کدام دانه فرورفت در زمین که نرست ؟!


اینی که میگم ، فقط حس و حالم به عنوانِ یه ناظر در جریانِ اتفاقه ، چون مطالعه جامعه شناسی و روانشناسی در موردش ندارم ، شاید هم از منظر این دو حوزه خیلی به جا و مناسب باشه !

چند روز پیش، مراسم چهلم مادرِ همسر، سر مزارشون برگزار  شد ، دو تا آقا اومدن، که یکی نی میزد و دیگری شعر میخوند، اولش اسم بچه ها رو به ترتیب از همسر پرسیدن . همون اول کار ،با فاصله ده متری یا کمی بیشتر ،یه خونواده ای اومدن، نشستن سرِمزار عزیز خودشون که یه آقایی  بود،مراسم شروع شد.صدای حزن آلود نی و خوندن ترانه های غمگین . خونواده همسر کلا آدم های خودداری هستند ، من از سر پایین و لرزش شونه همسرم متوجه شدم داره گریه میکنه ، منتها آروم . یکی از اون خونواده که سر مزار عزیز خودشون بودن ، یهو خیلی خیلی بلند شروع کرد به گریه کردن ، آقایی که میخوند نمیتونست تشخیص بده صدا متعلق به این مراسم نیست ،ولی یهو انگار تیرش به هدف خورده باشه شروع کرد با سوز و گداز بیشتری خوندن و اول هر چی که میخوند، مثلا میگفت:فلانی (اسم همسر) داره اینو برای مادرش میخونه ،بعد شروع میکرد به خوندن و هر بار اسم یکی از بچه ها رو می آورد ، اون خانمه مزار اونوری هی بیشتر با سوز گریه میکرد و من فکر میکردم واقعا گوش میده؟چه ربطی بین این شعر با متوفی خودشون پیدا کرده ، ولی به هر حال پاس کاری اون خانم و این آقا نتیجه اش این شد که صدایِ گریه خواهر همسر هم بلند بشه و دیگه اوج بگیره و همسر هم همینطور و... ، انگار که یکی وظیفش این باشه که بیاد اشک آدمها رو دربیاره ، پیش خودم فکر میکردم یعنی این آقا وقتی آدمها گریه میکنند، یه نقطه عطف کاریه براش و به معنای موفقیته و فراز کاریش محسوب میشه ، چون بعد اون اوج، احساس کردم باید کمربندها رو ببندیم و  از صندلیمون بلند نشیم و آماده فرود بشیم . ماهیت شغل این آدم ،که چقدر ثمربخشه بمونه برای اهل فن .

 جالبه بعد مراسم که با آیزنه همسر صحبت میکردم ، وقتی اون گفت :ای بابا! خانمه چرا اونقدر بلند گریه میکرد، تازه همسر متوجه شد و گفت: مگه صدای گریه فلانی( خواهرش) نبود؟!!!! 


کسی قول دشمن نیارد به دوست جز آن کس که در دشمنی یار اوست


یه خانمی توی بستگانمون هست که خصلت خبرچینی داره ، خیلی متبحرانه بحث رو میکشه به آدم دلخواهش و از طرف مقابل حرف و نظر رو میگیره و با سرعتی خاص به اون آدم میرسونه ، خوب،  سال های اول آدمها توی دامش میفتادن و منجر میشد به دلخوری و کدورت، ولی از یه جایی به بعد عملا دو تا کار میشد کرد، یکی بایکوت کردنش بود که نمیشد چون اولا که به هر حال با بعضی ها نسبت سببی پیدا کرده بود و دوما اینکه معمولا دعوت نشده و سرزده همه جا میرفت و راه دیگه ،این که آدمها جلوی زبون خودشون رو بگیرند و حواسشون باشه که خواسته یا ناخواسته غیبت نکنند ، اتمسفری که این خانم توی مهمونی ها ایجاد میکنه اگر چه که اتمسفر سنگینیه ولی  اتمسفر سالمیه ،  یعنی  چشمکها و ابرو بالا انداختن به کسایی که یادشون رفته این حضور داره و دارن بند رو آب میدن ، دیدنیه:)

واقعیت اینه بسیاری از ماها یاد نگرفتیم چطور معاشرت کنیم که غیبت نکنیم ، اینکه تا بهم میرسیم ،در مورد آدمها حرف نزنیم  ، کسی رو توی مهمونی دیدیم و اَزَمون رد شد با کناریمون در موردش حرف  نزنیم و .... 

خیلی سخته ، چون عادته معاشرت ماست و ترکش موجب مرضه، یه بار چله گرفتم که غیبت نکنم ، قسمت فردیش که عالی بود ، یه تجربه بی نظیر ، چون نمیتونستم در مورد کسی غیبت کنم ، بهش فکر هم نمیکردم ، ذهنم سرشار از سکوت بود  یه خلسه ، یه حال خوب ، اما امان از قسمت اجتماعیش  ، چون باید میگفتم  من نمیتونم غیبت کنم پس در مورد کسی حرف نزنیم  ، دوستهام میگفتن: غیبت نیست  ، گاهی دلخوری پیش اومد ، یه بارمامانم بهم فحش داد خلاصه اینکه خیلی سخت بود.خیلی!

