خانه عناوین مطالب تماس با من

یه اَلِف که بچه نیست

یه اَلِف که بچه نیست

پیوندها

  • خانم تیلو
  • آقای دکتر
  • خانم آشتی
  • خانم مرمر
  • مهر_ بانو
  • آقای کوهنورد
  • خانم مارال
  • مامان استکان
  • نون

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • گفتا : غلطی، بگذر زین فکرت سودایی
  • هم چاکر و هم میرم ، هم اینم و هم آنم
  • [ بدون عنوان ]
  • دعام کن اگه منو یادت نمیره
  • هر لطف که بنمایی در سایه آن آیی
  • از رنجی که میبریم
  • ابرها، همچون انبوه عزاداران لحظهٔ باریدن را گوئی منتظرند
  • یک قطرهٔ آب بود با دریا شد ، یک ذرهٔ خاک با زمین یکتا شد
  • اندازه نگه دار که اندازه نکوست
  • هیچ

بایگانی

تقویم

اردیبهشت 1404
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31

جستجو


Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • حالا دست کی بالا؟ شنبه 7 بهمن 1402 11:23
    خوب خدا رو شکر! از سندرم اجداد خان و خان زاده و اجداد روس عبور کردیم و به سندرم مادربزرگ قاجار رسیدیم . تا موج بعدی ببینیم قرعه به اسم کی میفته شاید جدشون ناپلئون باشه، یه جورایی ماحصل معاهده فینکنشتاین.
  • برسد به دست ناشناس!! جمعه 6 بهمن 1402 07:55
    توی یه خبرگزاری آنلاین یه مطلب خوندم در مورد اینکه الان آدمها ترجیح میدن که بچه دار نشن و ربطش میدن به مسائل اقتصادی در حالیکه لزوما اینطور نیست و برای حیوون خونگیشون بیشتر خرج میکنند و.... . کامنتهای زیرش رو میخوندم(موافق و مخالف) تا رسیدم به یه کامنتی که یه آقایی با توضیح وضع اقتصادی و وضعیت بچه های خودش نظرش رو...
  • پادگانی به اسم مدرسه یکشنبه 1 بهمن 1402 10:26
    دیروز مدرسه راد بچه ها رو برده بود یه اردوی پارت تایمی ،بچه ها ۱۲ برمیگشتن و تا ۲ و ربع سر کلاس بودن ، راد جز بچه هایی بود که اردو نرفتن و بنا به تشخیص خودش و حمایت پدرش کلا دیروز مدرسه نرفت. پدرش صبح زنگ زد مدرسه و اطلاع داد که نمیاد ، یاد زمان خودمون افتادم که تا روز آخر اسفند میگفتن باید بیایید و مامانم منو...
  • دوست دارم زندگی رو .... شنبه 30 دی 1402 16:59
    خواهرم داشته توی محوطه خونه اشون قدم میزده که از دور پسرش رو میبینه که داره گریه کنون میاد، میگفت : اول فکر کردم منو دیده داره شوخی میکنه، جلوتر که اومده دیده نه! جدی داره گریه میکنه ،گفت فکر کردم با یکی تصادف کرده ، طرف یه چیزیش شده . خلاصه به مامانش گفته که یکی از دوستهاش که هفته قبل مادرش فوت کرده بود، خودکشی کرده...
  • خواب را دریابیم که در آن دولت خاموشی هاست! جمعه 29 دی 1402 20:29
    از وقتی سرم رو روی بالش میذارم تا وقتی صبح بشه انواع و اقسام خوابها رو میبینم ، فیلم تلقین رو دیدید ؟ طرف چند لایه خواب میبینه ، مال من یه چیزی تو همون مایه هاست ،از سفینه ای که داره میره فضا شروع میشه تا شنا توی یه اقیانوس و جا موندن از امتحان و ازدواج با همفری بوگارت و.... بعد جالبیش اینکه وقتی خواب ترسناک میبینم ،...
