سیرنما

فیلم بی همه چیز رو دیدم ، بعد از سکانس شرط گذاشتن لیلی ، به همسر گفتم ، این برداشت ِ آزاد ملاقات با بانوی سالخورده است؟ همسر گفت: نمیدونم ، شبیهشه. خوب از اینجا به بعد به سختی و جون کندن فیلم رو دیدم ، شاید بهتر بود نمیفهمیدم.من قبلا تئاتر ملاقات با بانوی سالخورده رو به کارگردانی حمید سمندریان ( اخرین تئاتری که به صحنه برده) دیده بودم ، خوب اصولا تئاتر فضای جذاب تری داره ، حالا فکر کنید کار حمید سمندریان باشه . یکی از بهترین تئاترهایی بود که دیدم امااا این فیلم رو دوست نداشتم . ابدا.چه اصراریه آدم یه چیزی بسازه که قبلا بهترش ساخته شده!!

پدرم تئاتر رو دوست داشت و سینما رو نه ! اولین تئاتری که رفتم خیلی کوچیک بودم اسمش بلبل سرگشته بود ، تئاتر سنگلج بود فکر کنم ، سیروس گرجستانی بازی میکرد و پرستو گلستانی  نمیدونم چطور منو راه دادن ، با همسر هم که ازدواج کردم تئاتر و سینما جز علاقه مندیهای مشترکمون بود ، سالهای اول تقریبا همه تئاترهای خوب رو میرفتیم میدیدیم ، مسرورم از اینکه آخرین کار بهرام بیضایی توی ایران رو دیدم ، با اختلاف و با فاصله از باقی اجراهایی که دیدم دوستش داشتم و دارم ، حیف که اگر قدرشناسی و گوهرشناسی وجود داشت باید براش یه سالن میساختن و اجازه میدادن منحصرا خودش آموزش بده و اجرا کنه ، حیف.

پ.ن: تئاتر بلبل سرگشته چندبار اجرا رفته ، اونی که من دیدم سال شصت و هشته

نوبهار است، در آن کوش که خوشدل باشی

چهارشنبه به عنوان اولین عید دیدنی رفتیم خونه مامان، راد اونجا گفت گرممه، دست زدم به سرش دیدم تب داره ، فکر کردم امکان داره از من گرفته باشه ، بهش یه قرص دادم، غروب برگشتیم خونه ، همسر رفت  میوه بخره برای آبگیری، راد داشت لباسش رو عوض میکرد، صدام کرد : مامان ، ببین جوش زدم !

رفتم نگاه کردم: ، راد ، آبله مرغون گرفتی !!! ( واقعا نمیدونم چطور ممکنه کسی که همش خونه بوده )

بللله ،بدین ترتیب ما مجدد تو خونه نشستیم . باید تو سایت کارزار پیشنهاد بدم وزارت کشور یه هفته دیگه تعطیلات رو تمدید کنه .

میونه خاکشیر درست کردن و پماد زدن و ناز کشیدن و .....سرانه مطالعه رو دارم میبرم بالا ،کتاب آب نبات هل دار، آب نبات دارچینی ، آب نبات نارگیلی رو خوندم ، ( مجموعه داستانه ، آب نبات پسته ای هم هست که نخوندمش البته )طنزِ ، با مزه است ، یه جاهاییش رو بلند خوندم که راد هم بشنوه و بخنده که مقبول افتاد. اگه خواستید بخونید یادتون باشه که حتما باید هل دار رو اول بخونید.

منع و حرص

حالا من تا الان عیدهای تهران رو دوست داشتم و هر بار در مدح و ستایش هوای تمیز و خیابونهای خلوت توی عید حرف میزدم، نشون به نشون یه بار عید رفتم زادگاه پدرم که یکی از شهرهای شمالیه ( اونجا خونه دارن) ، اونقدر این اومد و اون رفت ، و من از صبح باید آراویرا کرده آماده باش مهمون میموندم که حتی دستشویی هم نمیرفتم،  اعلام کردم دیگه عیدها نمیام شمال، بعدها گفتم هفته اول نمیام، بعد کرونا شد ، سال ۱۴۰۰ نو عید پدرم بود و با خواهر و برادر به تفکیک بدون اینکه همو ببینیم برنامه گذاشتیم که شمال باشیم ، دو سال بعدش عید نرفتم و حالا امسال که از امروز تازه مجازم به معاشرت و میخوام برم عید دیدنی خونه مامانم  که طفلک  که دید از بچه هاش آبی گرم نمیشه ،امسال بعد سالها عید رو تهران مونده. بعد از تلفنی صحبت کردن با کسی که گفت اتاق اجاره کرده برای شمال رفتن، ویرم گرفته که نکنه این داشتنِ جا ،نعمت و موهبتی که من نمیبینمش و ازش غافلم ،به همسر گفتم تا پایان تعطیلات یه سر بریم شمال. در واقع این اونی نیست که لزوما خودم بخوامش ، این مثل وایسادن پشت چراغ قرمزِ توی یه صبح تعطیل° مثلا ،که خلوته و کسی نیست ، به محض اینکه یکی ازش رد میشه ، احتمال اینکه بقیه هم رد بشن هست و به خاطر عملکرد مغزِ. الان فکر میکنم من توی این ۷ روز خونه بودم ، بقیه داشتن از موزه و سینما و دریا و جنگل و بناهای باستانی و جاده و.... نهایت استفاده میکردن و من عقب موندم


بر او ببخشایید

سعی میکنم برای نوشتن این متن ذهنم رو منسجم کنم ، امروز توی خبرها خوندم یه خانم دکتر جوون خودکشی کرده ، توی رزیدنتها مثل اینکه توی این چند ساله خیلی به خاطر فشاری که روشونه، آمارش  زیادِ گویا، چشم وزرات بهداشت روشن  و روش سفید.