پ.ن: توی کتاب ۴ میثاق( دون میگوئل) ، اولین میثاق اینکه با کلام گناه نکنیم ، بعد یه بخشش غیبتِ که ازش به عنوان جادوی سیاه یاد میکنه، وقتی غیبت نمیکنیم تازه میفهمیم چرا گناهه.

پ.ن: دیدم کم براتون منبر میرن ، منم رفتم

 

گفتار نیک


سال ۸۸،شنبه بعد انتخابات ، با استادِ راهنمام ساعت ۸ صبح قرار داشتم ، زود بیدار شدم ، رفتم توی آشپزخونه ، همسایه کناریم رفت پشت بوم، پیش داییش که خونه بغلیمون بود( دو تا خواهر و برادر خونه های ویلاییشون که کنار هم بود رو ساخته بودن ، داییه نمیدونم همه واحدهای ساختمون مال خودش بود یا کلا چون احساس مالکیت داشت پشت بوم برای خودش میز و صندلی و ... گذاشته بود)،صداشون از نورگیر میومد تا سلام کرد، داییش با خنده گفت : نتیجه رو اعلام کردن . احمدی.ن ، رای آورده . یخ کردم ، رفتم توی اتاق ، همسر رو بیدار کردم گفتم : داییِ آقای فلانی میگه نتیجه رو اعلام کردن ، متحیر بلند شد و اومد تلویزیون رو روشن کرد، دیدیم آره ! 

سکوت اون صبح  تهران ، نگاه گنگ آدمها به هم ، سردی چهره ها  و ....بقیه اش رو کیه که خبر نداره.

اما حالا از اون روزها خیلی گذشته ، دیروز غروب به همسر میگم  ببین چقدر خوبه که ما فقط ناظریم و فقط نگاه میکنیم، بدون عکس العمل ، چقدر خوبه توی دلمون هیچ اتفاقی نمیفته ، نه خوشحال میشیم و نه ناراحت ، سنگین نیستیم هیچ باری از این اتفاق اجتماعی احساس نمیکنیم ، سبک سبکیم. کاش میشد کلا توی دنیا ،اینطور زندگی کرد ، یعنی فقط ناظر بود و بس!  آروم و ساکت و بی نظر.



دیروز صبح وقت آندوسکوپی داشتم ، مامانم نگران بود ، من نگران بودم ؟ بله . 

برای اینکه چیزی باشه؟  نه

از بی هوشی می ترسیدم ؟ نه 

از اینکه محیط استریل نباشه ؟ نه 

از حرف زشت:|


یه دوستی دارم میگه کسایی که از بیهوشی در میان ، ممکنه حرف زشت بزنند ، من از ۴۸ ساعت قبل تا لحظه ای که گوشم سنگین شد و فهمیدم دارم بیهوش میشم  مدام ذکر میگفتم که وقتی به هوش میام حرف زشت نزنم  ، 

سلام بر آفتاب تموز


فکر کنم اون موقع که خدا داشت مغز من رو میچید ، تو قسمت حافظه، اون فایلی که مربوط به تاریخِ تولد برام  حافظه چند پتابایتی گذاشته ، معمولا تاریخ تولد هر کسی رو اگه یکبار بهم گفته باشن  یادم میمونه  ، عمق قضیه رو بخوام نشون بدم ،بیست_ بیست دو سال پیش  ، شب عروسی برادرم وقتی همه منتظر بودیم عروس و داماد بیان ، دوست برادر عروس گفت:  تولدم فلان روزه، من اون آدم رو هرگز دیگه توی زندگیم ندیدم ، جذاب هم نبود که بگم بهش توجه داشتم یا هر چیز دیگه ، ولی همین الان میدونم که اون آدم تولدش کیه، سه چهار سال پیش خونه برادرم بودیم ، خواهرخانمش گفت : فردا تولد برادرمونه ، گفتم: میدونم، تازه پس فردام تولد دوستشه ، چون عادت دارن من تاریخ تولدها رو بگم براشون عجیب نبود فقط گفت : چطور یادت میمونه ؟ مینویسی؟ 

گفتم : نه بابا! فکر کن توی تقویم بنویسم ، تولد دوستِ برادرخانمِ برادر به چه کارم میاد:|

تولد همه کسایی که میدونم رو هر سال تبریک میگم  ، به دوست های نزدیکم میرسم تولد خودشون ، همسرشون ، بچشون ، خواهر و برادر ، پدر و مادر رو هم تبریک میگم گاهی هم میخوام سر به سرشون بذارم تولد پدرشوهر یا خواهرشوهری که اذیتشون میکنه رو هم تبریک میگم

حالا این زیاده گویی برای این بود که بگم رویکرد آدمها برام جالبه ، با فرض اینکه من هیچوقت یادم نمیره ، یه سال که حالم خوب نبود ، چند روز بعدِ تولد پسرداییم که زنگ نزدم ، خودش بهم زنگ زد، گفت: خیلی نگرانت شدم به خانمم گفتم امکان نداشت توی این همه سال (الف) بهم زنگ نزنه حتما حالش خیلی بده ، یکی هم دخترِ دختر عموی مامانمه ( دوست هم هستیم ) اونم تولدش که رد شد دو روز بعد بدون گله و اینا گفت: زنگ زدم حالت رو بپرسم ، آی مزه داد بهم ، انگار که به قول روباه شازده کوچولو اهلی شده باشند ، یه جای ویژه  تر توی قلبم باز شده براشون .