  • تو را من چشم در راهم شباهنگام پنج‌شنبه 28 دی 1402 23:50
    یه کارتونی هست به نام coco ، مثل اینکه توی فرهنگ مکزیک یه روزی هست که به روز مردگان معروفه، توی کارتون نشون میده که تا زمانیکه یه نفر توی دنیا به یادِ یه درگذشته است، روح اون میتونه توی اون روز خاص به زمین برگرده . ( ببینیدش قشنگه) پدرم گیلانی بود ، اینو از این جهت میگم که نمیدونم توی بقیه فرهنگها هم قبلا (پیش از این...
  • مامور مخفی حاکم بزرگ سه‌شنبه 26 دی 1402 15:16
    با همسر، یه ساعتی قرار داشتیم ، زنگ زد که دیر میرسه به خاطر اینکه کنار خیابون واینستم آروم آروم ، قدم زنون رسیدم به یه ایستگاه اتوبوس ، چند تا پسر بچه دبیرستانی وایساده بودن ، با هم حرف میزدن ،(توی دلم میگفتم، ای خدا!! که چند سال دیگه راد میشه قد اینا) چند دقیقه بعد از ته خیابون گروه گروه دختر دبیرستانی توی همون سن و...
  • اوستا علم!! یکشنبه 24 دی 1402 19:23
    راد که کوچیک بود، روی حرف زدنم خیلی کنترل داشتم طوری که بچه هیچ حرف زشتی نشنیده بود و با مقوله فحش بیگانه بود، نشون به اون نشون که یه بار توی پارک سر سرسره با یکی کلنجار رفت ،اون هم بهش گفت میمون ، بچم شاد و خوشحال اومد سمت ما و با یه خنده به پهنای صورتش گفت : به من گفت میمون! یا کلاس اول که بود گفت : مامان امروز کیان...
  • ۲۲ یکشنبه 24 دی 1402 16:48
    منتظر بودم آب جوش بیاد تا آخرین بسته کاپوچینو رو بخورم که راد اومد نشست روی اُپن ، بهش گفتم تو هم میخوری؟ گفت :بله ولی چطوری میخوای این یه دونه رو برای دو نفرمون درست کنی؟ همین جور که از قاشق به عنوان پیمانه استفاده می کردم ، گفتم : من خیلی خوب و منصفانه تقسیم میکنم ، خندیدم گفتم : توی زندگی قبلیم، اگه مرد بودم، شاید...
  • سکوت میکنم که این سکوت منطقی تره شنبه 23 دی 1402 10:54
    اسنپ گرفتم ، ماشین تمیز، خوش بو ، جوونی که پشت فرمون بود ۲۰ _۲۲ ساله میزد، پرسید صدای موزیک اذیتتون نمیکنه ، با دهن کج از داروی بی حسی گفتم : نه . دو ساعت توی ترافیک گیر کردیم ، بی حسی دندونم رفت ، کلافه بودم ولی به خودم دلداری میدادم ببین چقدر خوبه فضای ماشین آزار دهنده نیست، بعلاوه اینکه فکر کنم سلکشنش رو براساس سن...
  • خسته نباشی دلاور! خدا قوت پهلوان! شنبه 9 دی 1402 13:10
    با دوستی صحبت میکردم ، گفت که یه مغازه ای ،توی یکی از خیابونهای بلوار فردوس ،نمیدونم افتتاحیه اش بوده یا آفی گذاشته بوده ،که توی اینستا این اتفاق رو اطلاع رسانی میکنه ، روز موعود ایشون میرن و میبینن بهههه چه صف طولانی و میگه خیابون کیپ تا کیپ بسته شده بود و هی به تعداد جمعیت اضافه میشده و صاحب مغازه هم مثلا ۴۰ نفر رو...
  • غلط کردم، غلط پنج‌شنبه 7 دی 1402 19:46
