خیلی وقت پیش، اون موقع که ویدئو بود یه کنسرتی دیدم از داریوش ، قبل از شروع یکی از ترانه هاش این رو دکلمه کرد:
دوستهای ما سه دسته اند: دوستهای ما ، دوستهایِ دوستهای ما ، دشمنِ دشمنهای ما
دشمن های ما سه دسته اند: دشمن های ما ، دوستهایِ دشمن های ما ، دشمن های ِ دوستهای ما
چند وقت پیش میون دعواهای معمول این روزها، یادش افتادم ، سرچ که کردم دیدم منتسب به حضرت علیِ ، از صحت و سقمش خبر ندارم ، ولی فکر میکنم فصل الخطاب خیلی از کنش های ماست ، به قول نیما: (مگه تموم عمر چند تا بهاره ) و تمااااام!!!
یه دوستی دارم که کارشناس ماماییه ،(مثلا اسمش گل)وقتی باردار بودم ، هر وقت که کوچیکترین سئوالی برام پیش میومد با اون بنده خدا تماس میگرفتم و اون هم از روی محبت و مهربونی که داره کاملا با حوصله برام توضیح می داد و منو از نگرانی هایی که همه مادرهای باردار دارن، نجات میداد. برای بقیه دوستهام تعریف کرده بودم ،که همچین دوستی دارم ، اونها هم هر از گاهی اگه سئوالی داشتن از من میخواستن من از اون دوستم بپرسم و من در کمال پررویی (واقعا نمیفهمم چطور روم میشد) وقیحانه وقت اون بنده خدا رو میگرفتم و سئوال اونها رو رو هم می پرسیدم ، تا اینکه یه بار یکی از دوستهام زنگ زد و برای دوستش گفت از فلانی میشه بپرسی ... . یه لحظه خدا خواست عقلم کار کرد به این فکر کردم که چقدر زشته من زنگ بزنم بگم یه سئوال دارم ،مربوط به خودم نیست ، به دوستم هم نیست ، دوست دوستم... (یادِ، تو دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی ، افتادم)، القصه سئوالش رو پرسیدم ولی به دوستم هم این مطلب رو رسوندم که شاید (گل خانم ) این روند رو دوست نداشته باشه و ماجرا تمام شد.
توی فامیل پزشک داریم ، کارشناس بورس داریم، پلیس راهنمایی و رانندگی داریم و وکیل دادگستری داریم و .... ما فکر میکنیم که ما یه نفریم ،چه اشکالی داره سئوالمون رو بپرسیم ، اون با صدها نفر برخورد داره که اگه همشون هم یه دوست داشته باشند، میشه یه دایره خیلی بزرگ که قطعا سئوال دارند ، کم کم ممکنه احساس کنه به شکل باجه (از من بپرس) میبینیمش ،نمیگم هیچ وقت سئوال نپرسیم ، یه موقع خواهر و برادریم ، دوست خیلی عزیزیم ، رفاقت چندین ساله داریم ، فامیلی هستیم که سری از هم سواییم ، اشکالی نداره،ولی خداییش تا زمانی که مجبور نیستیم و راههای دیگه ای هم هست به کسی رو نندازیم .باز هم میگم ما از چشم خودمون یه نفریم از چشم اون ما بیشماریم.
پ.ن : مهاجرین هم به اون بالایی ها اضافه کنید ، میدونم که از یه جا به بعد کم میارن اینقدر فک و فامیل و دوست و آشنا دوست دارن باهاشون تماس بگیرن و شرایط مهاجرت رو بپرسن.
یه استادی داشتم که موقع جزوه گفتن، روی کلماتِ غالبا ، اکثرا ، نسبتا ،عموما و ... تاکید داشت، میگفت حواستون به شان کلمه باشه .یادش گرامی!
من درک نمی کنم چرا هر بازیگری به خودش میگه هنرمند و هر معلمی برای خودش از لفظ فرهنگی استفاده میکنه ، مگه تا حالا دیدید که یه پزشک متخصص بگه من دانشمندم ، بابا یه کم خشوع و خضوع بد نیست ، یه سری ها معتقدن که چون وزارت آموزش و پرورش قبلا اسمش وزارت فرهنگ بوده ، معلمها این اسم رو از اونجا برای خودشون وام گرفتن که در حقیقت ،من چون در اقوام درجه اولم ،حداقل ۶ تا معلم داشتیم و داریم اجازه بدید که بگم در گفتن این کلمه (فرهنگی) براشون یه اعتباری هست که در معلمی نیست چراش رو هم واقعا نمیدونم !! (چند سال بعد از تاسیس دارالفنون ، وزارتخانه ای به نام علوم تاسیس میشه که بعد معارف، سپس فرهنگ و در نهایت آموزش و پرورش نامیده میشه ) .فکر کن بگی پدر چی کاره هستن؟ بگه اهل معرفت هستند.