از اون طرف هم یه بار روزِ تولد یکی به دلیل اینکه همون شب مسافر داشتیم و مشغول وزن بار و اینو بخر و اونو بردار و.... بودیم یادم رفت ، به کل تاریخ رو گم کرده بودم ، راد هم نوزاد بود ، زمان توی دستم نبود، چند روز بعد فهمیدم به یه نفر گله کرده ، تماس گرفتم ، خیلی دلخور گفت :آخه همیشه زنگ میزدی فکر کردم چرا این بار زنگ نزدی ،  فهمیدم دل نازکه ، اما توقعش مثل پنیر پیتزاست ، کش میاد . چه میشه کرد ؟ دنیا همه جور آدم داره به همه جور آدم هم احتیاج داره.


پ.ن: تیر رو به تمام تیرماهی ها تبریک میگم ، بمونید برای عزیزهاتون با تن و روح سالم و دل خوش .من تیر ماهی نیستم، ولی تیری ها رو دوست دارم، چون (راد) تیرماهیه ، صبورِ ، بسیار مهربونه، غذا براش مهمه، پول رو دوست داره ، سخت میشه وسایلش رو بدم بیرون ، چون میگه باهاشون خاطره دارم و ... بر اساس طالع بینی روی مادر دوست بودنش خیلی ویژه حساب کرده بودم اما احساس میکنم بیشتر بابایی ازآب دراومد 


دنیا وفا نداره، چشمش حیا نداره ...


قدیمیا میگن چشم و نگاه باعث حیا میشه ، یعنی آدمها معمولا وقتی چشم تو چشم با کسی هستند ،بیشتر ادب و احترام  اون آدم رو نگه میدارن  ، مثال ِ صدش اینه که قطعا اگه یکی توی خیابون ،فرض، یه بازیگر، فوتبالیست یا ... ببینه ،هر چی از دهنش دراومد که به اون طرف نمیگه ، یه کم حجب و شرم چاشنی عواطف درونیش میکنه ، کظم غیظ میکنه و رد میشه ، ولی  تو شبکه های اجتماعی ، اگه درک درستی از اخلاقیات نداشته باشه ، میزنه به سیم آخر و انگار که یه سِنی رو، رد کرده و پرده حیا در مغزش دریده شده ، اونچه رو که فکر میکنه به زبون میاره .

( این چیزی که از اینجا به بعد میگم رو یه بار در کامنتی توی صفحه تیلوی عزیز نوشته بودم )

توی وبلاگ ها یا اینستا طرف میاد با بدترین لحن و بی ادبانه ترین حالت ممکن کامنت میذاره بعد میگه خوب  کامنت ها باز بود، یعنی همه آزادن هر چی میخوان بگن.

 

ما ممکنه بریم توی پاساژِ چند طبقه با کلی مغازه ، همه هم ویترین زدن ، در مغازه اشون هم بازه ، فرض که قصدمون هم خرید باشه ،اگه یه مغازه ای ویترینش زشت باشه ، بد باشه یا مطابق سلیقه ما نباشه ، سرمون رو میکنیم توی مغازه طرف بگیم :آقا/خانم چقدر زشته جنسهات؟!!  یا ممکنه دست کنیم ته گلومون توی مغازه طرف بالا بیاریم، بگیم حالمون از فضای اینجا بهم میخوره؟!!  از فروشنده خوشمون نیاد به هر دلیلی ، تف میندازیم توی مغازه اش؟!! این باز بودن کامنتها مجوزی نیست که ما تهوع های روانیمون رو اونجا بالا بیاریم ،حتی اگه صد در صد حق با ما باشه و طرف اشتباهی باشه که دست و پا درآورده چرا باید با کلماتمون بتراشیمش! میتونیم اگه صرفا مطلب رو دوست نداشتیم در راستای پست طرف نظر مخالف داشته باشیم و اگه خیلی تحت فشار بودیم مودبانه بگیم ، اما مثلا یکی از من ِ نوعی بدش میاد ( حتی اگه منو ندیده باشه و اصلا ندونه من شخصیت حقیقی دارم یا نه ) خوب اشکالی نداره، حتما 《در جهان ذر 》یه جفت پایی گرفته بودم براش ، خوب  بهتر نیست تمرکزش رو از جایی که دوست نداره برداره ببره جایی که دوست داره ؟!

این کار خرجش برای صاحب پیج فقط یه تایید نکردن و دیلیت کردنه ها ، من به بُعد دیگه اش دارم اشاره میکنم ، برداشتِ غلط از باز بودن یه صفحه، کامنت و ..‌

بدونید attention ( توجه) سرمایه ماست ، ببینید سرمایه اتون رو کجا خرج میکنید؟