    گفت: از هیچ کدوم از بچه ها خبر ندارم ، خیلی بچه ها بی معرفتن ، هیچ کدومشون زنگ نمی زنن یه حالی از آدم بپرسن . گفتم از بس که آیه یاس میخونی، همون اول کلام تا طرف میگه سلام وبعد حالت رو می پرسه تا از مریضی یکی از فامیل هاتون و مرگ و میر یکی دیگه نگی ول نمیکنی ، آدم با خوشحالی زنگ میزنه تولدت رو تبریک بگه یه هجمه بد و...
  • چیستم من ؟ زاده یک شام لذت بار دوشنبه 4 دی 1402 15:08
    اول : الان نمیدونم هنوز روال همینطوره یا نه ، ولی اون سالهایی که ما ازدواج می کردیم یه سری کلاس بود، توی همون مراکزی که از عروس و داماد خون میگیرن، که یه سری اطلاعات به آدمها میداد، خانم مسئول، آقایون رو از کلاس بیرون کرد و چند نکته رو گفت و در آخر گفت از هر ۴ ازدواج یکیش منجر به طلاق میشه و بیشترین درصد طلاق ها هم...
  • لئو چهارشنبه 29 آذر 1402 20:41
    انیمیشن (Leo(۲۰۲۳ رو دیدم ، قشنگ بود ، نمیتونم بگم در حد inside out یا soul ,دوستش داشتم ولی ارزش دیدن رو داشت ، یه جاش بهم تلنگر خورد ، خودم رو دیدم انگار ،در قالب کارتون ، من دقیقا دقیقا مادر یکی از اون بچه ها هستم . پ.ن: soul رو خیلی ویژه دوست دارم ، شاید به دلیل اینکه پدرم چند ماهی بود که فوت شده بود و من اون موقع...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 26 آذر 1402 14:10
    خیلی وقت پیش، اون موقع که ویدئو بود یه کنسرتی دیدم از داریوش ، قبل از شروع یکی از ترانه هاش این رو دکلمه کرد: دوستهای ما سه دسته اند: دوستهای ما ، دوستهایِ دوستهای ما ، دشمنِ دشمنهای ما دشمن های ما سه دسته اند: دشمن های ما ، دوستهایِ دشمن های ما ، دشمن های ِ دوستهای ما چند وقت پیش میون دعواهای معمول این روزها، یادش...
  • از من بپرس! شنبه 25 آذر 1402 12:46
    یه دوستی دارم که کارشناس ماماییه ،(مثلا اسمش گل)وقتی باردار بودم ، هر وقت که کوچیکترین سئوالی برام پیش میومد با اون بنده خدا تماس میگرفتم و اون هم از روی محبت و مهربونی که داره کاملا با حوصله برام توضیح می داد و منو از نگرانی هایی که همه مادرهای باردار دارن، نجات میداد. برای بقیه دوستهام تعریف کرده بودم ،که همچین...
  • کلمات رو دستمالی نکنید پنج‌شنبه 23 آذر 1402 13:44
    یه استادی داشتم که موقع جزوه گفتن، روی کلماتِ غالبا ، اکثرا ، نسبتا ،عموما و ... تاکید داشت، میگفت حواستون به شان کلمه باشه .یادش گرامی! من درک نمی کنم چرا هر بازیگری به خودش میگه هنرمند و هر معلمی برای خودش از لفظ فرهنگی استفاده میکنه ، مگه تا حالا دیدید که یه پزشک متخصص بگه من دانشمندم ، بابا یه کم خشوع و خضوع بد...
  • یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود یکشنبه 19 آذر 1402 13:30
    مدرسه (راد) از کلاس پنجم برای هر درسی یه معلم گذاشته ، چیزی که برای من خیلی جذابه مواجهه معلم های جوونتر با بچه هاست . سیستم آموزش و پرورش ،در زمان ما جوری بود که حتما یه نفر آنتن توی کلاس بود، که می رفت به معاونین و مدیر خبرهای داخل کلاس رو میداد ، خوشبینانه ترین حالتی که میتونم براش در نظر بگیرم ،اینکه نسل ما به...