این کلمات فرهنگی ،هنرمند و ... شان و شایستگی داره اینقدر راحت به خودتون نسبتش ندید ، طرف یه کتاب مینویسه توی پروفایلش نوشته مثلا الف ، دال نویسنده ، خوب بعد اون موقع محمود دولت آبادی چی باید بگه ؟ یه تله فیلم داغون بازی کرده میگه من هنرمندم و زودرنج.خوب اینجوری شما به یکی مثل جلال الدین همایی ، به یه هنرپیشه ای مثل انتظامی به یه نویسنده ای مثل بهرام بیضایی و ... هم توهین میکنی وقتی به زور خودت رو میخوای هم قد اونا نشون بدی ،اگر صلاحه اجازه بدید ما تصمیم بگیریم و فکر کنیم چی صدا کنیم تو رو؟
مدرسه (راد) از کلاس پنجم برای هر درسی یه معلم گذاشته ، چیزی که برای من خیلی جذابه مواجهه معلم های جوونتر با بچه هاست .
سیستم آموزش و پرورش ،در زمان ما جوری بود که حتما یه نفر آنتن توی کلاس بود، که می رفت به معاونین و مدیر خبرهای داخل کلاس رو میداد ، خوشبینانه ترین حالتی که میتونم براش در نظر بگیرم ،اینکه نسل ما به دلیل پدیده انفجار جمعیت (متعاقب انقلاب و جنگ)،توی کلاس هایی بالای ۴۰_۴۵ نفر درس میخوند و به هرحال کنترل این همه دانش آموز کار راحتی نبود و شاید این تنها راهی بود که اون موقع وجود داشت .
راد تعریف کرد که بچه ها یادشون رفته بود تمرین علوم رو حل کنند ،دسته جمعی نشستن و حل کردن ، ساعت علوم که رسیده، یکی از بچه ها بلند شده گفته:آقا ، بچه ها توی خونه ننوشته بودن و ساعت قبل نوشتن . معلم در جواب گفته: خوب قرار بود بنویسن که نوشتن و آوردن و در مذمت خود شیرینی حرف زده . سر کلاس ریاضی هم یکی سوت زده ، معلم پرسیده کی بود ؟ اگه خودش بگه بیرونش نمیکنم ، فرض کنید، ایکس نامی بلند شده گفته مثلا (کامی ) بوده معلم گفته: به تو چه ربطی داشت مگه من گفتم که بقیه بگن! خود کامی با خجالت بلند شده وگفته: من بودم و ببخشید ، معلم هم واقعا تنبیهش نکرده . (در ستایش صداقت)
واقعا خوشحالم که معلم های جدید و جوون به بچه ها علاوه بر درس چیز های این چنینی که خیلی مهمتر از درس هست رو آموزش میدن و در واقع روی پرورش بچه ها کار میکنند . بیش باد.
صبحها ، حالت عادی وقتی بیدار میشم ،معمولا اول از گوشه پرده آسمون رو نگاه میکنم، اگه نسبتا تمیز باشه و اندک آبی توی آسمون باشه کلا پرده رو میکشم کنار، گاهی ، گاهی، شبِ قبل، بادی بلند شده، به مدد مسئولین اومده ،هوا میشه مثل عیدها که تهران خلوته و آسمونش دیدنیه ، واقعا روز آدم ساخته میشه همه چی به نظر خوب میاد اون قدر که دوست داری برای آسمون برقصی
توی این چند روزِ اینقدر هوا افتضاح بود که اصلا پرده رو کنار نزدم ، فقط هر از گاهی نگاه میکنم و نچ نچ کنان و نفرین کنان برمیگردم سر کارم ،
داشتن هوای سالم و تمیز حق بدیهی و ابتدایی بشرِ ، فکر کنم مسئولین نمی دونستن ما میتونیم چایی رو کلا از سبد غذاییمون حذف کنیم ولی متاسفانه اکسیژن رو نه ، میتونستن اون مبلغ هنگفتی رو که دادن برای خرید چای (دبش) بدن برای رفع مشکل آلودگی هوا . والا من نوعی راضی بودم تا آخر عمر چایی نخورم ولی زیر آسمون آبی قدم بزنم ، بتونم درست نفس بکشم و...
پ.ن: مگه چای شمال چه ایرادی داره چای خارجی وارد میکنید،اون هم در این حجم!!!