توی محوطه ساختمون دختر همسایه رو دیدم که تازه بازیگر شده یا حداقل من تازه متوجه شدم ، کمی که حرف زدیم خواستم به خاطر جوونیش بهش انگیزه بدم ، (خاک بر دهانم) گفتم : دیدمت توی فلان سریال و ابراز آرزوی موفقیت و.... ، طفلک خوشحال شد و بهم گفت: فلان فیلم رو ببین توی اون هم بازی کردم ، دیدم ، حالا همش نگرانم مبادا توی آسانسوری، تو کوچه یا تو پارکینگ ببینمش ، با یه استرسی میام و میرم . فیلم به معنای واقعی افتضاح، بازیها افتضاح تر ، بازی این هم ...آه، اگه پرسید چی بگم،؟ اصلا چی میشه گفت ؟ متعجبم چطور بهم پیشنهاد داد برم ببینمش! میذاشت یه جایی توی پستو خاک بخوره ، دروغ بگم ؟واقعا هر چی بگم خودم رو مدیون سینمای ایران کردم !! آه، از این دهان که بی موقع باز شد !!!!!
توی بالکن چند تا گلدون گذاشتم، بعضی هاش برای اینکه قشنگن مثل انار و ساناز و شمعدونی و چند تا هم برای اینکه بوشون رو دوست داشتم مثل یاس و میخک هندی، سر شب که میشه، به گلها آب میدم بوی یاس ها بلند میشه ،میخک هندی هام خیلی عطر واضحی نداره ، شبها که میخوابیم از نیمه شب که میگذره ،یه بوی سیگارِ تندی از سمت بالکن میاد توی اتاق، گاهی فکر میکنم سیگار نمیتونه این حجم بو داشته باشه، شاید چپق باشه ، بلند میشم ،دستگاه تصفیه هوا رو میزنم ، پتو رو میکشم تا زیر بینیم بلکه بتونم بخوابم. اما اون چیزی که واقعا دوست دارم، اینکه یه نامه بنویسم به پسر همسایه پایینی که حدود بیست ساله است و بگم بسیار خوشحالم که بزرگ شدی ،خیلی وقته دیگه صدای توپ بازیت بالا نمیاد، کیف کردم دیدم خودت نشستی پشت فرمون و رانندگی میکنی امااااا انصافه که از بالکن من برای تو بوی یاس بیاد و از بالکن تو بوی چپق ، اون هم نصفه شب ، اون هم در این حجم