  • آرزویی چه محال سه‌شنبه 14 آذر 1402 10:34
    صبحها ، حالت عادی وقتی بیدار میشم ،معمولا اول از گوشه پرده آسمون رو نگاه میکنم، اگه نسبتا تمیز باشه و اندک آبی توی آسمون باشه کلا پرده رو میکشم کنار، گاهی ، گاهی، شبِ قبل، بادی بلند شده، به مدد مسئولین اومده ،هوا میشه مثل عیدها که تهران خلوته و آسمونش دیدنیه ، واقعا روز آدم ساخته میشه همه چی به نظر خوب میاد اون قدر که...
  • لطفی به اسم وظیفه دوشنبه 13 آذر 1402 08:16
    خیلی سال پیش که خونه ها اغلب ویلایی بود و در واقع چاردیواری اختیاری معنا داشت، ما مهمون(از خارج از تهران) زیاد داشتیم،طوری که یه بار همسایه روبروییمون توی کوچه که یه سرهنگ پیری بود به مامانم گفت: خانم سر در خونتون بزنید هتل.رسید و رسید به سالی که برادرم کنکوری بود ،خوب کنکور اون سالها جدی تر بود ،چون ظرفیت دانشگاهها...
  • قهوه تلخ شنبه 11 آذر 1402 19:22
    حالا درسته وبلاگ نویسی یه کار دلیه ، براش به کسی پول نمیدن ، کسی هم نمیتونه صاحبین وبلاگ رو مجبور به نوشتن کنه، ولی چرا شروع می کنید یه داستان رو نقل میکنید بعد وسطش میرید مثل ستاره هالی ۷۵ سال بعد میاید بقیه اش رو می نویسید ؟! انگار وسط حرف زدن با یکی بگی پاشم برم آشپزخونه چایی بریزم و بیام، بعدیادت بره یکی اونجا...
  • ای دل! چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها؟! چهارشنبه 8 آذر 1402 18:11
    وارد مغازه (سوپرمارکت) که شدم یه بچه با یه کوله پشتی همراهم شد و گفت : خاله گشنمه میشه برام بیسکویت بخری ،من: بله کدوم رو میخوای ، دوید سمت قفسه و بعد پشیمون شد ، رو کرد به منو و گفت : میشه چایی بردارم و یه بسته لوبیا(توی خیالم این بود که طفلک حتما به خونواده اش فکر میکنه ) گفتم : آره ، برداشت و تقریبا از مغازه جست زد...
  • بنز باشید چهارشنبه 8 آذر 1402 09:41
    افتاده بودم پشت یه بنزخیلی قشنگ و تمیز ، یه موتور از گذر بین بلوار پیچید جلوش، بهش راه داد، بوق هم نزد، تا زمانی که جلوی من میرفت هر ماشین خطرناکی که اومد سمتش بهش راه داد ‌.فکر کردم اگه اون وانت که دور تا دورش خوردگی داره و صاحبش بی پروا رانندگی میکنه بهش بزنه باید ماشینش رو براش به عنوان خسارت بذاره و بره . با دوستم...
  • وقتی میگن به آدم دنیا همین دو روزه ،آدم دلش میسوزه دوشنبه 6 آذر 1402 09:50
    رفتیم کاشان ، توی گشت و گذار یه روز رفتیم 《خانه طباطبایی ها》،عاشقش شدم ، میون قدم زدن توی پنچ دری و این حیاط و اون حیاط و مطبخ و ...به این فکر کردم چه آدمهایی اینجا زندگی کردن و اومدن و رفتن ، دوست داشتم از یکی از اون درها که رد میشدم، به گذشته وارد میشدم (اینقدر توی بچگی ِما از این فیلم و سریالها نشون دادن که طرف از...