عکسش رو دیدم که باطراوت بود و زیبا، فکر کردم چه درست و به جا تا حالای مسیر رو طی کرده بوده که موفق شده بود توی این نقطه باشه و چطور و چی میتونه یه فروپاشی درونی ایجاد کنه که کسی که داره آرزوی کلی آدم رو زندگی می کنه، یهو بزنه همه چیز خودش رو ،زندگیش رو، نابود کنه. روحش شاد

توی زندگیتون حتما یه بار به مراکزی مثل دارایی یا تامین اجتماعی و از این دست جاها رفتید ، توجه کردید اون آدمهایی که پشت میزها نشستن چطور آدم آهنی وار کار میکنند؟ کسایی که برای گرفتن اون صندلی و پست با چندین نفر رقابت کردن، آرزوشون بوده یه روز کار پیدا کنند و نذر کردند خدمت کنند و حقوق بگیرند  ولی قیافه هاشون طوریِ که انگار صبح یکی رفته از توی رختخواب دزدیدتشون آورده با سریش چسبوندتشون به صندلی و مجبور هستند که حضور منحوس ارباب رجوع رو تحمل کنند!!

بانک همینطور، پذیرش بیمارستان همینطور، پست خونه همینطور وآزمایشگاه همینطور و......

حالا میرید سوپرمارکت، میوه فروشی، بقالی ، قصابی همه اینها ارباب رجوع هاشون به مراتب از اون ادارات بالایی بیشترِ ، عموما هم سطح تحصیلاتشون از اون بالایی ها کمترِ، آدمهای جور واجور با انواع اخلاق گند هم چون فکر میکنند این مغازه نشد یه مغازه دیگه، بیشتر به پستشون میخوره ، قطعا هم برای داشتن این شغل ، نرفتن سقاخونه و شمع روشن نکردن، مادرهاشون رو هم نفرستادن امامزاده صالح دعا کنه  ، امااااا بسیار خوش رفتارتر هستن، تو گویی که این آرزوی همه عمرشون بوده و  دارن لذت میبرن. 

این همه گفتم که بگم این چرخه داغون و معیوب اگه افتادیم داخلش مردم مقصرش نیستن، انتقام سرخوردگیها، تصمیمات اشتباه ، بیخوابیها، نرسیدن هامون رو از هم نگیریم!

دو خانم دکتر بسیار موفقی که در زمینه پوست کار میکنند و میشناسمشون هر دو دکتر عمومین ، آفرین میگم بهشون که خودشون ، مختصاتشون و ظرفیتشون رو شناختن نرفتن توی حوزه درمان ، سریع فیلد کاریشون رو بردن جایی که هم خودشون لذت میبرن هم حس خوب منتقل میکنند هم بسیار کاربلدن.

یه خانم پرستاری رو هم میشناسم که از حرفه اش اومد بیرون الان یکی از معروفترین آرایشگاههای مرزداران رو داره. 

حالا همه شرایطش رو ندارن، خوب جسارت و شهامت تغییر هم که نیست ، پس بهتره همدیگه رو بدریم؟!! فقط کافیه یادمون بیاد این جایگاه یه روز آرزومون بود و همین الان ،اگه به هر دلیلی ما نباشیم با این جمعیت آماده به کار لحظه ای خالی نمیمونه.



من به سیبی خشنودم ، به بوییدن یه بوته بابونه

خوب نوروز ما متاسفانه با سرماخوردگی من (در ابتدا خفیف و بعد شدید ) در قرنطینه داره سپری میشه ، طفلک همسر و راد 

انشالله که تن همگیتون سلامت باشه این کتاب رو پیشنهاد میکنم اگه وقت کردید بخونید، من قبلا صوتیش رو با صدای نیما رئیسی تو فیدیبو گوش داده بودم ، که بک خوانش ،یه موسیقی گوش نواز فلوت سرخپوستی هم هست و برای من جذابش کرده بود ، اون موقع راد هم به طور ناخواسته میشنید و جالب بود که اون به من ،میثاقها رو تذکر میده !حالا کتابش هم خریدم ، یادم نمیاد چند خریدم، فقط یادمه که ارزون بود ۱۳۶ صفحه هم بیشتر نیست.فقط مدلش طوری که باید مزه مزه کرد و خوند، انگار که داری چایی هل دار میخوری ، دوست داری طعم هلشم بیاد توی دهن.


پ.ن: عنوان ربطی به نگاه من به زندگی نداره چیزی نمیتونم بخورم اینا رو هم بتونم بخورم خوشحالم میکنه