم داره دونه دونه آجرها رو درمیاره جای دیگه استفاده کنه؟تا حالا دیگه هر دیواری رو اگه عزم کرده بود خراب کنه باید تموم میشد ،کاش یه قانون بود که جز کاشی و رنگ و کابینت و تعویض وسایل نمی شد به ترکیب خونه، توی آپارتمان هایی که بقیه ساکنین نشستن دست زد . پیشگویی شومی میکنم ،منتظر یه درگیری( نه فیزیکی) هستم.
پ.ن: عنوان پست، شبیه به چیزیِ که یکی از همسایه ها پایین متنی که توی پست قبل ذکر کرده بودم، دیروز نوشته