  • ازچشم تو ،آن نور کجا رفت؟ آن خاطر پرشور کجا رفت؟ سه‌شنبه 30 آبان 1402 09:29
    دیروز صبح که دیدم هوا نسبتا خوب و سالمه، رفتم سمت تجریش، از پل پارک وی که پیچیدم تو خیابون ولیعصر ، رفتم بیست سال پیش که این مسیر رو میرفتم برای دانشگاه ، میگم بیست سال، ولی انگار چند سال پیش بود، از یه جا به بعد اونقدر همه چیز تند میشه که آدم باور نمی کنه که این همه سال گذشته،اون وقتها سمت راست یه مغازه ای بود اسمش...
  • شاید باید می پرسیدم ، پیشتر از این میفهمیدم دوشنبه 29 آبان 1402 10:39
    زود رسیده بودیم پشت در استخر و منتظر بودیم سانس (راد ) شروع بشه که بره داخل، چند تا مادر با بچه هاشون اومدن ، توجهم به خانمی جلب شد که ۳ تا بچه داشت و تقریبا تفاوت سنی بچه ها یکی دوسال بود . اون روز گذشت ، هر از گاهی این خانم رو اگر زود میرسیدم چه موقع بردن و چه موقع برگردوندن( راد) می دیدم. واون چیزی که برام عجیب بود...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 18 آبان 1402 14:12
    داشتم بالکن رو‌ میشستم ، صدای یه پرنده شبیه به بلبل میومد که وقتی میخوند بر وزن یه بیت از یه آهنگ گیلکی بود ، فکر کنید بلبل با صداش ضرب بگیره ( می جانِی ...《اینجاش رو بلد نیستم) قبای گالشی). همین صدا رو میشنیدم. یهو یادِ پارسال افتادم ، خونمون توی یکی از خیابونهایی که پارسال تقریبا همیشه شلوغ بود ، یه شب تا ده و یازده...
  • رها رها رها من یکشنبه 14 آبان 1402 12:15
    رفته بودم مغازه و لباس خونه انتخاب کرده بودم فروشنده که یه دختر خانم جوون بود،موقعی که میخواست کارتم رو با رسید پس بده،یه کارت هم گذاشت روش و گفت : ما رو توی اینستا دنبال کنید نمونه کارهامون رو ببینید. گفتم اینستا ندارم ، قیافش یه طوری بود که احساس کردم باور نکرد، البته اگه دستم رو نگاه میکرد میدید که گوشیم حتی همراهم...
  • مثل تموم عالم حالِ منم خرابه... چهارشنبه 10 آبان 1402 09:40
    روزهایی که سردرد دارم ، حال دلم هم خیلی خراب میشه انگار که توی تابع سینوسی اون نقطه با بُردِ (۱-) میشه من . همه چی به نظرم تاریک و بد میاد . صبح به همسر میگم چی فکر میکنی ؟آینده چی میشه و صبر نمیکنم جواب بده میگم : ما که میمیریم، اونو کار ندارم، بعدش اینجا چی میشه. جوابی میده سرشار از امید (معلومه سردرد نداره) من اما...
  • آل احمد باید میگفت : از رنجی که می دهیم!! چهارشنبه 26 مهر 1402 10:11
    دیروز جلسه اولیا و مربیان بود، هر معلم ده دقیقه زمان داشت که در مورد خودش و انتظاراتش صحبت کنه ، کل تایم جلسه، چیزی حدود یکساعت و ربع بود ، میون صحبت معلم ها ، بارها موبایل والدین، که عموما مادر بودند(با لباسی غیر از فرم اداری) ، زنگ میخورد، گاهی قطع می کردن، بعضی هم جواب میدادن .فکر کنید، یکی داره بلند صحبت میکنه و...
  • 227
  • 1
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • صفحه 7
  • 8