دیروز مامان از سفر برمیگشت قرار گذاشتیم دو خواهرون بریم خونه رو گردگیری کنیم ، زودتر رسیدم کلید انداختم رفتم تو ،به قاب عکس بابا سلام کردم ، گفتم چطوری .... جون ؟ دلم برات تنگ شده . کارها رو کردیم و مامان ظهر رسید ، سرم درد میکرد ، ناهار خوردم، یه نوافن خوردم و رفتم روی تختم دراز کشیدم و خوابیدم ، بیدار شدم ، مامان داشت وسایلش رو جابه جا میکرد گفت : بهتر شدی؟ بیا چای بخور، گفتم : الان میام ، چشمهام رو بستم ، فکر کردم چقدر خوبه که این خونه هست ،کاش میشد یه لحظه برم اون سالهایی که بابا بود، بعد ناهار میرفتم میخوابیدم ، راد رو میسپردم به مامان و بابا، ساعت ۴ صداشون رو میشنیدم که به راد میگفتن برو مامانت رو صدا کن بیاد چایی بخوریم ، چهارنفری حرف میزدیم و چایی میخوردیم ، آدم باورش نمیشه که یه روز، قرارِ برای همون چای خوردن هم دلش عمیقا تنگ بشه.
موقع خداحافظی، شونه مامان رو بوسیدم( به حق کارهای نکرده )
گفتم :بمونی برامون ، چقدر کیف کردم که امروز اینجا خوابیدم .
دارم کتاب خاطرات ناصرالدین شاه رو میخونم ، حوصله سربر بوده تا الان ، اما یه قسمتیش رو ده بار تا حالا خوندم و متوجه نشدم منظورش چیه .
فکر کردم معنای کلمات شاید توی صد و پنجاه سال اخیر عوض شده،سرچ کردم ،در زمان قاجار تنبان به نوعی دامن شلواری اطلاق می شد که معمولا جنس آن از زری، مخمل، ترمه، تافته یا تور نقده دوزی شده و آستر دار بود. تنبان چطور از اندرون آب می آورد؟ تنبون سلطان رسیده به کنیز ؟!!! فرض اینکه کوسه ، طبل باشه و غلط املایی باشه ،سیاچی تنبون رو از پای یکی درآورده کشیده سر طبل؟ !!!میتونستیم یه ما به ازای داخلی داشته باشیم به اسم ناصرالدینچی کد
واقعا چرا آدم باید بره یه خونه ای بخره که کلا طراحی داخلیش رو مطلقا قبول نداره؟! باورش سخته ولی امروز ششمین روز متوالی ِ که کارگرهای همسایه جدید از ساعت ۹ صبح به مدت ۹ ساعت میکوبن ، نمیدونم چطور ناهار نمیخورن !!فکر کنم توی زندگی قبلیشون دارکوب بودن ، نمیدونم داره دونه دونه آجرها رو درمیاره جای دیگه استفاده کنه؟تا حالا دیگه هر دیواری رو اگه عزم کرده بود خراب کنه باید تموم میشد ،کاش یه قانون بود که جز کاشی و رنگ و کابینت و تعویض وسایل نمی شد به ترکیب خونه، توی آپارتمان هایی که بقیه ساکنین نشستن دست زد . پیشگویی شومی میکنم ،منتظر یه درگیری( نه فیزیکی) هستم.
پ.ن: عنوان پست، شبیه به چیزیِ که یکی از همسایه ها پایین متنی که توی پست قبل ذکر کرده بودم، دیروز نوشته
متاسفانه کاغذی که همسایه جدید چسبونده روی تابلو اعلانات ساختمون و از همسایه ها به خاطر آزار و اذیت و صدا های مربوط به تعمیر، عذرخواهی کرده و از صبوری ما تشکر ، خرابه فکر کنم و درست عمل نمی کنه ، چون من الان باید آروم باشم امااا بعد از یه مدت وقتی پتک می کوبه یا مداوم دریل کاری میکنه ،هم ضربه پتک رو روی سرم ، هم لرزش دریل رو توی وجودم احساس میکنم و دکمه صبوریم به گمونم از کار افتاده .امیدوارم کاشی و سنگ و سرامیک رو نخواد عوض کنه نمیتونم صدای فرز رو تحمل کنم .در فکر اینم که فرار کنم برم خونه مامانم. دو طبقه با نامبرده فاصله داریم ، بیچاره طبقه ای که باهاش دیوار مشترک داره
این جمله 《من چون با تو /شما راحتم ، بهت میگم》 جمله روتینیه؟ همه زیاد میشنوید یا ملت منو گرفتن ؟! سالها پیش هر وقت میخواستم یه بنده خدایی رو خونه ام دعوت کنم میگفت من چون با تو راحتم ، زنگ زدم لطفا مادرشوهرم رو دعوت کن ، من هم چون واقعا با اون طرف در اوج رودربایستی بودم روم نمی شد بگم اجازه بده خودم مهمونهام رو انتخاب کنم در نتیجه دعوت میکردم ، همش هم فکر میکردم من که با این خیلی خودمونی نیستم ، چرا فکر میکنه ما با هم نداریم؟ من چون با شما راحتم بهت گفتم مشکل مالی داریم !من چون با شما راحتم میگم فلان کار رو انجام بده !من چون باهات راحتم می پرسم چطوری پول پس انداز میکنید؟و .... اینا رو شما هم از آدمهای دور میشنوید؟
چند وقت پیش مادر ِدوستِ راد باهام تماس گرفت ، کلا این خانم رو ۲ بار دیدم دم مدرسه، شاید ۳ یا ۴ بار هم به ضرورت بهم زنگ زده میون حرفش گفت :من چون با شما راحتم بهتون میگم.... ( خواسته ای نبود البته) بعد اون صحبت میکرد و من فکر میکردم این خانم مطمئنه به کی زنگ زده؟!
اوایل ازدواجمون همسر گفت که من سوسیس و کلم و ... نمیتونم بخورم بعد رفتیم خونشون یه بار مامانش عمده غذاش سوسیس بود اینم برداشت و جلوی چشمهای متعجب من خورد ، گفتم چطور مامانت نمیدونه ؟ من مثلا دو ساله میشناسمت میدونم ؟ گفت : تو باید خوشحال باشی که من باهات خیلی راحتم .
حالا جالبه کسایی که منو میشناسن میدونن که آدم تعارفی هستم ، اونقدر که ممکنه کسی که منو نمیشناسه فکر کنه خجالتیم که نیستم و فقط تعارفیم ، میگم به نظر نمیاد یه جماعتی از آشنا و دور و نزدیک ما رو با یه جمله دست انداختن؟!یا اینکه به قول همسر باید خوشحال باشم بابت این موهبت خدادادی